تبیان، دستیار زندگی
آورده اند که در زمان های قدیم، عربی در صحرا زندگی می کرد که چند شتر داشت و با همسرش در خانه ای که در دل صحرا ساخته بود زندگی می کرد. آن دو از شیر شترهایشان می خوردند و...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عرب مهمان نواز

عرب مهمان نواز

آورده اند که در زمان های قدیم، عربی در صحرا زندگی می کرد که چند شتر داشت و با همسرش در خانه ای که در دل صحرا ساخته بود زندگی می کرد. آن دو از شیر شترهای شان می خوردند و گذران زندگی می کردند. مرد گاهی از شیر شترها به شهر می برد و می فروخت و بر می گشت.

این زن و شوهر در آن بیابان، تنها بودند. همسایه ای نداشتند، اما گاهی کاروان هایی که از آن منطقه می گذشتند، سری به آن دو می زدند و نان و آبی از آنها می گرفتند و یا شیر می خریدند و استراحتی می کردند و بعد به راهشان ادامه می دادند.

یک شب، مرد عرب و همسرش در خانه شان نشسته بودند و با هم حرف می زدند که ناگهان سر و صدایی از بیرون به گوششان رسید. مرد بیرون آمد و دید گروهی دارند به سوی خانه آنها می آیند. دم در ایستاد تا آن ها برسند. بزرگ آن گروه، جلو آمد و با مرد عرب سلام احوالپرسی کرد و گفت: «ای برادر ما به سفری دراز می رویم، بسیار خسته و درمانده ایم. می خواهیم چند روزی را در این منطقه استراحت کنیم. ما مزاحم شما نمی شویم. همین جا نزدیک خانه شما خیمه برپا می کنیم. آیا به ما آب و غذا می دهید؟»

مرد عرب گفت: «این چه حرفی است که می زنید برادر؟ مهمان حبیب خداست. عرب همیشه از رسیدن مهمان خوشحال می شود. من هم خوشحالم که به خانه من درآمده اید. بفرمایید داخل!»

مرد عرب به آنها جایی داد تا استراحت کنند و گفت: « تا شما استراحتی بکنید شام هم حاضر می شود!»

مرد عرب فوری شتری را کشت و برای مهمان های خود، کباب خوشمزه ای درست کرد. مهمان ها از سخاوت و مهمان نوازی آن مرد عرب به حیرت افتادند. تا آن روز کسی به سخاوتمندی او ندیده بودند. آن ها می دانستند که وجود شتر برای عرب ها چقد مهم و ارزشمند است. حال او فقط برای شام مهمان هایشان شتری را سر بریده بود.

عرب مهمان نواز

آن مردان، فردای آن شب را نیز در آن جا ماندند و مرد عرب شتر دیگری را کشت. بزرگ آن گروه از روی اعتراض به مرد عرب گفت: «ای برادر، این چه کاری بود که تو کردی؟ از گوشت شتری که دیشب کشتی، خیلی مانده است. دیگر لازم نبود که شتر دیگیری بکشی!»

عذر گفتند که باقی ست هنوز

چیزی از داده دوشین، امروز!

گفت: «حاشا که زپس مانده دوش

دیگ جود آیدم امروز به جوش!»

مرد عرب ادامه داد: «مگر دل من راضی می شود که به مهمانان عزیز خودم، پس مانده غذای شب پیش را بدهم؟ هرگز! این کار پیش ما عرب ها، زشت است و ناپسند.»

آن گروه یک روز دیگر نیز در آنجا ماندند و...

روز دیگر به کرم ورزی، پشت

کرد محکم، شتری دیگر کشت

مرد عرب پس از کشتن شتر سوم، برای انجام کاری سوار بر شتری به یک آبادی که در آن اطراف بود، رفت و موقع رفتن به همسرش گفت: «من تا چند ساعت دیگر بر می گردم.»

ادامه دارد....

بخش کودک و نوجوان


منبع: قصه های شیرین هفت اورنگ جامی،جعفر ابراهیمی(شاهد)،صفحه 163

* مطالب مرتبط:

نابرده رنج

شعر تازه

عربی که شترش گم شده بود

بیمار پیر

محکوم به مرگ

خرس و خیک

گوش های حاکم

حکیم دانا و مرد غمگین

حکایت حاجی و جن

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.