زندگی در مسیر کمال
آیا تابهحال به این فکر کردهاید که چرا اکثریت ما انسانها تا زمانی که اجبار بالای سرمان نباشد چیزی را یاد نمیگیریم؟ به خاطر آنکه نمیخواهیم تغییری در رفتار خود بدهیم. بهعنوان مثال، مسئله تندرستی را در نظر بگیرید. ما از چه هنگام رژیم غذایی خود را تغییر میدهیم و ورزش را آغاز میکنیم؟ از وقتی که دکتر میگوید؛ «اگر روش زندگیات را عوض نکنی، خودت را به کشتن میدهی!» آن وقت است که ناگهان به خود میآییم و به فکر سلامتیمان میافتیم.در روابط خود نیز معمولا از چه هنگام به طرف مقابلمان میگوییم که واقعا دوستش داریم؟ از هنگامی که زندگی خود را در آستانه خطر جدایی میبینیم!در کسبوکار هم از چه زمانی به فکر ایدههای جدید میافتیم و تصمیمات دشوار میگیریم؟ از وقتی که کارمان با خطر مواجه میشود و فکر میکنیم شکست خوردهایم!... در واقع ما بزرگترین درسها را در زمان سختیها میآموزیم.
شما مهمترین تصمیمات زندگی خود را در چه زمانی گرفتهاید؟ پس از سختیها و شکستها و ضربهخوردنها...، آیا اینطور نیست؟ معمولا در این زمانهاست که به خود میگوییم: «دیگر خسته شدهام و میخواهم کاری برای خود انجام دهم».ما از پیروزیهای خود شاد میشویم اما چیز زیادی از آنها نمیآموزیم، درحالی که شکستها در عین تلخبودنشان آموزندهاند. اگر به گذشته نگاه کنید، متوجه میشوید که سختیها و دشواریها درحقیقت نقاط عطف زندگی شما بودهاند.انسانهای موفق بهدنبال مشکلات نمیگردند اما اگر با آنها مواجه شوند از خود میپرسند: «برای تغییر و رهایی از مشکل به چه چیزی نیاز دارم و چطور میتوانم بهتر از این باشم»؟ اما افراد ناموفق تمام علائم هشداردهنده را نادیده میگیرند و فقط میگویند: «چرا تمام بلاها سر من میآید»؟ انسانها از روی عادت زندگی میکنند و تا زمانی که اجباری برای تغییرکردن نبینند به روال همیشگی زندگی خود ادامه میدهند.
بعضی چیزها در زندگی برای ما قابلفهم و درک نیستند اما این بدان معنا نیست که قوانین زندگی بینظم و ترتیب است؛ فقط ما قادر به درک آنها نیستیم!
بعضی چیزها در زندگی برای ما قابلفهم و درک نیستند اما این بدان معنا نیست که قوانین زندگی بینظم و ترتیب است؛ فقط ما قادر به درک آنها نیستیم! هنگامی که نوزادی با بیماری خاصی بهدنیا میآید؛ مادری جوان در سانحهای جان خود را از دست میدهد؛ سیل، دهکدهای را با خود میبرد و... در برابر اینگونه حوادث ما میمانیم و پرسشهای بیشماری که هیچگاه نمیتوانیم پاسخی برای آنها بیابیم. «چرا؟». اما اگر خوب دقت کنیم شاید بتوانیم به پاسخهایی دست یابیم. هر کسی تا حدود زیادی مسئول شرایط موجود خود است و روش مخصوص بهخود را دارد. درواقع ما میتوانیم درمقابل شرایط موجود به سه طریق واکنش نشان دهیم:
- زندگی من مجموعهای است از درسهایی که به آنها نیاز دارم؛ درسهایی که با نظم و ترتیب تمام در زندگیام روی میدهند (این بهترین برخورد است و آرامش ذهن را نیز بهدنبال دارد).
- زندگی یک مسابقه است؛ اما من از هر اتفاقی که بیفتد نهایت استفاده را میبرم (این انتخاب خوبی است و کیفیت متوسطی به زندگی شما میبخشد).
- چرا همیشه همه بلاها برای من اتفاق میافتد؟ (این بدترین برخورد با مسائل است و ناراحتی و ناآرامی را بهدنبال دارد). ما در تمام طول زندگی با درسهای تازهای مواجه میشویم و تا هنگامی که درسی را یاد نگیریم، مجبور به گذراندن دوباره آن هستیم.
مهم نیست چه اسمی روی آن میگذارید و آن را میپسندید یا نه؛ در هر حال این واقعیت زندگی است؛ چه مسئولیت آن را بپذیرید و چه نقش یک قربانی را بازی کنید. اگر همیشه احساس درماندگی و ناتوانی میکنید، احتمالا در درسی مردود شدهاید. اگر مرتب شغل، سرمایه و دوستان خود را از دست میدهید، این نشانه آن است که به درسهای زندگی خود توجهی نکردهاید.
اما این را بهخاطر داشته باشید که ما برای تنبیهشدن به دنیا نیامدهایم بلکه برای درسگرفتن و رشد کردن آمدهایم. هر رویدادی در زندگی ما توان این را دارد که ما را متحول کند (البته اگر خودمان بخواهیم) از میان همه اتفاقات، سختیها و مشکلات بیشترین قدرت را برای تغییر و رشد ما دارا هستند، بنابراین طوری رفتار کنید که گویی در ورای هر حادثهای، هدف و مقصودی نهفته است و بدینترتیب است که میتوانید زندگی خود را هدفمند سازید.
در مقابل هر حادثهای از خود بپرسید که «چرا به این اتفاق نیاز داشتهام»؟ سپس بر آن غلبه کنید تا مجبور نباشید دوباره آن درس را تکرار کنید.
از مشکلات نترسید
اغلب ما با پیشآمدن کوچکترین مشکلی، فورا میترسیم و فکر میکنیم حالا باید چه کار کنیم! اما تنها راه غلبه بر ترس روبهرو شدن با آن است و خود ما نیز معمولا بهطرف حوادثی کشیده میشویم که از رویارویی با آنها وحشت داریم. بنابراین اگر از چیزی بترسید، آن را به دنبال خود میکشید و نمیتوانید از آن رهایی یابید. مثلا اگر از تنهایی بترسید، تنهایی را بیشتر بهدنبال خود میکشید.گاهی از ارتباطات خود میترسیم؛ از اینکه همسرمان هیچوقت نظم و ترتیب را رعایت نمیکند و توجه لازم را به ما ندارد؛ بچهها بیش از حد شیطنت میکنند و ما هیچوقت، زمان کافی برای خود نداریم و... اما فراموش نکنید رشد فردی شما سرکردن با همین آدمهاست. آدمهای زندگی ما، معلمان ما هستند. درواقع هر کسی قدم به زندگی شما میگذارد، یک معلم است حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است. اگر زندگی شما راکد و بیروح است باید ببینید که با آن چه کردهاید؟ اگر هیچ اتفاق خوبی در زندگیتان نمیافتد، مقصر خود شما هستید.ما در زندگی آن چیزی را بهدست میآوریم که طلب کردهایم. پس سعی کنید همیشه بهترین را برای خود بخواهید؛ چون شما واقعا سزاوار آن هستید.
اشتباهات خود را بپذیرید
اولین کاری که باید در وقوع چنین رویدادهایی انجام دهید این است که بپذیرید که مرتکب اشتباه شده اید و مسئولیت آن را قبول کنید. مقصر کردن همه به غیر از خودتان، به شما هیچ کمکی نخواهد کرد و باعث خواهد شد که حتی نتوانید دلیل پیش آمدن آن اشتباه را بفهمید.
شخصیتتان را اصلاح کنید
نگذارید شکست ها شما را از نظر احساسی از پا درآورند. به جای آن سعی کنید به دنیا ثابت کنید که لیاقت موفقیت را دارید. به جای خوردن غصه ی آنچه از دست دادید، به آینده فکر کنید. ببینید کجای کار ایراد داشته است. بدانید که شما لیاقت آن را دارید و فقط با کمی تغییر همه چیز حتی بهتر از قبل خواهد شد. توانایی هایتان را بشناسید و اشکالاتتان را اصلاح کنید.
باورهای غلط را فراموش کنید
هر باور و اعتقادی که ما را ناتوان و درمانده نگه دارد، باید فراموش شود. اگر باورها و اعتقادات شما کمکی به شما نمیکنند آنها را کنار بگذارید. اعتراف به اشتباهبودن باورها کافی نیست و بهتر است آنها را فراموش کنید. بهترین کار این است که نسبت به باورهایی که در آنها از لفظ «باید» استفاده میشود هوشیار باشید: مردم باید محبت من را پاسخ بدهند، مردم باید قدر من را بدانند، مردم باید منصفتر باشند و... .
شاید بهنظر برسد که این فهرست «بایدها» یکسری توقعات منطقی هستند اما اگر این باورها را نداشته باشیم چه میشود؟ اگر مردم مطابق توقعات ما رفتار نکنند چه اتفاقی میافتد؟ وقتی این بایدها را برای دیگران قائل میشویم ولی آنها اعتنایی به توقعات ما نمیکنند احساس میکنیم که مورد بیاحترامی و ناسپاسی قرار گرفتهایم اما وقتی که این «بایدها» را فراموش میکنیم صرفنظر از نوع رفتارهای دیگران، میتوانیم همیشه شاد و خوشبخت زندگی کنیم.
وابسته نباشید
سعی کنید در زندگی هیچگاه به چیزی وابسته نباشید! وابستهنبودن به معنای بیعلاقهبودن نیست. ممکن است نسبت به چیزی وابستگی نداشته باشیم اما درعین حال بسیار علاقهمند به آن باشیم. انسانهای مصمم و غیروابسته بهخوبی میدانند که تلاش و کیفیت، در نهایت با پاداش مواجه میشود. آنها میگویند: «اگر اینبار برنده نشوم، دفعه آینده یا دفعه بعد از آن حتما برنده خواهم شد».
ببخشید و رها کنید
اگر چیزی را میخواهید، آن را ببخشید. حقیقت این است که برای بیشتر بهدست آوردن هر چیز، باید بخشی از آن را ببخشیم. وقتی میخواهید کسی به شما مهربانی کند، باید با او مهربان باشید. مطمئن باشید هرچه را ببخشید، به سوی شما بازمیگردد.
بعضیها میگویند: «من تمام زندگیام را دادهام و در ازای آن هیچچیز بهدست نیاوردهام.» درحقیقت اینگونه افراد چیزی را نمیبخشند بلکه آنها معامله میکنند و این خیلی فرق دارد.
بهترین نوع بخشیدن، بخشش بدون چشمداشت است. اگر از آنچه میبخشید توقعی نداشته باشید، درواقع وابسته به آن پاداش هستید و هنگامی که وابسته به پاداش و نتیجه خاصی باشید اتفاق خاصی نمیافتد.اگر هم در زندگی شما چیزی وجود دارد که آن را نمیخواهید، نگرانیهای خود را کنار بگذارید و دیگر راجع به آن حرف نزنید! زیرا انرژیای که صرف این نگرانیها میکنید باعث تثبیتشدن بیشتر موضوع میشود. اگر میخواهید نگرانیهایتان دور شوند و به هوا بروند حقیقتا و از صمیم قلب بیخیالی پیشه کنید. برای چیزی که میخواهید نجنگید؛ بلکه بر آن تمرکز کنید تا به سوی شما بیاید.
فرآوری: نسرین صفری
بخش خانواده ایرانی سایت تبیان
________________________________________
منبع:
از اتفاقات زندگی درس بگیرید، ترجمه یکتا فراهانی
وبلاگ علیرضا آزمندیان
مقالات مرتبط: