تبیان، دستیار زندگی
بررسی نگاه زنانه، نوشتار زنانه و رابطه آنها با فمینیسم در ادبیات داستانى ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاه زنانه و فمینیسم در ادبیات

بررسی نگاه زنانه، نوشتار زنانه و رابطه آنها با فمینیسم در ادبیات داستانى

زنان کتک خورده

ترجیح مى‏دهم به جاى پرداختن به موضوع‏هاى کلى این عرصه که کم نیستند، به طور مشخص روى نگاه و نوشتار زنانه متمرکز شوم و هر از گاهى هم روى مرزبندى بسیار حساس آن با فمینیسم مکث کنم؛ امرى که به‏نوبه خود مقاله‏ها و بلکه کتاب‏هاى پرشمارى را طلب مى‏کند.

به‏طور کلى زنانه‏نویسى یا «نگاه زنانه» در ادبیات با آن مقوله‏اى که امروزه به نام فمینیسم مى‏شناسیم، تفاوت دارد. نگاه زنانه، هستى را به دو بخش مرد و زن تقسیم نمى‏کند، اما ستم مضاعف بر زن را نیز مردود نمى‏شمرد. نگاه زنانه، تنگناهاى زندگى زن را به مرد نسبت نمى‏دهد و اگر بدهد عامل اصلى را مناسبات اجتماعى مى‏داند. «نگاه زنانه» در عین حال ظرایفى را مى‏بیند که مرد به دلایل پرشمار قادر به دیدن آنها نیست. «زبان و نگاه زنانه» گاهى به سکوت مى‏گراید و زمانى به پُرحرفى و وراجى که گونه‏اى فریاد زدن است. به‏همان دلیل که جزئى‏نگرى و پرحرفى وجهى از زنانه‏نویسى است، حداقل‏گرایى در نوشتار هم، که نشانه سکوت است سویه دیگر زنانه‏نویسى است. از نظر ژولیا کریستووا، ژاک لاکان و خانم لسلى هیل، این حداقل‏گرایى در نوشتار، نمایانگر دنیایى است که رخدادهاى دهشتناکش باعث ایجاد گونه‏اى کمبود زبان و بازنمایى شده است. آن روى سکه این وجه روانکاوى - زبان‏شناختى، تکه‏تکه شخصیت‏هاست که با نوع زندگى کنونى جور درمى‏آید؛ شخصیت‏هایى که به لحاظ کاربرد زبان نیز دچار گونه‏اى بیمارى اسکیروفرنیک شده‏اند و طبعاً به کم‏گویى روى مى‏آورند؛ چه نویسنده باشند و چه خواننده متن.

حتى ایهاب حسن، این گفته ساموئل بکت را که «فشار سکوت بر کلمات، ناشى از رنج است»، تصور تمام و کمال عینیت رنجى مى‏داند که تحول پرشتاب و عظیم تکنولوژى - و مناسبات حاصل از آن - به انسان، خصوصاً زن، تحمیل مى‏کند.

شاید وجوه ماهوى و کیفى رنج و فشارى که بر مرد و زن وارد مى‏آید، یکى باشد، اما تدافع «پیکره» کلى ذهنى - جسمانى مرد و زن در برابر این عامل خارجى یکسان نیست و یکسان هم نمى‏ماند. یک مرد [براى نمونه یک نویسنده] وقتى به میدان مولوى و بازار سیداسماعیل مى‏رود، از دید فروشنده‏ها و خریداران و رهگذران، موجودى «خودى» است و آمدنش امرى «عادى» تلقى مى‏شود، درحالى‏که یک زن [براى نمونه یک نویسنده] از همان دیدگاه، موجودى «غیرخودى» است و حضورش امرى «نامتعارف» تلقى مى‏گردد. بنابراین زن است که مى‏تواند نگاه بیگانه‏وار اطرافیان را در آن میدان و بازار «حس» کند، سپس در تخیل‏هاى اولیه و ثانویه خود بازتولیدشان کند. در حقیقت آن‏چه زن حس مى‏کند، نوعى «فقدان» است؛ فقدان از هر نوعى، غریب بودن، بیگانگى، ناهمخوانى و در جمع بودن اما از جمع نبودن.

برعکس، مرد در فروشگاه پرده و میدان تره‏بارى که بیشتر مشتریانش زن هستند، با «فقدان» روبه‏رو نیست و کسى بیگانه‏اش نمى‏پندارد. من به‏عمد مثالى بسیار ساده، آن‏هم در لایه ظاهرى روابط اجتماعى آوردم تا نشان دهم که اتفاقاً «نگاه زنانه» از همین عناصر خیلى ساده شروع و تا پیچیده‏ترین مسائل پیش مى‏رود- مثلاً رؤیاهاى خواب که، زن طى آن با «دیدگاه مردانه» درگیر مى‏شود.

نگاه زنانه، «نابرابرى‏ها» و فقدان امکانات خود را در مقایسه با مردها، به ابزارى براى مردستیزى تبدیل نمى‏کند و محو مشکلات و معضلات زن را معادل محو مرد نمى‏پندارد؛ «محو» در ساختارهاى سیاسى و اقتصادى گرفته تا پدیدآورى زبان زنانه.

«زبان زنانه» که با آراء نظریه‏پردازانى چون ژولیا کریستوا، لوس ایریگاراى، سوزان بوردیو و دیگران تدوین و تکامل یافت، بعدها محورى‏ترین موضوع فمینیسم شد. البته فمینیست‏ها گامى جلوتر رفتند و بر این باور شدند که با شکل‏گیرى زبان زنانه، مى‏توانند بار عمده مردسالارى را حذف کنند. فمنیست‏هاى افراطى یا عقب‏مانده حتى موضوع نگاه و زبان زنانه را به امرى درجه دوم تقلیل دادند؛ هر چند در ظاهر مدعى‏اند که «زبان» همچنان محورى‏ترین مسأله زنان بوده و هست.

برعکس، آنها در دیگر عرصه‏ها راه افراط پیمودند. امروزه معتقدند که مردها حقوق زن‏ها را پایمال کرده‏اند و دو جنس در تقابل با هم قرار دارند و هر آسیبى، از جمله خدشه‏دار شدن نگاه و نوشتار زنانه، معلول مردسالارى است. سؤال قابل طرح این‏که آیا در کشورهاى هند و بنگلادش و یمن و سومالى به مردسالارى و به‏طور مشخص آسیبى که از جانب آن متوجه نگاه و نوشتار زنانه مى‏شود، باید همان‏گونه نگاه کرد که در کشورهاى اسکاندیناوى و کانادا و آمریکا؟ آیا نباید روى ساختار اجتماعى و اقتصادى به‏قدر کافى فکر شود؟ فمینیست‏ها براى این پرسش‏ها جواب دارند، اما حقیقت این است که نتوانسته‏اند آن‏طور که باید و شاید از منظر تئوریک مخالفین خود را متقاعد کنند.

از سوى دیگر نگاه و نوشتار زنانه بدون باور به این نکته که زن و مرد به دلیل اشتراک در رنج مساوى اند، امروزه مدام در حال تغییر است؛ از مرکززدایى، سیاست و معناگریزى گرفته تا ابداع ضمایر جنسى، استفاده از صداهاى تکرارى براى القاى حس جنسى زنانه و استفاده از ایماها و اصوات مبهم. به موازات این تحول، نباید ناگفته گذاشت که خود فمینیسم نیز در شمار کثیرى از جوامع دستخوش چندپارگى و بعضاً فروریزى یا دست‏کم عقب‏نشینى است، زیرا جامعه‏اى که تحت تأثیر نیروهاى متنوع است، جبراً به عناصر به حاشیه‏رانده- زن‏ها، سیاه‏پوست‏ها، کم سوادها و تهیدستان- به‏طور مستمر فرصت بیشترى مى‏دهد. در نتیجه محملى براى دعاوى بیشتر باقى نمى‏ماند. کافى است توجه شود که در بسیارى از دانشگاه‏هاى جهان شمار زن‏ها بیشتر از مردهاست و در اکثر فیلم‏ها و سریال‏ها، نقش اول یا همتراز (مکمل) مرد، به زن محول مى‏شود. اینجاست که «نگاه زنانه» نه‏تنها بقاى خود را حفظ مى‏کند، بلکه بدون این‏که زن را همچون بینش مردسالارانه موجودى «مؤنث» بداند، یک «دال» تلقى مى‏کند و از این منظر به ماهیت تحولات فوق‏الذکر مى‏نگرد. جامعه نیز حضور این «نگرش» را پذیرفته است و آن را انکار نمى‏کند. نکته بااهمیت دیگر این که، اگر «فمینیسم سطحى» یا همان «فمینیسم افراطى» در حال عقب‏نشینى است، «نگاه زنانه» نویسندگان با گرایش‏هاى اجتماعى، سیاسى و مذهبى متفاوت، در حال اعتلاست. بسیارى از متن‏هاى روایى امروزى زنان، با جهان‏بینى‏هاى کاملاً متضاد، با نگاه زنانه نوشته مى‏شوند. به‏عبارت دیگر ساختارهاى اعتقادى ذهن‏هاى مختلف، موجب نمى‏شود که نویسندگان از چنین نگاهى فاصله بگیرند. اینها چه در حوزه جامعه‏شناسى و چه ادبیات بر این نکته تمرکز دارند که زن با توجه به ویژگى‏هاى جسمانى و روحى‏اش باید مورد توجه راستین قرار گیرد و از مجارى قوانین و مقررات اجتماعى و سیاسى در حد و اندازه‏اى به او اهمیت دهند که قواى جسمانى و ذهنى او اجازه مى‏دهد. بازتاب این امر در ادبیات یعنى حذف تقابل هستى زن و هستى مرد، یعنى دفاع متقن و در عین حال هنرى از شأن و منزلت موقعیت روحى و جسمانى زن. به این دلیل مى‏بینیم که نگاه و نوشتار زنانه از شعار و غوغاسالارى کناره مى‏جوید و به‏جاى آن «جهان و تفکر» زن را مطرح مى‏کند.

اگر نویسندگان زن در گذشته دور در اروپا و تا همین چند سال پیش در ایران، شخصیت‏هاى زن را در داستان خود با شیوه‏هاى مختلف روایى باز هم تحت سلطه و انقیاد مرد قرار مى‏دادند و نتوانسته بودند آن «تفکر» را بازنمایى کنند، به این دلیل بوده است که زبان، فرهنگ و نگاه این نویسنده‏ها به‏کلى مردانه بوده است. اما وقتى به نگاه «زنانه» مجهز شدند، رویکرد آنها در سمت‏گیرى به‏سوى بازتاب نگرانى‏ها، گرایش‏هاى زودگذر یا مستمر، تمایلات روانى و فیزیولوژیک زن‏ها تغییر کرد. نگاه زنانه سعى دارد کلیه این عرصه‏ها را وارد متن کند. از این رو چنین نگاهى درنهایت در قالب «نوشتار زنانه» موجودیت پیدا مى‏کند. نوشتار زنانه را به قول هلن سکسو نمى‏توان در قالب نظریه گنجاند و قانونمند کرد، فقط مى‏شود تعریف کرد و شرح داد و از تاریخچه‏اش حرف زد. به اعتقاد ویرجینیا وُلف زن براى نوشتن و انتقال نگاه خود به متن، راه دشوارى باید طى کند. جمله‏ها مردساخته‏اند و تبدیل آنها به زبان زنانه نیاز به تغییرات زیاد دارد. از دیدگاه او تفکر زن در مورد جنس خود یا نوشتن خشمگینانه به دلیل جنسیت، موجب تضعیف یا حتى نابودى اثر نویسنده مى‏شود؛ پس معقول این است که از شیوه نوشتار دوجنسیتى استفاده شود. دیل اسپندر هم معتقد است که نگاه زنانه براى انتقال به متن باید از زبان مردانه فاصله بگیرد و زبان خاص خود را پیدا کند. بعدها فمینیست‏هاى فرانسوى نیز به این نتیجه دست یافنتد که تنها راه مقابله زن‏ها با مردها این است که با حاصل کار و نتایج نمادسازى‏هاى مردها به تقابل برخیزند و این ممکن نیست مگر با استفاده از زبان خاص زنانه که انتقال‏دهنده نگاه زنانه است. این امر در دوره‏هاى بعد به حوزه نقد هم کشیده شد. البته این نگرش در همین حد متوقف نگردید و نگارش زنانه تا درون افراطى‏ترین کارهاى نظرى و عملى فمینیست‏هاى افراطى هم کشیده شد.

ادبیات فمینیستى، خصوصاً نوع افراطى آن، تمرکز را روى «آگاهى از سرکوب زنان در جامعه، محل کار، خانواده قرار مى‏دهد و این‏که کار زنان، جسم آنها و تمایلات جنسى‏شان با ایدئولوژى پدرسالارى کنترل مى‏گردد و همه‏جا تحت ستم و استثمار هستند.» این تلقى از زندگى، خواه‏ناخواه فردِ معتقد به آن را وامى دارد که در فعالیت اجتماعى یا نوشتن متن داستانى بدون اصطکاک از کنار مسائل پرشمار اجتماعى بگذرد. تردیدى نیست که باید سلطه مردسالارانه را به چالش کشید، اما اگر قرار باشد در این جریان فقط «تصویر و تجلى هستى زن» مطرح شود، وظیفه اصلى یعنى نشان دادن زن به‏مثابه یک «خود» و نه «غیر» به حاشیه رانده مى‏شود؛ به‏همان شکل که تصویر ارائه‏شده از زن از سوى بعضى از نویسنده‏هاى زن، «تصویرِ خودى» نیست، بلکه زیر سلطه نگاه مردانه شکل گرفته است.

البته ساده‏لوحانه است که نگاه زنانه و فمینیسم را به ادبیات محدود کنیم، زیرا این رویکردها بر وجوه اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و روانى انسان تکیه مى‏کنند؛ انسانى که جنسیت دارد و این تفاوت جنسیتى سرنوشت او را تعیین مى‏کند و خوشبختى و بدبختى، و حتى شالوده تفکر و تجربه زیسته‏اش را رقم مى‏زند. این موضوع در کلیت واقعیت دارد، اما تمام حقیقت نیست. حقیقت فراتر از این نمونه‏هاست. جایگاه زن و مرد در حد ثنویت و دوآلیسم در عرصه پاکى و هرزگى، بدى و خوبى، مقاومت و وسوسه، معنویات و مادیات، روح و جسم خلاصه نمى‏شود، بلکه امرى است پیچیده، متأثر از همدیگر، در حال تغییر مستمر و خلاصه ارتباطى کاملاً همبسته، ارگانیک و دیالکتیکى.

به‏همین شیوه نیز نمى‏توان نویسنده‏هایى را نادیده گرفت که حرف چندانى از فمینیسیم و زنانه‏نویسى نزدند، اما عملکردشان در این جهت بوده است و به آن اعتلاء بخشیده است. براى نمونه مى‏توان از گراتزیا دلددا (1936-1871) نویسنده ایتالیائى و برنده جایزه نوبل 1926 نام برد که نگاه زنانه‏اش در ادبیات با مؤلفه‏هاى پرشمار فرهنگى - اجتماعى درآمیخته است. دلددا این نگاه را، هم در زندگى روستائیان به خواننده نشان مى‏دهد و هم در زندگى شهرى. نگاه او ستمى را که بر زن‏ها مى رود اساساً متوجه الگوها، سُنت، باورها و اعتقادات مى‏داند تا مرد. تجربه زیسته از یک سو و مطالعه پیگیر از سوى دیگر، این توانائى را به او بخشیده بود که «چیزهاى تازه‏اى را ببیند که تا آن زمان نویسندگان مرد در ایتالیا ندیده بودند.» نویسنده دیگرى که نگاه زنانه‏اى به هستى داشت، اما بار آن کمتر از دلددا بود و در مقابل وزنه بیشترى به قوانین و مقررات و ساختارهاى فرهنگى مى‏بخشید، ناتالیا گینزبورگ (1991 -1916) بود که مى‏توان او را فرهیخته‏ترین نویسنده زن ایتالیا دانست. نگاه زنانه گینزبورگ به عمق مسائل سیاسى و اقتصادى هم مى‏رود، و حتى این جنبه از نفوذ او به لایه‏هاى اجتماعى بیشتر است. شاید به‏همین دلیل است که گاهى نگاه و نوشتار زنانه او طراوت لازم را از دست مى‏دهد. با این حال نمى‏توان منکر پتانسیل نگاه زنانه او در مقیاس‏هاى کلان اجتماعى شد.

گینزبورگ بیشتر روى بازنمایى ضعف زن نوع اول کار مى‏کند؛ زنى‏که زندگى‏اش را به امور معمول زندگى محدود کرده است و گاهى به‏عنوان «فردى بى‏هویت» به خواننده نمایانده مى‏شود. یکى از مشخصه‏هاى شخصیت‏هاى زن در داستان‏هاى این بانوى فرهیخته، سکوت، انزوا، کناره‏جویى، کم‏حرفى و غیاب آنهاست؛ حتى زمانى‏که به‏عنوان راوى ظاهر مى‏شوند. ساده‏لوحانه است اگر حرف‏هاى یک زن راوى را به‏حساب «خصلت» پرگویى او بگذاریم: حرف‏هاى او درواقع نوعى فریاد زدن است و بس! متن‏هاى روایى گینزبورگ این فریادها را به گوش ما مى‏رساند.

نویسنده دیگرى که در تمام آثارش نگاه عمیق زنانه داشت، سیدونى گابریل کولت (1872-1954) نویسنده فرانسوى است. شاید شمارى از داستان‏هایش مثلاً «آواره» و «پاى‏بند» تجربى باشند، اما اعماق وجود «زن‏هاى تجربه‏کننده» را به خواننده نشان مى‏دهد. نگاه زنانه، نگاهى که بدون آن داستان یک نویسنده زن اصولیت و جذابیت خود را از دست مى‏دهد، نگاهى که با فمینیسم فاصله زیادى دارد، در آثار کولت که روان‏شناختى باریک‏بینانه‏اى از روحیه زن‏ها به‏دست مى‏دهد، به‏خوبى آشکار است. بى‏دلیل نبود که آندره موروا مى‏گفت: «کولت اولین زنى است که واقعاً زنانه نوشته است.»

داستان‏هاى «آواره» و «پاى‏بند»، که در کنار اثر دیگر کولت به‏نام «عزیز»، از قوى‏ترین رمان‏هاى روان‏شناختى و تحلیلى قرن بیستم فرانسه است و نشانى از سانتى‏مانتالیسم و صحنه‏هاى پر اشک و آه و دخترپسند و حتى آرایه‏هاى اصیل رمانتیک ندارند، اندوهناک‏ترین احساسات و عواطف بشر، و به‏طور خاص زن را بازنمایى مى‏کنند. اگر روزگارى زندگى‏نامه کولت و این داستان‏ها ترجمه شوند، خواننده یقین پیدا مى‏کند که مسیر زندگى «شخصیت زن داستان» دقیقاً همان مسیرى است که خود کولت داشته است. اینها به‏عقیده یک منتقد زیاد مهم نیست، آثار بسیارى در عالم ادبیات از این خصوصیت برخوردارند، آن‏چه مهم است این است که آیا در وراى این مشابهت و همانندى، اندیشه‏اى وجود دارد یا نه؟ در این مورد پاسخ مثبت است: عقاید، اندیشه‏ها، احساسات، الگوها و داورى‏هاى شخصیت‏هاى زن داستان‏هاى او همان دستگاهى است که در مجموع «جهان‏بینى» نویسنده را تشکیل مى‏دهد. دستگاهى که در آثار 1910 به بعد او، تجلى پیدا مى‏کند؛ به‏همان شکلى که کامو و سارتر و دوبوار جهان‏نگرى خود را «داستانى» کرده‏اند. کولت قربانى شدن زن، از جمله خود را، به‏دست مرد، و تخلیه عصبى زن را در طیف وسیعى از عرصه‏هاى روان‏شناختى نشان مى‏دهد؛ ناگفته نباید گذاشت که شوهر اول خانم کولت که پانزده سال از او مسن تر بود، و در حاشیه ادبیات پرسه مى‏زد و بیشتر و بهتر از هر ادیبى از برکت ادبیات از زندگى لذت مى‏بُرد، در ظاهر مظهر سجایا و فضایل اخلاقى و در باطن تجلى عینى فساد بود. گرچه مشوق اصلى کولت در داستان‏نویسى بود، اما خست، شارلان‏بازى‏ها، هرزگى‏ها، خیانت‏هاى علنى و نقش پدرسالارانه‏اش، کولت را خُرد کرد. پس کولت به‏شکلى جنون‏آمیز به خواندن و نوشتن رو آورد. کتاب از پى کتاب منتشر کرد. حدود نیم‏قرن به‏طور خستگى‏ناپذیر نوشت. او جنون نوشتن را در داستان آواره چنین توصیف مى‏کند: «از شهوت نوشتن، از این‏که با شکیبایى چنان با یک جمله درگیر شود که سرانجام آن را حرف‏شنو و مطیع خود کند و همچون جانورى رام در گوشه‏اى کز کند، از این‏که بى‏صدا در کمین کلمه‏اى بایستد و چونان دردى به‏طرفش برود و بالاخره شکارش کند، لذت مى‏بُرد.»

این جزئیات را به‏عمد ذکر کردم تا نشان دهم که چگونه تجربه زیسته یک زن مى‏تواند نگاه زنانه او را شکل دهد، سپس این نگاه به‏صورت نوشتار زنانه درآید. یکى از ارزش‏هاى کارهاى کولت، نقطه‏نظر او در مورد تفاوت‏هاى جهان‏شمول زن و مرد است. او معتقد بود که زن‏ها مى‏توانند به‏سهولت خودشان را با فراز و نشیب‏هاى زندگى تطبیق دهند، حال آن‏که مردها در این حد انعطاف ندارند. نیز، چیزى که از نظر او وجه تمایز زن‏ها از مردهاست، قدرت تحمل زن‏ها در طولانى‏مدت و پاى‏بندى آنها به نوآورى در معناى عام آن است. این نکات به‏طور غیرمستقیم در داستان پاى‏بند بازنمایى شده‏اند.

بر عکس آن‏چه ذکر کردم، شمارى از منتقدین نیز فکر مى‏کنند، نگاه زنانه بدون تجربه هم مى‏تواند شکل گیرد. به‏طور کلى عده‏اى دچار این افراط و تفریط شده‏اند که بعضاً جنسیت را در زنانه‏نویسى دخیل ندانند و بیشتر روى تجربه زیسته و تفکر و ایدئولوژى نویسنده تمرکز کنند. تردیدى نیست که فصل مشترک تجربه و تفکر مى‏تواند فصل مشترک عمیق و وسیعى بین نگاه یک نویسنده مرد و یک نویسنده زن پدید آورد، اما به‏هرحال انکار جنسیت در زنانه‏نویسى گونه‏اى تفریط بى‏پشتوانه است. البته شکی نیست که یک مرد هم در صورت برخوردارى از قابلیت‏هاى خاص مى‏تواند به نگاه زنانه دست یابد؛ اما دستیابى به شکل کامل این نگاه امرى بعید و حتى ناممکن است. مى‏توان مرد بود و به نگاه زنانه نزدیک شد، اما نگاه کامل زنانه دریچه خاصى است که صرفاً در اختیار زن‏هاست. چشم عقاب از بسیارى جهات بر چشم انسان برترى دارد، اما «نگاه» عقاب به پاى ساده‏لوح‏ترین انسان هم نمى‏رسد.

البته بودند و هستند نویسندگانى که مؤلفه‏هایى از نگاه زنانه در آثارشان دیده مى‏شود؛ از آن جمله تولستوى در جمع کلاسیک‏ها و دیوید هربرت لارنس، رومن گارى، و آلبرتو موراویا در مدرنیست‏ها و حتى شاعر و نمایشنامه‏نویس نیمه دوم قرن هجدم آلمان، فریدریش شیلر- خصوصاً در آثارى همچون دوشیزه اولئان، مارى استوارت، والنشتاین. کارهاى موراویا از این حیث کم‏نظیراند و این جدا از درونکاوى استادانه شخصیت‏هاى زن داستان‏هایش است. رمان «تحقیر» او که به اسم «امیلى و پنه‏لوپه» در ایران ترجمه شده است، نمونه موفقى از این مقوله است. یکى دیگر از نویسندگان معاصر «نورالدین فرح» خالق رمان مشهور «زن از دنده چپ» است. این نویسنده سومالیایى در بیان دقایق ظرایف «زندگى از چشم زن» مهارت خاصى دارد و از این منظر مورد توجه منتقدین و خوانندگان اروپایى است. از هنرمندان سینما هم مى‏توان به اینگمار برگمان و فیلمش «فریادها و نجواها» یا فیلم «انزجار» از کارهاى رومن پولانسکى اشاره کرد.

و در پایان این پرسش مطرح می شود : آیا در ایران اثری نوشته شده است که بتوان آن را فمینیستی خواند؟ تا آن جا که من اطلاع دارم خیر. تکرار می کنم تا آن جا که من اطلاع دارم. چرا؟ زیرا در یک رمان فمینیستی ، شخصیت اصلی یا شخصیت های اصلی زن اعتقادی به ازدواج ندارند. دوم: با بچه دار شدن مخالف هستند. سوم : اگر دوست پسرشان یک چند دوست دختر داشته باشد، برای شان مهم نیست . چهارم : اگر خود دارای چند دوست پسر باشند بدون ترس، و اساسا از سر اعتقاد ، حقیقت را به تک تک آنها می گویند و اگر آن مردها دوست نداشتند به رابطه ادامه دهند مهم نیست و نخواهد بود. ششم : این زن ها نه تنها مردستیز نیستند بلکه «کامل شدن لذت زندگی» را در رابطه با مردها می دانند. این طرز نگاه بیشتر به فمینیسم فرانسوی نزدیک است. برای این منظور بد نیست نگاهی به آثار تئوریک لوس ایرگارای بلژیکی و ژولیا کریستوای بلغاری انداخت و داستان «کاناپه قرمز» اثر میشل لبر را خواند.

با این حساب به طور ساده وجه عمده فمینیسم در ایران چیست و چگونه خود را در روایت نشان می دهد؟ تا جایی که من درک کرده ام خصوصات این فمینیسیم عبارتند از: نوشتن ، خواندن ، نوشتن و خواندن و ایجاد (یا تقاضای مستمر ایجاد) فرصت برابر برای دانستن و فکر کردن. و بیان دانسته ها در قالب های گوناگون.

بخش ادبیات تبیان


منبع: ماندگار- فتح‏الله بى‏نیاز