عمو صدام بلیط بهشت میده


همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.
بین سنگر محمود و گروهان بهشتی ایستادم و گفتم: «بیایید بیرون عمو صدام داره بلیت بهشت پخش میکنه». محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند. همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.
بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره 120 زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم.
بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!»
همه زدند زیر خنده.
جنگ دوست داشتنی - سعید تاجیک
ارسالی از ارمیای نبی
بی تاب
هیجان تب آلودگیهایم
از آمدنت میبارد
گوش کن
دلم آواز بی بضاعتی سر میدهد
با تو بها میگیرم
گران میشوم
خریدارم تو که باشی
به نگاهی
دلم را دادهام
بی شک و با یقین
بی تاب نگاهت میشوم
آه چه خیالی خوش
که به خیالم بی تاب منی
و من
بی تاب تر
ارسالی از arad_n