تبیان، دستیار زندگی
اره کوچولویی بود که دنبال یک درخت می گشت تا با آن میز و صندلی درست کند. اره کوچولو که تا آن روز درخت ندیده بود، دندان هایش را تیز کرد و راه افتاد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به دنبال درخت

اره و درخت

اره کوچولویی بود که دنبال یک درخت می گشت تا با آن میز و صندلی درست کند. اره کوچولو که تا آن روز درخت ندیده بود، دندان هایش را تیز کرد و راه افتاد. رفت و رفت تا به یک فیل رسید. پرسید « تو درختی؟»

فیل گفت:«نه، درخت بلند است. شاخه دارد. گردنش دراز است. من درخت نیستم. فیل هستم.»

اره دوید و دوید تا به یک زرافه رسید.

زرافه بلند بود. گردنش دراز بود. به جای شاخه هم دو تا شاخ کوچک داشت.

اره گفت: « آهان پیدا کردم. این درخت است.» جلو رفت تا گردن زرافه را ببرد که زرافه داد زد:« چه می کنی؟ با گردن من چه کار داری؟»

اره گفت« می خواهم با تو میز و صندلی درست کنم.» زرافه زد زیر خنده.

ها ها ها...

اما وقتی تیزی اره را روی گردنش احساس کرد، زد زیر گریه، اوهو...اوهو... اره گفت:« چرا گریه می کنی؟»

زرافه گفت:«من درخت نیستم. درخت سبز است. پاهایش قهوه ای است. دست هایش هم پر از میوه است. من زرافه هستم.»

اره راهش را کشید و رفت و رفت و رفت تا به یک پیرزن رسید. پیرزن لباس قهوه ای داشت و چارقدش سبز بود. یک سبد میوه هم توی دستش گرفته بود.

اره گفت:« آهان، پیدا کردم. این درخت است.» جلو رفت و گردن پیرزن را گرفت که پیرزن فریاد زد: « چه می کنی؟ به گردن من چه کار داری؟»

اره گفت:« می خواهم با تو میز و صندلی درست کنم.»

پیرزن خندید و گفت:« میز و صندلی؟! با من؟ مگر من درختم؟»

اره گفت:«نیستی؟»

پیرزن گفت:« نه به جان تو! من درخت نیستم. درخت که راه نمی رود. یک جا ایستاده و شاخه هایش را تکان می دهد.»

اره راهش را کشید و رفت تا به یک کوه رسید. پای کوه یک درخت بود. درخت تا اره را دید ترسید. از ترس رنگش پریده بود. فهمید اره می خواهد او را ببرد. شاخه هایش را صاف کرد  بی حرکت ایستاد. اره جلو آمد و از درخت پرسید: « تو

اره و درخت

درختی؟»

درخت گفت: «نه!»

اره گفت: « پس چی هستی؟»

درخت گفت:« من یک مجسمه هستم!»

اره گفت:«پس درخت کجاست؟»

ناگهان کوهی که کنار درخت بود با صدای خیلی خیلی بلندی گفت:« هوووو.... من درختم! با من چه کار داری؟»

اره گفت:« تو درختی؟ چه خوب. بالاخره پیدات کردم. من می خواهم با تو میز و صندلی درست کنم.»

پرید روی کوه و تیغه اش را محکم توی بدن بزرگ کوه فرو کرد.

گی گی گی گی گی ... این صدای اره است که دندانه هایش توی سنگ گیر کرده.

هاهاهاش ش ش ... هاهاهاش ش ش....

این هم صدای خنده درخت است.

بخش کودک و نوجوان


منبع: کودک بشری،شماره 7 و 8 ،1389

* مطالب مرتبط:

مرغ کوچولوی قرمز

کاکلی و میوچی

دندان موش

دوستی خیار و انار

سایه ی آقا گرگه

تو دوست من هستی؟

پوپی کوچولو در جستجوی همبازی

فینگیلی و جینگیلی

هزارپا غوله

خانه پیتی پیتی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.