تبیان، دستیار زندگی
همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد. به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم. دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سر گذشت ارواح در برزخ (5)

برزخ


نوشته حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با سرمایه گیری از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده‌اند و امید آن است که منشأ تنبه و بیداری قرار گیرد. کتاب «سرگذشت ارواح در برزخ» نوشته «اصغر بهمنی» پس از مطالعه و تأیید توسط عالم گران‌قدر «آیت الله جعفر سبحانی» وارد بازار کتاب و مورد استقبال قرار گرفت.*


آنچه در ادامه می‌آید متن کامل این کتاب است که به تناوب زمان تقدیم کاربران سایت می‌شود.

از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم. ترس و اضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد. از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.

نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند (نهج البلاغه/ خ108) که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.

پس از لحظه ای سکوت، بدین گونه سخنش را دامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید.

اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم. در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود. نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی.

خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت.

روز قیامت همه مردم، چه مومن و چه کافر بایستی از پلی بگذرند به نام پل «صراط» که بر روی دوزخ قرار گرفته است. هر کس بتواند، به سلامت از پل عبور کند وارد بر بهشت خواهد شد. وگرنه با کوچکترین لغزشی به قعر جهنم فرو خواهند غلطید

حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟ صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: روز قیامت همه مردم، چه مومن و چه کافر بایستی از پلی بگذرند به نام پل «صراط» که بر روی دوزخ قرار گرفته است. (نهج البلاغه/ خ83 و بحارالانوار/ ج8 ب22) هر کس بتواند، به سلامت از پل عبور کند وارد بر بهشت خواهد شد. وگر نه با کوچکترین لغزشی به قعر جهنم فرو خواهند غلطید. در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است و هرگز قابل قیاس با آن رستاخیز عظیم نیست، بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید. اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند. کمی فکر کردم و گفتم: چاره ای نیست... حرکت کنیم به امید خدا.

برزخ

به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و به راه خود ادامه داد و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن، زیرا هر چه زودتر برویم، زودتر خلاصی خواهیم یافت.

گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم. نیک از آبی که همراه داشت به من نوشانید.سپس در حالی که هنوز از زخمش رنج می برد، مرا بلند کرده و بر کول خود نهاد و به مسیر همچنان ادامه داد.

از این که رهایم نکرد و با وجود زخمهای بیشمارش، چون دوستی مهربان برایم دل سوزاند، خوشحال بودم و شرمگین.

یک ضربه

همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد. به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم.

دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان، آتش و دود شعله ور بود و موهایشان بر زمین کشیده می شد، در حالی که در دست هر کدام یک گرز آهنی تفتیده به چشم می خورد، در حرکت بودند. (بحارالانوار/ ج6 ب7و8 و ج5 ص143)

با نگرانی به نیک گفتم: اینها کیستند، نکند به سمت ما می آیند؟! نیک لبخند زنان گفت: نترس. اینها نکیر و منکرند، می روند از کافری که تازه از دنیا آمده، بپرسند آنچه از تو پرسیدند. گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند.

فاصله ای نشد که صدای فرود آمدن چیزی، زمین زیر پاهایم را به شدت لرزاند، وقتی از نیک علت را جویا شدم، گفت: ضربه آتشی بود که بر آن کافر فرود آمد. (بحارالانوار/ ج6 ب7)

از این به بعد نیز این گونه صداها که زمین را به لرزه می آورد بسیار خواهی شنید.

ادامه دارد...

بخش قرآن تبیان


* «بسمه تعالی، آشنا کردن جوانان با مبانی دینی راه‌های گوناگونی دارد و یکی از آن‌ها ریختن حقایق عالی در قالب داستان است. کتاب حاضر بنام داستان برزخ نوشته آقای اصغر بهمنی مورد مطالعه اینجانب و برخی از اساتید حوزه علمیه قم قرار گرفت. این کتاب به شیوه زیبا تنظیم یافته و خواندن آن مفید و سودمند است.» جعفر سبحانی/ 8/8/76

مقالات گذشته:

سرگذشت ارواح در عالم برزخ (1)

سرگذشت ارواح در عالم برزخ (2)

سر گذشت ارواح در برزخ(3)

سر گذشت ارواح در برزخ(4)

منبع: کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی