بیتابتر از ستون حنانه
امروز، قلبی از تپش باز میماند که نبض هستی با ضربانش میتپید.
امروز، چشمی از چرخش باز میماند که تمام ستارهها از فروغش هستی میگرفت.
امروز، زبانی از تکلم بازمیماند که واژه واژه کلامش، رازهای هستی را کهکشان کهکشان میگشود.
امروز، لبانی از تبسم بازمیماند که لبخندهایش، فرشتگان را لبالب از تسبیح و تقدیس میکرد.
امروز، غمگینترین روز عمر زمین رقم میخورد.
امروز، روح عرشی محمد، فرش کوچک خاک را رهامیکند و به وسعت «لایتناهی» پیوندمیخورد.
این بار، معراج محمد همیشگی است.
بی چشمان فروزان تو، ستارهها از کدام مشرق نورانی الهام بگیرند که تابنده بمانند؟
ای حبیب خدا! بدون زمزمه «قولو لا اله الا اللّه تلفحوا»یت زبان فرشتگان را کدام ترانه، سرشار از تقدیس و تسبیح کند؟
هستی، امروز چقدر دلگیر و محزون است!
گلوی بلال چقدر بغضآلود است!
بغض چندین ساله گلوی ماذنهها را میفشارد.
آینههای حرم مثل چشمان زایران دوردست، پر از اشکاند.
محمد، ای روح بزرگ هستی! قطرهای از دریای هستی خویش را به کام ما هم بچکان! بیعنایت تو در این خاک، سنگ پارهای بیش نیستیم.
نویسنده: قنبر علی تابش