تبیان، دستیار زندگی
من هم بلافاصله از خواب بیدار شدم و به احترام، ایستادم. امام با محبت و چهره‌ای مهربان رو به من کرد و گفت: آیا کاری از دست من برمی‌آید؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روبه‌روی امام خوابم برد

امام خمینی (ره )


من هم بلافاصله از خواب بیدار شدم و به احترام، ایستادم. امام با محبت و چهره‌ای مهربان رو به من کرد و گفت: آیا کاری از دست من برمی‌آید؟

تصویربرداری لحظه‌های ورود حضرت امام به میهن اسلامی و پخش آن، گویای این حقیقت است که فرزندان ایران و انقلاب در رادیو و تلویزیون ملی ایران از مدت‌ها قبل، خودشان را برای این روزها و لحظه‌ها آماده کرده بودند.

محمود فلاح که تهیه سریال "مختارنامه" را برعهده دارد، یکی از کسانی است که شعله انقلاب را در رادیو و تلویزیون ملی ایران گرم نگه می‌داشت. خاطره او در روزهای شور و شوق انقلاب را به نقل از جام جم در ادامه می‌خوانید.

من آن موقع مهندس فنی و مسوول واحد رپرتاژ سازمان بودم که قسمت مهمی از سازمان بود. حکومت دست بختیار بود و کارکنان سازمان در اعتصاب بودند و از طرف دیگر، از 6 ماه قبل از ورود امام به ایران من جزو کمیته استقبال امام خمینی بودم و به مدرسه رفاه می‌رفتم و با شهید عراقی و دیگران کارها را هماهنگ می‌کردم. در حقیقت من دو تا مسوولیت داشتم؛ هم مدیر واحد رپرتاژ و هم سردسته اعتصابیون رادیو و تلویزیون!

امام با محبت و چهره‌ای مهربان رو به من کرد و گفت: آیا کاری از دست من برمی‌آید؟ این شیرین‌ترین خاطره‌ای است که من از امام خمینی دارم.

پیش از 12 بهمن سه واحد سیار مستقر شدند؛ یکی در فرودگاه مهرآباد، یکی در مسیر و سومی هم در بهشت زهرا (س). این واحدها با تمام تجهیزات آن روز آمده بودند. اما به دستور بختیار فرودگاه بسته و از ورود امام جلوگیری شد.

در نتیجه ما واحدهای سیار را از فرودگاه خارج کردیم و به بهشت زهرا (س) بردیم و در قطعه 17 مستقر کردیم و پس از این‌که فرودگاه باز شد، واحدها دوباره به فرودگاه برگشتند.

من همراه مرحوم مهندس شکرالله ایزدی و مهندس عباس افراشته بیشترین زمان را در مدرسه رفاه بودیم. در مدرسه رفاه پنجره‌ای بود که امام خمینی جلوی آن می‌آمدند و با مردم دیدار می‌کردند. در آن اتاق که 3 یا 4 مترمربع بیشتر نبود، حضرت امام نشسته بودند و من هم روبه‌روی ایشان نشسته بودم و از شدت خستگی چرت می‌زدم.

عظیم جوانروح (فیلمبردار سریال مختارنامه) هم پروژکتور به سقف نصب می‌کرد. من به عظیم گفتم: کاری داری؟ گفت: نه، تو استراحت کن. من همان طور که نشسته بودم سرم را به دیوار گذاشتم و خوابم برد؛ شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید. حضرت امام خمینی از جایشان بلند شدند و من هم بلافاصله از خواب بیدار شدم و به احترام، ایستادم. امام با محبت و چهره‌ای مهربان رو به من کرد و گفت: آیا کاری از دست من برمی‌آید؟ این شیرین‌ترین خاطره‌ای است که من از امام خمینی دارم.

سینما و تلویزیون تبیان


شبکه ایران