تبیان، دستیار زندگی
هرگاه مـرا مى دید از یوسف گمگشتـه اش سـراغ مى گرفت . در حالى که بغض گلویش را مى فشرد و اشک در چشمانـش حلقه مـى زد مى گفت: مى دانى کـه مـن زنـدگـى ام را در جـنـگ و انـقـلاب صــرف کــرده ام .از وضعیت فرزندان جانبازم هم اطلاع کامل دارى
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یوسف گمگشته باز آمد ولی یعقوب نبود!

هرگاه مـرا مى دید از یوسف گمگشتـه اش سـراغ مى گرفت . در حالى که بغض گلویش را مى فشرد و اشک در چشمانـش حلقه مـى زد مى گفت: مى دانى کـه مـن زنـدگـى ام را در جـنـگ و انـقـلاب صــرف کــرده ام .از وضعیت فرزندان جانبازم هم اطلاع کامل دارى ،دیدى که یوسفم را هم خود راهى نمودم ،اگر از او خبرى دارى بگو، ناراحت نمى شوم.

یوسف کنـگـرى جوان فرزانه اى بـود که در منطـقـه ماووت عراق همسنگر من بود و در جریان تک نیروهاى بعثى مفقودالاثر شده بود .مانده بودم بااین پیرمرد روشن ضمیر چـگـونه روبـه رو شـوم .او گمان می کـرد مـن از شهادت یوسف خبر دارم ولى سخن نمى گویم .

شهید کنگری
 از راست: دکترمهدی قویدل-حمیدمظاهری راد-یعقوب حلمی- شهیدیوسف گنکری- علیرضا پوررضایی

پیـرمرد به رغم سن بالایـش در کـنـار رزمنده هـا در جبهه هاى مختلف حضور یافته و ایفاى وظیفه کرده بود . صدمات شیمیایى تن رنجورش را ضعیف تر و نحیف تر مى نمـود و تنهاآرزوى مرد آهنیـن دوران مبـارزه ،دیدار یوسف و یا دستکم آگاهى از سرنـوشت فرزند دلبندش بود .اما عـوارض شیمیایى به او امان نداد تا در دنـیـا بـه دیدار عزیزش نایل آید و حاج صاحبعلى کنگرى به فیض شهـادت رسید .

چندى نگذشت پـیـکـر پـرپـر شـده یوسف هم به میهن اسلامى بازگشت.

روحشان قرین الطـاف بـیـکـران الهى بـاد و بـراى شادى روحشان صلوات !

هر از چند گاهی از طرف بچه های تفحص و یا قسمت ایثارگران لشگر 31عاشورا با من(حمید مظاهری راد) تماس می گرفتند که تعدادی جنازه پیدا شده برای شناسایی جنازه یوسف به آنجا مراجعه نمایم . بغض غریبی گلویم را می فشرد و به یاد جمله عزیز با وفایم یوسف کنگری می افتادم که وقتی در دزفول با اتوبوس عازم خط مقدم جبهه بودیم فرمود:

که نمی خواهم وقتی به لقاالله پیوستم جنازه ام پیدا شود چرا که دوست ندارم جسم خاکی ام برکره زمین سنگینی نماید و مشتاقم که اثری از من در دنیای مادی باقی نماند.

بعد از مدت ها وقتی به همراه برادرانش پس از اطلاع از یافته شدن اثری از وی به نمازخانه لشگر می رفتیم باورم نمی شد که علامتی از کالبد بی جان وی باقی مانده باشد تابوت مزین گردیده به نام مبارکش را که دیدم عنان از کف دادم و مدت ها گریسته و بیخود شدم شاید هیچکس تا مدت ها راز بیقراری ام را نمی دانست . آنقدر گریستم که اگر تشتی بزرگ می آوردند لبالب پر می شد از اشک چشم این حقیر سرا پا تقصیر تابوت را که باز کردند مشامم بوی عجیبی را استشمام نمود که سراغی از تن خاکی نداشت قطعه ای بود از بهشت به عینه دیدم که به آرزوی دیرینه اش رسیده و بقایای تن خاکی اش تنها نشانی کوچک از وی بود که سنگینی ای بر کره خاکی نمی افزود و امروزه قبر وی در گلستان شهدای وادی رحمت تبریز تنها تسکینی است بر خانواده گرانقدرش تا یادبودی باشد از فرزند غیور و سبز قامت خمینی کبیر که با حضور والایش خیل شهدای مبارزه را مصفی تر کرد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

رجا نیوز

وبلاگ یوسف