کلمات، مرده را زنده می کند
نگاهی گذرا به سه دهه شعر فارسی در گفت وشنود اختصاصی تبیان با اسماعیل امینی (بخش چهارم)
خب، تا بدین جا سه قسمت از سخنان پربار و مفید اسماعیل امینی را درباره انواع شعر و شاعر شنیدیم و در ادامه ...
- شعر چیست؟
شعر چیز دیگری است که خود به خود دارد در یک جایی ساخته میشود، تولید میشود و کار خودش را میکند.
- مثل آبی که دارد میرود و سنگ هم که بر سر راهش باشد، آن را سوراخ میکند و ازش رد میشود.
مشتری و مخاطب خودش را هم دارد. من اول عرض کردم که مقدار زیادی کتاب چاپ میشود، مقدار زیادی مجله و نشریه منتشر میشود که از میان محتویات شعری آنها فقط تعداد محدودی شعر واقعی هستند. از بین صدها هزاران نفری که حتی در مجامع شعری هستند و شاعر شناخته شدهاند و اسمشان مدام میآید، یک نفر، دو نفر، پنج نفر شاعرند. هیچ سرزمینی آنقدر ظرفیت ندارد که بخواهد روزی دو شاعر جدید به جامعه معرفی کند.
- ولی در ایران این اتفاق دارد میافتد.
نه، اینها بازی است، همان بازیای که در بازیگری هم داریم، در سینما هم داریم، در فوتبال هم داریم. درنهایت، برآیندش این خواهد بود که مثلاً در طی سه دهه انقلاب ممکن است چهار ـ پنج تا شاعر خوب و شاخص باشند که بهخوبی معرفی شدهاند و پانصدهزار نفر هم باشند که آمدهاند تمرین کردند و به هیچجا نرسیدهاند. شما وقتی به یک نمایشگاه خوشنویسی میروید، مثلاً چند تابلو روی دیوار است؟ 20 یا 30 تا. این 20، 30 تابلو برآیند بیست ـ سیهزار ورقی است که سیاهشده و دور ریخته شده است. آن دورریزها تابلوی هنری نیست ولی کمک کرده تا این تابلوهای هنری از درونشان در بیاید. در شعر هم دورریز داریم، در انسان هم دورریز داریم و هیچ عیبی هم ندارد. بحثی که من دارم این است که کسانی که روشنفکرند – به هیچ وجه منظور نوع دینی و غیردینی آن نیست - اصولاً آدمی که روشنفکر است، چرا باید کارش از نوع واکنشی باشد؟ یعنی اگر قرار باشد که کارش واکنشی باشد، دیگر راه خودش را نمیرود، درواقع دارد جواب میدهد به آن چیزهایی که برایش به یقین تبدیل میشود. این بد است. فرض کنید مثلاً بنده روشنفکرم و قرار است ظرفیت دین را که بسیار برانگیزاننده است برای انسان – بهخصوص در جامعه ما - از دست من خارج کنند. اهلقدرت که طبعاً دوست دارند وضعیت خودشان را حفظ کنند و از نقد گریزانند، میخواهند از این ظرفیت استفاده کنند و به دور خودشان یک دژ بکشند و تقدس ایجاد کنند، خوب من اگر روشنفکرم، آیا باید در واکنش، این میدان را به آنها واگذار کنم؟ یعنی فرض کنید اگر مجلس امام حسین(ع)، اگر ظرفیتی که در ماه مبارک رمضان است، به این کار میآید که ما اندیشههای عدالت جویانه خودمان را، اندیشههای انسانی خودمان را به این طریق به دست مردم برسانیم، با مردم حرف بزنیم و فرض کنید که اهلقدرت دوست دارند که همین مجامع را تبدیل کنند به جایی که جوری باشد تا برنامههای آنها را تأیید کند و حتی اشتباهات آنها را لاپوشانی کند، یا اینکه چون شما عشق امام حسین(ع) را دارید فلان برنامه اشتباهی هم که من پی گرفتهام، مثلاً اقتصاد آموزش و پرورش را خراب کردهام با این توجیه بشود؛ آیا من باید میدان را خالی بکنم؟
اینکه منِ تحصیلکرده، روشنفکر، باسواد، هنرمند، شعورم اینقدر باشد که خیال کنم که «لاالهالاالله، محمدرسولالله ص» شعار حکومت است و ریشه دین و مبانی را نفهمم، خیلی بد است و متأسفانه در جامعه ما روشنفکری به این روز درآمده است...
- خب، وقتی که از معنای عدالت، و نه مفهوم آن، استفاده ابزاری میشود چطور؟
پس باید عدالت را رها کنیم؟
- نه جور دیگری میشود از آن استفاده کرد و حتی جور دیگر باید از آن اسم برد. یعنی تا شما میگویید عدالت، میگویند این که شعار فلان سیستم و فلان جریان است. از اینجا به بعدش - خودتان بهتر میدانید - هنرمند سعی میکند عدالت را القا کند. هنرمند وظیفهاش این است که مفهوم واقعی عدالت را بازسازی و بازآفرینی کند.
نه، اجازه بدهید... کلمات، در واقع مرده را زنده میکنند. چیزی را خدمتتان عرض میکنم که خیلی جالب و البته تلخ است. در تشییع جنازه عمران صلاحی بهطور طبیعی جمعیتی که آمده بودند داشتند «لاالهالاّالله» میگفتند؛ یک عده گفتند نهنه، اینها را نگویید، اینها شعار حکومت است. این وحشتناک است، یعنی این حماقت، وحشتناک است.
- در حالی که زنده یاد عمران صلاحی را هر دو طیف قبولش داشتند.
ببینید، هر انسانی که باشد، فرقی نمیکند. اصلاً منظورم فقط آدمش نیست. اینکه منِ تحصیلکرده، روشنفکر، باسواد، هنرمند، شعورم اینقدر باشد که خیال کنم که «لاالهالاالله، محمدرسولالله ص» شعار حکومت است و ریشه دین و مبانی را نفهمم، خیلی بد است و متأسفانه در جامعه ما روشنفکری به این روز درآمده است، یعنی متولی عزاداری امام حسین(ع) را فقط دستگاه دولتی بدانیم. یک روز من در همین جشنوارههای دانشجویی از یکی شنیدم که گفت ما شعرهای دولتی را کنار گذاشتهایم، گفتم یعنی چه؟ گفت همین شعرهایی که برای ائمه و اینها گفته میشود.
- خب همین دیگر، طرف فکر میکند تا بیاید راجع به مقدسات شعر بگوید، انگ دولتی میخورد. راستی باید چه کار کرد تا اینها جدا شوند و سر جای درست خودش قرار بگیرند؟ مگر جناب چایچیان – حسان – در رژیم گذشته آن شعرهای مذهبی را نمیگفت؟
اصلاً حیطه شعر را نمیتوان به باید و نباید گفتن کشاند، فقط میگویم حواسمان به این نکته باشد.
- شما دارید گوشزد میکنید.
میگویم اگر قرار است حکومت مثلاً مدافع خانواده باشد، در واکنش به او نباید بیبندوباری را تبلیغ کنیم ـ اگر اینطوری باشد که خیلی سادهلوحانه است ـ یعنی من خودم یا راهم را بهعنوان روشنفکر پیدا میکنم یا نسبت به او واکنش میدهم. من خودم یک راهی دارم، همان را ادامه میدهم. گاهی این راه منطبق بر همان چیزی است که حکومت هم دوست دارد و گاهی نیست. اگر اینطور باشد و ما بخواهیم این حرف را بزنیم که آن وقت خیلی چیزها بههم میریزد. یک چیز دیگر هم من خدمتتان عرض می کنم، از بین همه این دوستانی که منسوبند به اینکه شاعر حکومتی هستند، تقریباً شاید دو یا سه نفرشان کارمند جایی باشند و از جایی حقوق بگیرند. بقیه همه خودشان دارند کار میکنند و اتفاقاً، من این را تحقیق کردهام، از بین همه آن دوستانی که میگویند پرهیز دارند از حکومت و فلان و اینها، تقریباً همهشان حقوقبگیر دولتند و از جاهای مختلفی هم حقوق میگیرند؛ حتی بابت شاعریشان هم حقوق میگیرند. اصلاً بحث بر سر این چیزها نیست. بحث در این است که آدم اینقدر هوشمندی و هوشیاری داشته باشد. ببینید، یک نفر که در مثلاً کشورهای آمریکای لاتین زندگی میکند، در آنجا فرض کنید پرستیدن خورشید یا پرستیدن فلان بت رایج است. او بین قبایل کوچکش، وقتی دارد شعر میگوید، ممکن است به آن سنت هم اشاره کوچکی بکند، تلمیحی به کار برد. آن وقت میشود ما در اینجا زندگی کنیم و شعر ایرانی بگوییم و اصلاً بهکل به سرمایههای خودمان بیاعتنا باشیم؟
آن وقت من شعر را که میخوانم، بهعنوان یک آدم، میگویم این شعر خیلی با ما غریبه است، رنگ و بوی اینجا را ندارد. اصلاً فرقی نمیکند که به آن چیزها اعتقاد داشته باشم یا نه؛ من بهعنوان روشنفکر بههرحال میبینم دیگر! آن وقت اگر اینطور باشد و مثلاً بگوییم هرکس که فیلمسینمایی میسازد، اصلاً ساختمانهای دولتی را نباید نشان ندهد، اتوبوسها و مترو را نشان ندهد، چون همه مال دولت هستند، اینجور نگاهکردن خیلی سادهلوحانه است؛ حرف من این است.
ادامه دارد ...
علی شیرازی
بخش ادبیات تبیان