تبیان، دستیار زندگی
اولی: دیروز مردی را دیدم که از یک نردبان بیست و چهار پله به زمین افتاد و چیزش نشد. دومی: غیر ممکن است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جوجه ی آبی

نردبان بیست و چهار پله

اولی: دیروز مردی را دیدم که از یک نردبان بیست و چهار پله به زمین افتاد و چیزیش نشد.

دومی: غیر ممکن است.

اولی: چرا غیرممکن است؟ آن مرد از همان پله اول افتاد!

موی سفید

یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى ‌کنى و باعث ناراحتى من مى ‌شوی، یکى از موهایم سفید مى ‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

شكار شیر

دو شكارچی به قصد شكار به جنگل رفتند و چادر زدند.

اولی با غرور گفت: رفیق تو آتش آماده كن تا من بروم حیوانی شكار كنم و بیاورم تا كبابش كنیم.

رفت و چند قدمی كه دور شد، شیری او را دنبال كرد، اسلحه اش را انداخت و به طرف چادر فرار كرد.

وارد چادر شد و در حالی كه از در پشت چادر فرار می كرد به دوستش گفت: آهای رفیق این یكی رو بگیر و كباب كن، تا دومی را شكار كنم.

جوجه ی آبی

فضولی

به آدم فضول گفتند: نصف دنیا را به تو می دهیم، دیگر فضولی نكن!

آدم فضول گفت: ببخشید، نصف دیگرش را به كی می دهید؟

درس من و معلم

حسن: درس من از معلم مان بهتر است.

مادر: چرا؟

حسن: آخر من امسال به کلاس بالاتر آمده ام، اما معلم مان در همان کلاس پارسال مانده است.

شجاعت

اولی: پارسال که به شکار رفته بودم به یک شیر و پلنگ برخوردم. دم شیر را بریدم. گوش های پلنگ را هم از سرش کندم.

دومی: آفرین به تو، آدم شجاعی هستی. راستی چرا شیر و پلنگ را نکشتی؟

اولی: آخر پیش از من یکی آن ها را کشته بود.

فرآوری: نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان


منابع:

سایت کودکستان

لطیفه های ریزه میزه _حسین امیری

* مطالب مرتبط:

فقط با یک حرکت دست

کانال سوئز

خبرنگار و فوتبالیست

فروش دنیا

کله قند

پسرک و بستنی فروش

زرنگ بازی

بند موبایل

تصادف دوباره

دندان مصنوعی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.