تبیان، دستیار زندگی
شهید ابراهیم عطایی آخرین بار در خیابان جمهوری دیدمش، سر خیابان بابی ساندز، اول نشناختمش. یك تی شرت زردرنگ پوشیده بود، ریش‌هایش را هم از ته زده بود. رفتم جلو، گفتم: «ابراهیم! خودتی؟» خودش بود‎‎؛ ولی پاك عوض شده بود. حرف زدنش ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اولین مجری حكم مهدورالدم بودن سلمان رشدی

شهید ابراهیم عطایی

آخرین بار در خیابان جمهوری دیدمش، سر خیابان بابی ساندز، اول نشناختمش. یك تی شرت زردرنگ پوشیده بود، ریش‌هایش را هم از ته زده بود. رفتم جلو، گفتم: «ابراهیم! خودتی؟» خودش بود‎‎؛ ولی پاك عوض شده بود. حرف زدنش هم مثل همیشه گرم نبود. گفتم: «اینجا چه كار می‌كنی؟» اكراه داشت كه حرف بزند، گفت: «آمدم ویزا بگیرم». و خواست خداحافظی كند كه دستش را گرفتم گفتم: «ویزا برای كجا؟ چی شده مگر؟» گفت: «ولم كن رضا! عجله دارم». دستش را با تكان از دستم بیرون كشید و رفت. خشكم زد. با خودم گفتم: «خدایا! این ابراهیم همان ابراهیم است؟!»

رضا اشعری، همرزم شهید

****

آشنایی‌مان برمی‌گردد به سال 62 . آن موقع من 17 سالم بود، مقر گردان سرپل ذهاب بود. من امدادگر بودم. ابراهیم هم امدادگر بود‍‍‍‍‍‍‍‍‍؛ اما گروهان یك بود. شنیدم كه چند تا از بچه‌ها تیفوس گرفته اند. یك چادر سه تخته آن طرف رودخانه زده بودند و كسی هم حق ملاقات با آنها را نداشت. یك روز مریزاد، مسؤول بهداری گردان آمد سراغم، گفت: «منتظری! از امروز برو چادر بیمارستانـ اسمی‌بود كه بچه‌ها روی آن چادر گذاشته بودندـ كمك عطایی» گفتم: «عطایی دیگر كیست؟» گفت [كه] مال گروهان یك است. رفتم چادر بیمارستان. وارد شدم. داشت به یكی از بیمارها آب می‌داد، متوجه من نشد. وقتی برگشت تعجب كردم. 13 یا 14 سال بیشتر نداشت. سلام كردم گفت: «عقب!» من یك قدم عقب رفتم. دوباره گفت: «عقب!» یك قدم دیگر رفتم عقب؛ بعد گفت: «خب، حالا علیكم السلام، كارتان را بفرمایید». هم لجم گرفته بود، هم تسخیر شده بودم. با لكنت زبان گفتم: «آقای مریزاد من را فرستاده كمك شما». همان طور با تحكم گفت: «به آقای مریزاد بگو، ابراهیم كمك لازم ندارد». من از روی لج عقب رفتم تا او دیگر نگاهم نكرد. بعد هم راهم را كشیدم و رفتم.

علی منتظری، همرزم شهید

****

یك روز آمد خانه و یك راست رفت زیرزمین. نگرانش شدم. دنبالش رفتم دیدم بچه ام سرش را گذاشته روی مهر،‌های‌های گریه می‌كند. من هم روی همان پله نشستم و همپایش گریه كردم… بعد… ببخشید… بعد رفت قرآن را برداشت [و] با ترتیل شروع به خواندن كرد. صدایش یك حزن تازه ای داشت. نیم ساعتی قرآن را خواند، بعد آمد سراغ من و سلام كرد. گفتم: «ابراهیم جان! چی شده مادر؟ نصفه جان شدم». گفت: «یك از خدا بی خبری پیدا شده به قرآن توهین كرده، یك كتاب نوشته به اسم آیات شیطانی». گفتم: «خدا ان شاءالله لعنتش كند، كی هست؟» گفت: «یك انگلیسی هندی الاصل است».

مادر شهید

****

فتوای حضرت امام كه صادر شد، دیگر آرام و قرار نداشت، انگار خط سرنوشتش را پیدا كرده بود. می‌گفت كه من فقط یك آرزو دارم.

فتوای حضرت امام كه صادر شد، دیگر آرام و قرار نداشت، انگار خط سرنوشتش را پیدا كرده بود. می‌گفت كه من فقط یك آرزو دارم.برادر شهید(اسماعیل عطایی)

****

از علی منتظری شنیدم كه رفته آلمان برای معالجه. گفتم: «مگر شیمیایی اش حاد شده؟» گفت: «ظاهراَ». البته بعد از خیبر، تا آنجا كه من خبر دارم ناراحتی همیشه باهاش بود.

از علی منتظری شنیدم كه رفته آلمان برای معالجه. گفتم: «مگر شیمیایی اش حاد شده؟» گفت: «ظاهراَ». البته بعد از خیبر، تا آنجا كه من خبر دارم ناراحتی همیشه باهاش بود.رضا اشعری، همرزم شهید

****

دیگر سر كلاس‌ها هم نمی‌آمد. من تعجب می‌كردم كسی كه حاضرشدن به موقع سر كلاس را واجب شرعی می‌دانست، چطور می‌شود كه اصلاَ یك هفته سر كلاس نیاید؟ البته گاهی دانشكده می‌دیدمش؛ ولی عوض شده بود. تند می‌آمد، تند می‌رفت؛ با كسی هم گرم نمی‌گرفت.

ساسان طالبی، از دوستان شهید

****

می‌گفت من زنده باشم و یك مرتد كه به اشرف مخلوقات توهین كرده، جایزه بگیرد؟ من زنده باشم و یك نفر كه قلب آقا امام زمان را خون كرده، خوش بگذراند؟!

برادر شهید(اسماعیل عطایی)

****

این یعنی همان خلیفه ای كه خدا می‌فرماید ما در زمین قرار داده ایم. شهید عطایی مصداق محسوس همین معناست.

دكتر رضا داوری، استاد فلسفه شهید

****

گفتم: «مادر! من دختر فلانی را برایت دیده ام، با خانواده شان صحبت كرده ام. تو اصلاَ به این مسأله توجه نمی‌كنی! امام فتوایی داده اند، ان شاءالله عمل می‌شود، تو مكلف به این مسأله نیستی!» گفت: «چرا مادر! من مكلفم، من می‌دانم دارم چه كار می‌كنم».

گفتم: «مادر! من دختر فلانی را برایت دیده ام، با خانواده شان صحبت كرده ام. تو اصلاَ به این مسأله توجه نمی‌كنی! امام فتوایی داده اند، ان شاءالله عمل می‌شود، تو مكلف به این مسأله نیستی!» گفت: «چرا مادر! من مكلفم، من می‌دانم دارم چه كار می‌كنم».مادر شهید

****

یقین داشت، راهش را پیدا كرده بود و انگار روی نقطه ای ایستاده بود كه انتهای مسیرش را می‌دید.

دكتر رضا داوری، استاد فلسفه

****

گفتم: «مادر! جواب مردم را چه بدهم؟ اسم گذاشتیم روی دختر مردم». گفت: «تو فقط قول بده این راز را با كسی در میان نگذاری». هی خودش را به آن راه می‌زد. گفتم: «من دارم از آبرویمان توی مردم حرف می‌زنم». دوباره گفت: «می‌دانی؟ اگر این قضیه لو برود، زندگی من لو رفته، شما كه این را نمی‌خواهید؟» هی من از ازدواج می‌گفتم، هی او می‌گفت كه این قضیه بین خودمان بماند.

گفتم: «مادر! جواب مردم را چه بدهم؟ اسم گذاشتیم روی دختر مردم». گفت: «تو فقط قول بده این راز را با كسی در میان نگذاری». هی خودش را به آن راه می‌زد. گفتم: «من دارم از آبرویمان توی مردم حرف می‌زنم». دوباره گفت: «می‌دانی؟ اگر این قضیه لو برود، زندگی من لو رفته، شما كه این را نمی‌خواهید؟» هی من از ازدواج می‌گفتم، هی او می‌گفت كه این قضیه بین خودمان بماند.مادر شهید

****

آخرین باری كه دیدمش، توی دانشكده بود. چند وقت بود كه دوست داشتم ببینمش و مفصل باهاش حرف بزنم. بس كه به كسی محل نمی‌گذاشت. عقده ای شده بودم. آن روز یادم است كه كلاس نداشتم. جلو فروشگاه دیدمش. گفت: «می‌خواهم باهات حرف بزنم». گفتم: «خوب است، بالاخره یاد رفقایت هم می‌كنی!» گفت: «طاقت گریه ندارم، اوضاعم قاطی پاطی است. یك خبر خوبی برایت دارم، اگر به حرفم گوش بدهی پشیمان نمی‌شوی، یك دختری را می‌شناسم…»

ساسان طالبی

****

گفت: «یك دوست دارم اسمش طالبی است…» شما دیدیدش، انگار با او مصاحبه هم كرده اید، پسر خوبی است خدا حفظش كند؛ گفت: «قضیه را برایش تعریف كردم، نشانی را بده برود خواستگاری». آنجا بود كه فهمیدم تصمیمش برو برگرد ندارد. قید دختره را زده بود. بند دلم لرزید… گفتم: «خدایا! اگر قسمت این است، من راضی ام». نمی‌دانم توی قیافه ام چه دید؟!… [گریه مادر] پرسید: «راضی هستی مادر؟» گفتم: «آره پسرم!»

مادر شهید

****

بهش گفتم كار اشتباهی كرده كه مادرش را در جریان گذاشته [است] گفت: «شما هنوز مادر من را نشناخته اید». واقعیت این بود كه من خودم را هم هنوز نشناخته بودم. گفتم: «با این حال صحبت‌هایی هست كه باید با مادرت و با هر كس دیگری دیگری كه قضیه را می‌داند بكنی».

ج.الف

****

یك هفته كارمان تمرین بود؛ اگر زنگ زدند كی بردارد، چی بگوید؛ اگر آمدند در منزل چی؟ دوستان چی؟ دانشكده چی؟ و خلاصه وقتی كه داشت می‌رفت، ما آنقدر آماده شده بودیم كه انگار یك سال است به خارج رفته است.

برادرشهید(اسماعیل عطایی)

****

از همان موقع‌ها بوی شهادت می‌داد. به قول بچه‌ها نوربالا می‌زد. بهش می‌گفتم: «فلق». آن روزها فخرالدین حجازی آمده بود سرپل ذهاب، یك سخنرانی كرده بود و نماز شب خوان‌های رزمنده را «فلق» نامیده بود. من خیلی به دست و پایش می‌پیچیدم. می‌گفتم: «تو آخرش شهید می‌شوی!» او همیشه در جواب می‌گفت: «ما تا انقلاب مهدی زنده ایم!»

علی منتظری

****

تقاضای ویزای ویژه كرده بود. گفته بود كه حاضر است پناهنده شود و علیه ایران حرف بزند. از طرف سازمان‌های آمریكایی هم حمایت شده بود، از جمله سازمان دیده بان حقوق بشر… [رییس یكی از گروهك‌های غیرقانونی در ایران] هم او را تأیید بود. به این نتیجه رسیده بودیم كه مشكل شخصیتی دارد و قابل بهره برداری است.

كاردار سفارت سوییس در تهران در مصاحبه با سی.ان.ان

****

خیلی چیزها از امام یاد گرفته بود. به خصوص اطمینان قلب و صلابتی كه داشت نمونه بود. به ما روحیه می‌داد. به من می‌گفت: «اسماعیل! این راهی كه من می‌روم شكست تویش نیست». من فكر می‌كردم كه منظورش این است كه حتما به نتیجه می‌رسد؛ اما وصیتنامه اش را خواندم، منظورش را فهمیدم. از قول امام نوشته بود: «چه بكشید و چه كشته شوید پیروزید». و این همان چیزی بود كه شخصیت او را ساخته بود.

برادر شهید(اسماعیل عطایی)

****

… و بالاخره رفت و رسید و شهید هم شد…

دكتر رضا داوری

****

قبرش را نمی‌دانم كجاست. می‌روم بهشت زهرا سر یك قبر خالی كه اسم او روی سنگش است. می‌گویم: «مادر! توی دنیا كه سربلندمان كردی، [توی] آخرت هم دستمان را بگیر». بچه ام نمرده، قبرش را هم كه می‌بینید؛ خالی است! باور كنید به خود مقام سیدالشهدا همیشه باهاش حرف می‌زنم و جواب می‌گیرم. جواب‌هاش به قلبم خطور می‌كند. می‌گویم: «مادر! من باور دارم كه شهیدها زنده اند». بعد حرفم را می‌زنم، بلافاصله جواب می‌گیرم. همیشه وجودش را با خودم حس می‌كنم. بچه ام نگران من است.

مادر شهید

****

می‌گفت كه ما تا انقلاب مهدی زنده ایم و من واقعاَ نمی‌دانم آن روز هم می‌دانست كه شهید می‌شود یا نه؟ هر وقت تنها می‌شدیم از خدا حرف می‌زد، از آخرت و به خصوص از شهادت می‌گفت؛ «خدا نعمتی برتر از شهادت خلق نكرده است».

رضا اشعری

****

سر كلاس سؤالاتی می‌پرسید كه معلوم بود این جوان به یك جاهایی رسیده است. من خودم گاهی در [پاسخ دادن] می‌ماندم. یك ملاقاتی هم گویا با حضرت آیت الله جوادی آملی داشت. ایشان را هم گویا تحت تأثیر قرار داده بود.

یك روز بعد از درس به من گفت: «استاد! به نظر من این یك اشتباه فلسفی است كه «من» انسان همان روح انسان است». حالا من همان جلسه این مطلب را درس داده بودم. گفتم: «پس «من» انسان از دیدگاه شما چیست؟» گفت: «من انسان خیلی عمیق تر از روح است. «من» آدمی‌زمانی كشف می‌شود كه انسان خدا را كشف كند». بعد این آیه را خواند: و لا تكونوا كالذین نسواالله فانسهم انفسهم اولئك هم الفاسقون.

دكتر رضا داوری

****

گفتند كه قصد داشته در جریان بازدید رشدی از یك كتابخانه او را با گلوله بزند؛ اما قبل از ورود به او مشكوك می‌شوند. در حین بازرسی بدنی درگیر می‌شود و گلوله می‌خورد. جالب اینكه كوچكترین خبری منعكس نشد. انگار نه انگار كه چنین واقعه ای وجود خارجی داشته است. بعدها كه خبرش غیر رسمی‌درز كرد، یك اشاره تلویحی كردند و بعدش هم هیچ.

ج.الف

****

من خودم دست كمی‌از مادرم نداشتم. دلشوره عجیبی داشتم. آن شب اصلاَ خوابم نبرده بود؛ اما باید مادرم را آرام می‌كردم. نمی‌خواستم همسایه‌ها خبردار شوند.

برادر شهید(اسماعیل عطایی)

****

می‌گفتند اصلاَ موفق به دیدار رشدی نشده [است]. تور حفاظتی رشدی خیلی قوی است. آبروی سیاسی اروپا در گرو امنیت رشدی است و به همین دلیل شدیدترین تدابیر را در نظر گرفته اند.

رضا اشعری

****

سلمان رشدی با فتوای امام اعدام شد و اینكه این روزها به دریوزگی افتاده، سلمان رشدی نیست، كالبد متعفن یك انسان پست است كه روحش را به شیطان فروخته است، اما این ابراهیم شهید ما امروز زنده است و تا ابد هم زنده خواهد بود و تمام آزادگان جهان هم از محضرش مستفیض می‌شوند.

دكتر رضا داوری

****

«قطعنامه كه پذیرفته شد و آتش بس كه اعلام شد، من یك باره به خودم آمدم، دیدم سفره را برچیده اند و نصیب من از روزی شهادت، فقط حسرت است. بعد ازخودم پرسیدم كه ابراهیم! آیا حقیقتاَ درجستجوی شهادت بوده ای؟ دیدم كه نه. باز از خودم پرسیدم: ابراهیم! اكنون چه؟ آیا آماده دیدار حق هستی؟ و باز پاسخ درونی ام حاصلی جز حسرت و اندوه نداشت. دیدم كه با تمام وجود به این قفس خاكی چسبیده ام و بال و پر پروازم نیست. تعارف با خودم را كنار گذاشتم. دیدم كه در این مدت، از شهادت فقط دم می‌زده ام؛ اما بارها آن را رد كرده ام. دیدم شهادت هدیه ای است از طرف خدا كه ابتدا باید بپذیری، بعد به آن برسی و بدا به حال من! من در جام زهری كه امام نوشید، آب حیات یافته بودم و بدا به حال من! من از قطعنامه متولد شدم».

از یادداشت‌های شهید ابراهیم عطایی

****

بعد از مرصاد من احساس كردم كه ابراهیم به یك بلوغ جدیدی رسیده است. حرف‌هایش بوی امام می‌داد. بوی شهیدان را می‌داد، به قول شما مطبوعاتی‌ها، بوی باروت می‌داد. یك طوری از دوستان شهیدش حرف می‌زد كه انگار در حضور آنها است و من الآن بعضی وقت‌ها كه فكرش را می‌كنم، می‌گویم كه نكند واقعاَ روح آنها را می‌دید؟ و الآن این باور به من و مادرم سرایت كرده است و من هر وقت زیارت شهدا را می‌خوانم، قبل از همه صدای ابراهیم را می‌شنوم كه به سلامم جواب می‌دهد.

برادر شهید(اسماعیل عطایی)

****

ابراهیم برای من یك اسوه است، یك اسطوره است كه به حیات حقیقی رسیده است. زمان حیاتش همیشه برای من نمونه كامل یك انسان بود كه توی این دنیا به هویت خودش رسیده بود. نمونه كامل كسی بود كه خودش را خوب شناخته بود، مردمش را خوب شناخته بود، امامش را خوب شناخته بود، خدایش را خوب شناخته بود، دینش را و راهش را خوب شناخته بود و بالاخره هم رفت و رسید و پیروز شد یعنی شهید شد.

دكتر رضا داوری

****

شیرینی و لذات زندگی در آن است كه مرد در انتظار مرگ ننشیند، بلكه به دنبال آن برود و آن را در آغوش بكشد. شیرینی زندگی در آنجاست كه حلاوت مرگ را دریابی و اینچنین است كه قاسم بن الحسن (علیهما السلام) از مرگ تعبیر «احلی من العسل» دارد. شرافت و كرامت آدمی‌از زندگی و مرگش رقم می‌خورد و من همواره از خدای لایزال خواسته ام كه چگونه زیستن و چگونه مردن هر دو را، او به من بیاموزد…

فرازی از وصیتنامه شهید

****

بسمه تعالی

خداوند این شهید عزیز ما را كه تا دنیا باقی است به عنوان سند زنده و جاوبد دلاوری و خداجویی این مردم بر پیشانی تاریخ خواهد درخشید، با شهدای كربلا و ائمه هدی ـ علیهم صلوات الله اجمعین - محشور بفرماید.

یادداشت مقام معظم رهبری در حاشیه قرآن اهدایی به خانواده شهید

...بعدالتحریر

«آیات شیطانی» (ترجمه عبارت انگلیسی SATANIC VERSES) رمانی است در 547صفحه (نسخه انگلیسی در چاپ اول) كه در تاریخ 4/7/1367(26سپتامبر 1988) توسط انتشارات «وایكینگ» (جزو گروه انتشاراتی «پنگوئن») منتشر شد. نویسنده این كتاب، «سلمان رشدی» مسلمان هندی تباری بود كه تبعه «بریتانیای كبیر» محسوب می‌شد و «آیات شیطانی» پنجمین رمان این نویسنده 41ساله بود. «سلمان رشدی» عضو «انجمن سلطنتی ادبیات انگلستان» بوده و هست و كتاب مذكور را به سفارش «گیلون ریتكن» (رییس یهودی انتشارات وایكینگ) با دستمزد بی سابقه 850هزار پوند به رشته تحریر در آورد.

كتاب آیات شیطانی بر خلاف آن چه گفته می‌شود، یك كتاب علمی‌و نظری نیست؛ بلكه داستانی است بلند در 9فصل كه شخصیتهای آن را حضرت رسول اكرم (صلوات الله علیه)، همسرانش و صحابی شناخته شده اش و حضرت جبرئیل (فرشته وحی) تشكیل می‌دهند.

در طول این رمان تمامی‌این شخصیت‌ها، العیاذ بالله افرادی فاسد و گرفتار انحرافات اخلاقی معرفی می‌شوند و انواع تحقیر و اهانت‌های عجیب و غریب نسبت به آنان انجام می‌گیرد. پرداختن بیشتر به محتوای كتاب جز جریحه دار كردن قلوب پاك مسلمین نتیجه ای نخواهد داشت.

سلمان رشدی كه امروز اواخر دهه پنجاه عمر خود را می‌گذراند در یكی از آخرین كتابهای خود، به فلاكت و ذلت 10ساله پس از انتشار كتاب «آیات شیطانی» اشاره می‌كند. وی در كتاب خود با اشاره به مجروحیت مترجم ایتالیایی كتابش توسط مسلمانان ایتالیایی تا سر حد مرگ و به هلاكت رسیدن مترجم ژاپنی آیات شیطانی بر اثر حمله مسلمانان ژاپنی، از روز ترور ناشر نروژی كتابش به این شكل یاد می‌كند: «روزی كه ناشر نروژی مورد اصابت گلوله قرار گرفت یكی از بدترین روزهای عمر من است». او در آن ایام تنها طی 20 روز 13 بار محل خواب خود را تغییر داد. چنان فضای جهنمی‌بر زندگی او حاكم گردید كه همسرش از وی جدا شد و در مطبوعات وی را «فردی بزدل» نامیدند. تنها دو سال پس از صدور حكم اعدام بود كه سلمان رشدی جرأت سفر به خارج انگلستان را پیدا كرد و با یك هواپیمای جنگی در سال 1991 میلادی برای سخنرانی به دانشگاه كلمبیا در آمریكا رفت و برگشت. محافظت از او پس از صدور حكم حضرت امام بر عهده «اسكاتلند یارد» (پلیس انگلیس) قرار گرفت. هزینه‌های محافظت از او در سال بین یك تا 10 میلیون پوند تخمین زده می‌شود؛ در حدی كه یكبار شاهزاده چارلز (ولیعهد انگلستان) اعلام كرد: «سلمان رشدی سرباری پر خرج برای مالیات دهندگان انگلیسی است». همچنین شركت هواپیمایی «بریتیش ایر ویز» حضور رشدی را در هواپیماهای خود تا سال 1998 ممنوع اعلام كرده و شركت هواپیمایی «ایركانادا» چند سال پیش سفر رشدی را با پروازهای خود غیرممكن اعلام نمود.

سلمان رشدی با وجود خشم جهان اسلام علیه خود، از تجدید چاپ كتاب كفرآمیز خود صرف نظر نكرد و زمانی كه انگلستان حاضر به چاپ ارزان قیمت این كتاب (بدون جلد گالینگور و با كاغذ كاهی) نشد، آن را به آمریكا برد و به صورت ارزان قیمت (برای سهولت خرید عمومی‌آن) به چاپ رساند.

[در سالهای اخیر، سلمان رشدی در آمریكا زندگی می‌كند و توسط دولت آمریكا محافظت می‌شود. سال گذشته وی به ریاست انجمن قلم آمریكا رسید.] امپراطوری رسانه ای غرب بارها اعلام كرد كه حكم اعدام این نویسنده از طرف ایران پس گرفته شده است كه هر بار با واكنش سریع رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای این مسأله تكذیب گردید و اعلام شد كه حكم یك مرجع قابل نقض نمی‌باشد و حتی پس از مرگ او نیز بر همه مسلمانان لازم الاجرا است. آخرین بار نیز در پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیت الله الحرام در سال 1383 بر مهدورالدم بودن سلمان رشدی و لازم القتل بودن او تأكید شد.

*متأسفانه دولت انگلستان از تحویل پیكر شهید عطایی به جمهوری اسلامی خودداری كرد.

منبع: هفته‌نامه «یالثارات الحسین»