مظفر و جمله سازی
سر کلاس معلم به مظفر گفت: با کوشش یک جمله بساز.
مظفر گفت: شلوار کار من کوشش؟
معلم گفت: منظورم کار و کوشش است.
مظفر گفت: شلوار کار من کوشش؟
ساندویچ
مظفر به ساندویچی رفت و گفت: دو تا ساندویچ بدهید.
ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟
مظفر گفت: یه می خوری، یه می بری.
دعوا
مظفر با دوستش صحبت می کرد و می گفت: در دعوا و کتک کاری چه یک نفر و چه هزار نفر برای من هیچ فرقی نمی کند.
دوستش گفت: تو اینقدر شجاع هستی و ما نمی دانستیم. مظفر گفت: آخه در هر صورت من فرار می کنم.
جواب سر بالا
اولی: می تونی بگویی ساعت چند است؟
دومی: اگر ساعتش را داشته باشم، بله!

دانایی
پسر: پدرجان! دیگر لازم نیست بروم مدرسه! من همه چیز زا بلدم!
پدر: از کجا می دانی؟
پسر: چون امروز معلمم گفت که پسر جان، من دیگر نمی توانم به تو چیزی یاد بدهم!
فرآوری:نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان
منبع:
لطیفه های شیرین ایرانی
دوچرخه،شماره 591،سال 89
*مطالب مرتبط
