خندهای مثل خندهی شغال

آثار نمادین و غیررئال همواره جایگاه خاصی را در حوزههای مختلف هنری داشتهاند و در دورههای مختلف تاریخی درصدی از آثار مکتوب هنری در این سبک به تحریر درآمده است. آثاری که وجه اشتراکشان در رمزآلود بودن و استفاده از فضاهای ناآشنا و دور از ذهن مخاطب است و غالباً نویسندگان این بستر را بهانهای برای انتقاد به جامعه یا سیاستمردان عصر خود قرار میدهند.
«خندهی شغال» جدیدترین اثر منتشر شده «وحید پاک طینت» توسط نشرچشمه است که به لطف پلکانینویسی (همانند قواعد مرسوم در نگارش اشعار سپید) حجم خود را به 127 صفحه رسانده است.
پاک طینت در رمان خود شاید خواسته با آشناییزدایی از زندگی روزمره انسانی و کشاندن مخاطب به عمق یک بیابان و به تصویر کشیدن زندگی مردمانی مانده در بند سنتهای تهی و بعضاً احمقانه از یک سو و قوانین عقلانی برای گذراندن زندگی از سوی دیگر طعنهای بزند به دوران گذار بین سنت و مدرنیته جوامع جهان سوم همچون ایران.
اما خواننده این رمان متوجه خواهد شد که به هیچوجه نمیتوان این اثر را به دلیل فراز و فرود ناموفقش با آثار شاخصی در این سبک همچون «کوری» (ژوزه ساراماگو) و یا داستان کوتاه «لاتاری» (شرلی جکسون) مقایسه کرد و فضای خلق شده در آن را نمیتوان به توفیق فضای داستانی فیلم دهکده (ام. نایت شایامالان) دانست.
میتوان «خندهی شغال» را با همه کفتر دودیها و قبرهای خالی و زمین سرد و گرسنه و زندگی بربرمابانه آدمهای قصهاش، پردهبرداری از درگیری خوی وحشی نسل انسان و فطرت حقیقتخواهش دانست
از منظری دیگر میتوان «خندهی شغال» را با همه کفتر دودیها و قبرهای خالی و زمین سرد و گرسنه و زندگی بربرمابانه آدمهای قصهاش، پردهبرداری از درگیری خوی وحشی نسل انسان و فطرت حقیقتخواهش دانست و اینکه نهایتاً حقیقت میتواند هر محدودیت ساخته شدهای را برای او بشکند.
اما با نگاهی گذرا به آثاری از این دست درمییابیم که استفادههای نمادین برای رساندن مفاهیم نباید تحت هیچ شرایطی عنصر داستانگویی را از رمان بگیرد. اتفاقی که به طور واضح و مخرب در «خندهی شغال» پیش آمده و ضربه سنگینی به پیکر اثر وارد کرده است. گویی «داستان» (بهانه روایت) زیر خرواری از خاکهای بودار و سرما زده این رمان دفن شده. (به یاد بیاورید رمان کوری را و اینکه در عین ساختار نمادین و استفاده از فضاهای تخیلی از یک داستان منسجم برخوردار است).
دقیقاً به همین دلیل (فقدان داستانی مسنجم) است که مخاطب وقتی به نیمه راه میرسد اعتماد خود را به نویسنده از دست میدهد و خود را میان بیابانی که بوی پلشتی از آن بلند میشود و میان قبرها و سنگ نشانهای شهر خرابه سرگردان میبیند.
او نمیداند باید کدام شخصیت و کدام حادثه و اتفاق را در کدام زمان روایی دنبال کند تا به مقصود برسد و بتواند خود را از کلافگی نجات دهد و نه تنها خواندن ادامه رمان این سردرگمی را از بین نمیبرد که بیشتر از قبل داستانکهای بیسرو تهی را پیش چشم خود میبیند که خیلی زود آتششان خاموش میشود و نهایتاً داستان جایی تمام میشود که میشد خیلی پیشتر تمام شود.
خواننده نمیداند باید کدام شخصیت و کدام حادثه و اتفاق را در کدام زمان روایی دنبال کند تا به مقصود برسد و بتواند خود را از کلافگی نجات دهد
در مقابل نقاط مثبتی را در این رمان مییابیم که سازگاری خوبی با این سبک ادبی دارند:
- تیپگونه بودن شخصیتهای رمان: اینکه از اهالی شهر خرابه جز نام و جنسیت و تصویری مبهم چیز بیشتری نمیدانیم و نویسنده جوری آنها را توصیف کرده که انگار چیزی بیشتر از آنچه گفته نیستند و اگر بخواهیم بیشاز این سراغشان را بگیریم پودر میشوند و از بین میروند.
به عنوان نمونه «جواد» یک تیپ است و اصلاً وارد درونیات و ابعاد شخصیتی او نمیشویم (چون گویی هیچ روحی درون او وجود ندارد) و در عین حال همین تیپ به ظاهر ساده نقش یک قهرمان را بازی میکند و باعث فرار راویان قصه از شهر خرابه میشوند. اینگونه شخصیتپردازی را نباید پای ضعف و نقص رمان گذاشت بلکه برعکس از ویژگیهای مناسب با سبک انتخاب شده برای رمان است.
- حوادث غیرمتعارف: همانطور که گفته شد دور از ذهن بودن حوادث و پدیدهها از ویژگیهای سبک نگارش نمادی و غیررئال است که نویسنده در این راستا قدمهای نسبتاً خوبی در رمانش برداشته.
خلق پرسشهایی همچون چرایی وجود این آدمها در این شهر و مثلاً آمدن موجودات غریبهای که نمیدانیم انساناند یا جن که با اشاره حرف میزنند و بعد از مدتی گشت و گذار میان اهالی ناپدید میشوند، شکار شغال با قلاب، سنگریزه پرت کردن اهالی به هم برای صدا زدن همدیگر همگی نمونههایی برای نشانههای غیرمتعارفاند که به دلیل درست کنار هم قرار گرفتنشان واکنش منفی خواننده را برنمیانگیزاند.
- راویان مبهم: راوی این رمان یک گروه است و این گروه همان اهریمنانی هستند که اهالی زباننفهم را اسیر خود کردهاند و گویی دارند تاریخچه شکلگیری و افول خود را بازگو میکنند.
راوی این رمان یک گروه است و این گروه همان اهریمنانی هستند که اهالی زباننفهم را اسیر خود کردهاند و گویی دارند تاریخچه شکلگیری و افول خود را بازگو میکنند
این تمهیدی است که به سبک رمان کمک بزرگی کرده. اینکه به جای استفاده از راوی «من» از راوی «ما» استفاده شده جلوی پردازش کامل یک شخصیت (در راستای رعایت تیپ واره بودن شخصیتها) را میگیرد و اگرچه تمام اتفاقات و تمام روایت از زاویه نگاه این راویان روایت میشود اما چون همیشه از ضمیر جمع استفاده میشود و راویان قصه بیش از یکنفر هستند نمیتوانیم بگوییم این شخص خاص دقیقاً چه کسی است.
البته ناگفته نماند این اقدام نویسنده در انتخاب این زاویه دید و روایت مشکلاتی را به وجود آورده که مخاطب را آزار میدهد و نمیشود به سادگی از کنار سادگی آن گذشت. به عنوان مثال در جایی اینطور میخوانیم: «در را باز کردیم و بردیمش تو حیاط» و بیشک این سؤال ذهن مخاطب را درگیر میکند که چطور بیش از یک نفر برای باز کردن در تلاش کرده و برای همین در دو جا نویسنده مجبور میشود روایت «ما» را به «من» تبدیل کند تا چنین ایرادی را از روایت خود بردارد اما این خود ایراد دیگری را متوجه او ساخته که چطور میشود روایت را از دست یک راوی گرفت و به دیگری داد؟
در نهایت باید بگویم شاید بهتر بود پاکطینت به جای کش و قوس دادن ناموفق سوژهاش، آن را در قالب داستانی کوتاه خلق میکرد تا نه سوژه را فدای حجم بیدلیل یک رمان ناقص کند و نه مخاطب را درگیر اطلاعاتی درهم و خسته کننده. شاید از این طریق میشد درد بیداستانی (که جدیترین ایراد این اثر به حساب میآید) درمان شود.
بخش کتابخوانی تبیان