مرگ جانسوز
غم ِ غم می خورم و غم شده مهماندارم
غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم
گرچه از زهر هلاهل جگرم می سوزد
می دهد خاطره ی کوچه فقط آزارم
خانه ی امن مرا همسر من ویران کرد
محرمی نیست که گردد ز محبت یارم
هرچه می خواست به او هدیه نمودم اما
پاسخی نیست به جز سینه ی آتش بارم
روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه ی آب
خون دل شد ز جفا قوت من و افطارم
می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم
خود نداند ز چه برخاسته بر پیکارم
من همان زاده ی عشقم که بطفلی محزون
شاهد مادر خود بین در و دیوارم
هرگز از خاطره ام محو نشد کودکیم
پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم
تیرباران شده از کینه تن و تابوتم
تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم
قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید
بهر مظلومی من این سند و آثارم
حبیب اله موحد گروه دین و اندیشه تبیان