تبیان، دستیار زندگی
با خود می گفتم: احمد چه شد آن همه زندان؟ چه شد آن همه شکنجه و آزار؟ چه شد آن همه تبعید و حرمان؟ آرمان و ایده آلی که دنبالش بودی؟ چه شد؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات احمد احمد در رادیو

خاطرات احمد احمد


كتاب "خاطرات احمد احمد" نوشته محسن کاظمی با صدای بهروز رضوی در رادیو تهران(از 9 بهمن 89، در برنامه "کتاب شب" از ساعت 22 تا 22:30)روایت خواهد شد. این کتاب که ناگفته‌های فراوانی در باره‌ی انقلاب اسلامی دارد از مجموعه‌خاطراتی است که توسط توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه‌ی هنری به چاپ رسیده و روایت‌گر زندگی و مبارزات "احمد احمد" یکی از مبارزان معروف دوره‌ی پهلوی است.

این کتاب در هر کدام از فصول هشتگانه خود به بخشی از زندگی پرفراز و نشیب و سراسر مبارزه احمد پرداخته و در لابلای سطور خود آموزه‌های فراوانی را به خواننده ارزانی می دارد. نویسنده‌ کتاب را در ذیل هشت فصل با عناوین "بغض های ترکیده"، "عرصه‌های جدید"، "بارش در کویر"، "ارمغان سفر"، "بوی سیب"، "حصار در حصار"، "تندرو" و "نغمه های امید" به رشته تحریر درآورده است.

داستان شرح دربدری‌ها، سختی‌ها، تحمل مصایب، کسب تجارب انقلابی و فراز و فرودهای زندگی انسان مقاومی می‌باشد که تمام زندگینامه‌اش خواندنی و ستودنی است. این دفتر با یادداشت یک صفحه ای احمد احمد آغاز می گردد. کاظمی در گام اول با عنوان "اولین آموزه‌ها" به پیشینه‌ی خانوادگی خود می‌پردازد: «به سال 1318 در روستایی نزدیک اسلام‌شهر در حومه‌ی تهران دنیا آمدم. پدرم کشاورز و مادرم خانه‌دار بود. خانواده‌ای مذهبی، متدین و زحمت‌کش داشتم.»

این کتاب در هر کدام از فصول هشتگانه خود به بخشی از زندگی پرفراز و نشیب و سراسر مبارزه احمد پرداخته و در لابلای سطور خود آموزه‌های فراوانی را به خواننده ارزانی می دارد

احمد از دوران کودکی، نوجوانی، تحصیل در دبستان و دبیرستان یاد می کند. اولین تجربه زندان او محصول دوره دبیرستان و در اعتراض به سیاست ناعادلانه آموزش و پرورش می باشد. وی ضمن تشریح وضعیت خود به گروه های سیاسی اعم از حزب توده و... می پردازد.

او که شاید در اعتصاب معلمان در سال 1340 شرکت داشته و در جریان قتل دکتر خانعلی نیز بوده است بروز چنین اتفاقاتی را به عنوان درس عبرتی می داند که بر بینش سیاسی اش موثر بوده است. ورود او به تربیت معلم و انتخاب شغل معلمی محصول چنین تجربه ای است. وقتی زلزله شهرستان بویین زهرا در سال 1341 را تشریح می کند نه تنها به تأثیر شرایط سخت زندگی مردم بر خود اشاره دارد بلکه به صورت غیرمستقیم از وضعیت اجتماعی و سیاسی آن دوره نیز خبر می دهد.

در فصل بعدی با عنوان بغض های ترکیده به اولین آشنایی اش با امام خمینی(ره) و تقلید از ایشان اشاره کرده و از ابتدای ورودش به محافل دینی، اجتماعی و سیاسی می گوید. ورود به انجمن ضد بهاییت در شکل گیری ذهنیت دینی، سیاسی و اجتماعی او تاثیر عمیقی می گذارد. هر چند که در ابتدا دچار افراط و تفریط های فکری است امّا ورودش به عرصه های سیاسی و دینی از وی فولادی آبدیده می سازد.

احمد احمد، وقتی زلزله شهرستان بویین زهرا در سال 1341 را تشریح می کند نه تنها به تأثیر شرایط سخت زندگی مردم بر خود اشاره دارد بلکه به صورت غیرمستقیم از وضعیت اجتماعی و سیاسی آن دوره نیز خبر می دهد

او از تاریخ انقلاب اسلامی که در بستر آن نضج یافته به سرعت می گذرد امّا در خلال آن به انجمن حجتیه، جریان مسیحی و میسیونری، هیأت های مؤتلفه اسلامی، حوادث خرداد 1342، ملاقات با امام خمینی(ره) و بسیاری دیگر از رخدادهای ابتدای دهه1340 ه.ش که در بطن آن ها حضوری فعال داشته است، می پردازد.

سال های ابتدایی دهه 1350 ه.ش همزمان با شکل گیری جشن های 2500 ساله شاهنشاهی، سال های اوج مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. تشدید فعالیت های احمد در این دوران از قبیل: تغییر شغل جهت پوشش فعالیت های سیاسی، دربدری ها، مشقت ها، تهیه اسلحه، پیدا کردن دیگر دوستان همفکر و بازداشت مجدد.

احمد در فصلی از کتاب داستان شکنجه های مرگبار در آن زندان، از اتاق عمل، اتاقی که بازجویان از زندانی بازجویی می کردند و در صورت استنکاف زندانی از اعتراف او را تا سر حد مرگ با وسایل مختلف شکنجه می دادند. گفتم: «به من اجازه بدهید نماز بخوانم». گفت: «مگر تو نماز هم می خوانی؟! شماها که دین ندارید! وطن ندارید...! کسی که وطن ندارد، دین ندارد... .» بالاخره اجازه دادند که به دستشویی بروم...

از درد به خود می پیچیدم و سرم حسابی گیج می رفت. خمیده خمیده در حالی که دستهایم روی شکمم بود... نزدیک بود که آفتاب بزند. با لباس خونین و کثیف نمی دانم که در کدام جهت به نماز ایستادم... بلافاصله پس از نماز، پاهایم را به تختی بستند و مجددا... سلسله اعصاب من بر اثر آب های سردی که به رویم ریخته می شد بسیار صدمه دید و ضعیف گردید، امّا شکنجه ها همچنان ادامه یافت تا اینکه دیگر از حالت یک انسان عادی خارج شدم... کارد به استخوانم رسیده بود... دیگر تحمل این وضع را نداشتم.»

احمد در فصلی از کتاب داستان شکنجه های مرگبار در آن زندان، از اتاق عمل، اتاقی که بازجویان از زندانی بازجویی می کردند و در صورت استنکاف زندانی از اعتراف او را تا سر حد مرگ با وسایل مختلف شکنجه می دادند

سپس احمد نقشه ناکام فرار را شرح می دهد و پس از بازگشت مجدد به زندان قزل قلعه می گوید «اتوبوس همچنان خیابان های شهر را می پیمود از مسیر حرکت فهمیدم که به طرف زندان قصر می رویم... وارد قصر شدیم و پس از انجام مراحل اداری مرا به زندان شماره 4 بردند ... در برنامه ورزش بیشتر به دنبال پینگ پنگ و والیبال بودم و در مسابقات ورزشی که گاهی صحنه رویارویی دو جریان ایدیولوژی (اسلامی مارکسیستی) بود شرکت می کردم...»

«در قزل حصار مسلمان ها در اقلیت بودند بدین خاطر از برخورد مستقیم و تعارض با مارکسیست ها و حتی مجاهدین خلق اجتناب می کردند... ما برای پرهیز از نجاست مارکسیست ها تا مدتی برنامه ها را به شکلی پیاده می کردیم که تحویل و تقسیم غذا بر عهده بچه های مسلمان باشد...» و سرانجام آزادی در 27 خرداد 1352.

این همه تلاش و مقاومت در مقابل ساواک شاه برای محفوظ ماندن حزب الله بود امّا افسوس! آن سوی دیگر در بیرون از زندان، همگرایی حزب الله با سازمان مجاهدین خلق و نیز در اقلیت قرار گرفتن حزب الله در سال های اسارت احمد و همچنین ضعف سازمان مجاهدین خلق به واسطه ریزش نیرو و دستگیری های گسترده اعضای آن، دو جریان را به طرح ادغام واداشت که کناره گیری برخی افراد از حزب الله و ورود برخی دیگر به سازمان و ارتقای مراتب ایشان را به همراه داشت.

مقاومت اعضای متدین گروه در مقابله با کودتای ایدیولوژیک سازمان و تغییر ایدیولوژی به ماتریالیسم دیالکتیک نتیجه ای جز سرکوب نمی دهد. رهبران سازمان اعتقاد دارند اسلام نمی تواند جوابگوی نیازها باشد و تنها مارکسیسم علم مبارزه است

احمد از تغییر ایدیولوژی سازمان و دگماتیسم حزبی باخبر می شود. او به دلیل تجارب ارزشمندی که در کوران مبارزه کسب نموده متوجه خیانتی می شود که سازمان نسبت به اعضای متدین خود روا داشته است. کودتای ایدیولوژیکی در حال شکل گیری می باشد.

با گذشت زمان آیه «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» بر بالای آرم سازمان کوچک و کوچک تر گردید و در نهایت در اطلاعیه نظامی سازمان که خبر از عملیات ترور دو مستشار امریکایی می داد، محو گردید. به دنبال آن ترورهای درون گروهی آغاز می شود. مجید شریف واقفی که متوجه انحراف ایدیولوژیک تعدادی از اعضا می شود و علیه این حرکت اعتراض می کند به همراه مرتضی صمدیه لباف در سر قراری با نمایندگان کادر رهبری اکثریت به ضرب گلوله از پای در می‌آید و آنها جسدش را در بیابانی متلاشی کرده و می سوزانند. به نحوی که قابل شناسایی نمی باشد و مرتضی صمدیه لباف نیز که در صحنه درگیری مضروب گردیده به دام ساواک شاه می افتد.

مقاومت اعضای متدین گروه در مقابله با کودتای ایدیولوژیک سازمان و تغییر ایدیولوژی به ماتریالیسم دیالکتیک نتیجه ای جز سرکوب نمی دهد. رهبران سازمان اعتقاد دارند اسلام نمی تواند جوابگوی نیازها باشد و تنها مارکسیسم علم مبارزه است... .

مجید شریف واقفی که متوجه انحراف ایدیولوژیک تعدادی از اعضا می شود و علیه این حرکت اعتراض می کند به همراه مرتضی صمدیه لباف در سر قراری با نمایندگان کادر رهبری اکثریت به ضرب گلوله از پای در می‌آید

«من به خاطر خدا و اسلام قیام کرده ام و حالا باید به خاطر این ها دست از اسلام برداشته و مارکسیست شوم. همه چیز را از دست رفته می دیدم. با خود می گفتم: احمد چه شد آن همه زندان؟، شهادت محمد مفیدی و باقر عباسی؟ چه شد آن همه شکنجه و آزار؟ چه شد آن همه تبعید و حرمان و دربدری؟ آرمان و ایده‌آلی که دنبالش بودی؟ چه شد؟...»

احمد احمد به جدایی از همسر و فرزندش نیز اشاره می کند که چگونه اعضای مارکسیستِ سازمان، سرنوشت بدی را برای او رقم زدند. احمد می گوید: «فاطمه نیز راهی را رفت که من از همان ابتدا، از آن می ترسیدم. او به نقطه ای می‌اندیشید که با ماندن در سازمان می تواند از جان فرزندانش دفاع کند.»

اینکه در پس این ماجراها اعضای مؤتلفه اسلامی به چنین فردی پذیرش داده و او را تحویل می گیرند، نکته قابل توجه ای خواهد بود. در اینجا احمد از شهید اندرزگو، شهید اسلامی و کمک های آن ها به خود یاد نموده و پس از آن به شرح درگیری و دستگیری دوباره خویش می پردازد.

در صفحات بعد از اشرف ربیعی، صدیقه رضایی، مهدی بخارایی، عباس مدرسی فر، آیت الله طالقانی یاد کرده و خاطرات شیرینی از آن ها تعریف می کند...

بخش کتاب و کتاب‌خوانی تبیان


منابع:

خبرآنلاین

پایگاه اینترنتی حوزه