من بهار هستم
سلام دوستان خوبم. من بهار، اولین فصل سال هستم. برادرم زمستان، خداحافظی کرد و نوبت من رسیده تا به اینجا بیایم. وقتی برادرم زمستان داشت از این جا می رفت، برف و سرما را هم با خودش برد تا من بتوانم به راحتی به همه جا سرک بکشم.
وقتی من از راه می رسم همه جا را سر سبز و زیبا می کنم. درخت ها از خواب بیدار می شون و شکوفه می کنن، تا بتوانند میوه های خوشمزه بدن.
برف هایی که در زمستان جمع شده، کم کم آب می شن و رودها رو پر از آب می کنه و همینطور حیوانات از خواب زمستانی بیدار می شن تا دوباره به کار و تلاش خود ادامه بدن. همه شاد و خوشحال اند و از زیبایی هایی که من به همراه خودم آورده ام لذت می برن.
همین طور که می بینین الان از راه رسیده ام و شهر و روستا را پر از گل های زیبا کرده ام.
باد یواش یواش از کوه و دشت به همه جا سر می زنه و گل های قشنگ بهاری را به این طرف و آن طرف می رقصاند. بعضی وقتا هم ابرای قشنگ برامون بارون می فرستن تا به گل و سبزه ها آب بدن تا تازه بشن.
نویسنده: مهدیه زمردکار
بخش کودک و نوجوان