گنجشک ناز و زیبا، بابامو تو ندیدی؟

صبح بود، تو حالت خواب و بیداری بودم که نمی دونم چی شد، یهو فکرم رفت سراغ این شعر زیبا که تو ایام کودکیم، میخوندمش گفتم بد نیست اینجا هم بذارمش.
گنجشک ناز و زیبا که میپری اون بالا
بال و پرت رنگ خاک دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت اون بالا بالاها رفت
پیش ستارهها رفت یواش و بی صدا رفت
ستاره آی ستاره پولک ابر پاره
خاموشی یا میتابی بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت اون بالا بالاها رفت
از این طرف از اون راه رفته به خونهی ماه
ماه سفید و تنها که هستی او بالاها
نقره نشون کهکشون چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی بابام رو تو ندیدی؟
همین جا پیش من بود نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت بابات پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من تا شاد نباشه دشمن
باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از نسیم شمال