تير خلاص در سخنراني
اگر بخواهیم در یک جمله و به صورت خلاصه منظور از اين تيتر را بيان کنيم، بايد بگوييم گاهي براي توضيح يک مطلب، استفاده از يک ضرب المثل، شعر و يا داستان بسيار مفيد خواهد بود.
شما مطلب توضيح مي دهيد و در پايان با ارائه يک مثال و يا ضرب المثل، آن را در ذهن مخاطب جا سازي ميکنيد. اين يک تير خلاص است که مطلب را در ذهن مخاطب جاسازي ميکند.
به شرحى كه قبلاً توضيح داده شد، لازم است خطيب، قبل از شروع سخن، هدف خود را در ذهن خويش تعيين نمايد. بداند در اين سخنرانى چه مىخواهد بگويد و چه موادى را به كار مىبرد. آغاز و انجام كلام خود را در نظر بگيرد. محتواى سخن را در ذهن تنظيم نمايد. سپس مطالب خويشتن را با شنوندگان در ميان بگذارد. البته، چنين سخنى مفيد و ثمربخش خواهد بود.
اگر خطيب، علاوه بر سخن مفيد، بتواند از مجموع گفتههاى خود مطلب كوتاه و آموزندهاى را بر گزيند و در پايان به شنوندگان خاطرنشان نمايد، سخنش حاوى پيام خواهد بود و اين، خود، براى سخنران امتياز ديگرى است. اگر بتواند از گفتههاى خويش پيامى را استخراج كند، مىتواند به تناسب بخث، از يك روايت يا يك مطلب تاريخى، جمله جالبى را انتخاب نمايد، به شنوندگان القا كند تا آنان به ذهنشان بسپارند و پيام سخن باشد.
مثال:
ابومنصور، وزير سلطان طغرل، مردى بود لايق و خداترس. او، همه روزه، بعد از اداى فريضه صبح، همچنان بر سجاده مىنشست و تا دميدن آفتاب دعا مىخواند و ذكر مىگفت: سپس، سوار مىشد و به حضور سلطان طغرل مىرسيد: يكى از روزها، براى سلطان مهمى پيش آمد و قبل از آفتاب، وزير را به حضور طلبيد. مأمورين به منزلش رفتند. ديدند بر سجاده نشسته و مشغول ذكر است.
من بنده خدا هستم و چاكر سلطان طغرل. تا از وظايفه بندگى خداوند فراغت نيابم، به چاكرى تو نمىپردازم.
دستور فورى شاه را به وى ابلاغ كردند، ولى او توجه نكرد. رفتند. آمدند. دوباره و سه باره ابلاغ نمودند. اعتنا ننمود. باز گشتند و به سلطان گفتند: او مردى است مغرور و خودسر، مقام سلطنت را رعايت نمىكند و از فرمان سرباز مىزند. با اين سخنان، آتش غضب شاه را مشتعل ساختند و او را خشمگين نمودند.
آفتاب طلوع كرد. وزير از خواندان دعا و ذكر فارغ گرديد. فوراً سوار شد و به حضور آمد. سلطان، با خشونت و تندى بر وى بانگ زد كه چرا دير آمدى؟ وزير در پاسخ گفت: اى پادشاه، من بنده خدا هستم و چاكر سلطان طغرل. تا از وظايفه بندگى خداوند فراغت نيابم، به چاكرى تو نمىپردازم.
اين سخن محكم و قاطع، كه از اعماق جان وزير با ايمان سرچسمه گرفته بود، در دل شاه اثرى بس عميق گذارد. باطنش را طوفانى كرد. اشك چشمش را فرا گرفت. او را مورد تحسين و تمجيد قرار داد و گفت: بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم دار، تا به بركت آن، كارها منظم گردد و مملكت بهرهمند شود.(88)
خطيب، اگر در مجلسى پيرامون آثار معنوى ايمان بحث نموده و از اطمينان قلب، قوت روح و توكل و تفويض مؤمنين راستين سخن گفته، مىتواند اين قضيه تاريخى را به صورت مؤمنين از زبان يك فرد مسلمان بيان نمايد و جملهاى را كه وزير به سلطان طغرل گفته، به عنوان پيام سخن، در آخر بحث، به حضار القا كند و بگويد: همه ما، داراى هر شغلى كه هستيم، بايد اول بنده خدا باشيم و دوم شاغل شغل. واعظ بگويد اول بنده خدا هستم، دوم سخنران جامعه، وزير بگويد اول بنده خدا هستم، دوم عضو كابينه. تاجر بگويد اول بنده خدا هستم، دوم بازرگان مملكت و همچنين ساير طبقات.
بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم دار، تا به بركت آن، كارها منظم گردد و مملكت بهرهمند شود.
اگر اين پيام، در اذهان همه مردم، به راستى جايگير شود و تمام قشرهاى مختلف جامعه، آن را باور آورند، يعنى همه، در تمام احوال، اول، خود را بنده خدا بدانند، بعد عهده دار شغل، هرگز بندگى او را فراموش نمىكنند، از مرز بندگى و عبوديت فراتر نمىروند، و همواره طبق رضا، و خشنودى قدم بر مىدارند.
سخن و سخنوری - محمد تقی فلسفی
تهیه: محمد حسین امین - گروه حوزه علمیه تبیان