نذر مادرم

مادرم در سالهای جوانیاش یک بیماری لاعلاج می گیره نذر می کنه خوب شه هر سال وفات پیامبر و شهادت امام حسن (علیهما السلام) نذری بده. الآن ۲۸ سال هست که این نذر پابرجاست. زمانی که هنوز شاغل نبودم بیشتر اون حال و هوای آماده شدن برای پختن نذری رو درک میکردم ولی از وقتی شاغل شدم دیگه اون حال هوا رو درک نکردم.
مادرم نذر کرده که گندمش رو خراس (آسیاب) کنه با اینکه راحت میشه گندم رو خراس کرده تهیّه کرد ولی مادرم همه گندمها رو با دست خراس می کنه.
چند وقتی بود که خیلی آرامش نداشتم، کار، دانشگاه، خانه و ...
فقط دنبال یک بهانه بودم که از اینها دور شم حتّی برای چند روز.
خوشبختانه همین نذری خیلی کمکم کرد.
یک هفته مرخّصی گرفتم و رفتم پیش مادرم.
باور کنید گندم خراس کردن شاید خیلی سخت و خسته کننده باشه ولی لذّتی داره که وصف ناشدنی هست.
شاید حدود هشت سال بود که این تجربه قشنگ رو از دست داده بودم.
همه دوستان رو یاد کردم.
بعد از مدتها فهمیدم آرامش چیه اونم کنار پدر و مادرم.
تازه میفهمم چه نعمتهایی دارم و قدرشون رو نمی دونستم.
تصمیم گرفتم برنامهریزی کنم حدّاقل هفتهای یکبار به دیدنشون برم و نذر کردم هر سال خدا این فرصت رو بده که بتونم برم پیش مادرم و گندم خراس کنم و منم همراه مادرم نذری بدم.
ارسالی از kuuzzmm
باشگاه كاربران تبیان : امیدواریم همه بچههای باشگاه حاجت روا شوند.