تبیان، دستیار زندگی
دین باوری شهید عبدالحسین واحدی آتشفشان شور و غیرت و مردانگی، اسطوره اخلاص و بندگی و خدمت به محرومان، آنکه در برابر خصم چون رعد می غرید و در مقابل مظلومان، چون باران رحمت می بارید. سازش ناپذیری که تسلیم را در واژگان او ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با صلاگران پرخروش دین باوری

شهید عبدالحسین واحدی


آتشفشان شور و غیرت و مردانگی، اسطوره اخلاص و بندگی و خدمت به محرومان، آنکه در برابر خصم چون رعد می غرید و در مقابل مظلومان، چون باران رحمت می بارید. سازش ناپذیری که تسلیم را در واژگان او راه نبود و اندیشه اش سر بر ستیغ سرافرازی می سائید. آنکه پیوسته جانش شیفته پاکی ها و کرامت ها و حمیّت ها بود و چشمان مهربانش، عدالت را می جست تا دل های خستگان را به حلاوت آن میهمان کند و نیک می دانست که این موهبت را جایگاهی چنان والا باید که جان را نتوان گفت که به بهای آن، مقداری هست.

شهید عبدالحسین واحدی، بزرگمرد فدائیان اسلام، یاور همیشگی رهبر فکری و مکتبی این نهضت، شهید نواب صفوی، همچون او، اندامی نحیف و روحی بزرگ و اندیشه ای عمیق و سترگ داشت. او در سال 1308 در شهر کرمانشاه، در خانواده ای اصیل و متدیّن پا به عرصه گیتی نهاد. پدرش، حاج سید محمدرضا مجتهد قمی از علمای طراز اول کرمانشاه و ملجاء بی پناهان بود. مادرش خانم آل آقا، زنی بصیر، پاکدامن و آگاه بود که توانست در دامان پربرکت خود، دو شهید بزرگوار را به شایستگی بپروراند و تاریخ مردانگی و غیرت را با خون حیات بخش آنان، جلوه و طراوتی نو ببخشد.

عبدالحسین، علوم مقدماتی را نزد پدر بزرگوارش آموخت و آنگاه برای تکمیل تحصیلات، ابتدا به قم و سپس به نجف عزیمت کرد. در سال 1325 شهید نواب صفوی دست به ترور نافرجام کسروی، این عامل بیگانه و جرثومه فساد زد و در پی عقیم ماندن این اقدام شجاعانه، به نجف گریخت تا در آنجا به تکمیل تحصیلات ناتمام خود بپردازد. در این جا بود که عبدالحسین با سید آشنا شد و دل در گرو شور و غیرت دینی او نهاد. آنها مدتی جلیس و مونس یکدیگر بودند تا زمانی که نواب تصمیم گرفت به ایران بازگردد و به مبارزه خود علیه رژیم ستمشاهی و عمال فساد آن ادامه دهد. شهید واحدی لحظه ای در همراهی کردن با او، تردید به خود راه نداد و تصمیم گرفت تحصیلات خود را در قم ادامه دهد و در عین حال، حوزه علمیه قم را به پایگاهی شکست ناپذیر برای مبارزه با دستگاه پهلوی و دستیابی به اهداف اسلامی و مبارزاتی خود تبدیل سازد. شهید واحدی از جوّ منجمد و بی روح حوزه علمیه قم به شدت در رنج بود و سکوت و بی تفاوتی علما و طلاب را در برابر جریانات سیاسی روز کشور و جهان، بر نمی تافت. از نظر او حوزه های علمیه، وارثان حقیقی پیامبر و ائمه اطهار و موظف به قیام علیه ظلم و انانیت و تفرعن بودند. از همین رو با شجاعتی حیرت انگیز به ایراد سخنرانی در میان طلاب می پرداخت و با صراحتی شگفت، جنایات رژیم را افشا می کرد و وظایف مردم را به ایشان یادآور می شد و آنان را از تحمل ذلت و همراهی با ستم و ظلم رژیم برحذر می داشت. او فریاد بر می آورد که تمکین حوزه علمیه و ملت از مجلس و دولت و دربار که تا بن دندان در فساد و تباهی فرو رفته اند و پیوسته در کار تدوین قوانین ضدّ الهی و ضدّ اسلامی هستند، گناهی آشکار و قیام علیه عدالت علوی است. به اعتقاد او، سکوت در برابر رژیمی که به فساد و ارتشاء و وطن فروشی و باز گذاشتن دست بیگانگان برای غارت ثروت های ملی، مباهات می کرد، خلاف نص صریح قرآن و مخالفت با فرامین الهی و سرپیچی از سیره نبی اکرم(ص) و خاندان عصمت و طهارت بود.

واحدی در جستجوی راهی عملی برای مبارزه علنی با رژیم سفاک پهلوی، لحظه ای آرام و قرار نداشت. شاه از سفر امریکا برگشته و با وعده هایی که از اربابان خود گرفته بود، احساس شکوه و اقتدار فراوان می کرد، از همین رو جسارت را به جایی رساند که تصمیم گرفت جنازه رضا شاه را که مظهر ضدیت با اسلام و دین بود، به قم ببرد و پس از طواف در حرم مطهر حضرت معصومه(س)، علما و مراجع را وادار سازد تا بر جنازه او نماز بگزارند و با این عمل، در پی کسب وجاهت برای پدر سفاک و لامذهب خود بود. شهید واحدی فرصت را مغتنم شمرد و مبارزه علنی علیه این اقدام ناصواب و ضد الهی را آغاز کرد. او به برخی طلاب و علما هشدار داد که چنانچه در روز تشییع جنازه قدم به خیابان بگذارند، مسئول خون خویش خواهند بود. این عمل انقلابی به غیبت مطلق روحانیون در این مراسم منتهی شد و کسی هم بر جنازه رضا شاه نماز نگزارد. رژیم ناچار شد با پوشاندن لباس روحانیت به تن زیارتنامه خوان های حرم و عده ای دیگر، ظاهراً آبرویی برای خود دست و پا کند که عملاً از انجام این کار باز ماند.

پس از آنکه هژیر به دست شهید سید حسین امامی از بین رفت و شهید امامی اعدام شد، مبارزات آیت الله کاشانی و جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس به اوج خود رسید، شهید واحدی احساس کرد که حضور او در تهران، ثمربخش تر خواهد بود، از این رو از قم عزیمت کرد و در کنار شهید نواب صفوی و سایر فدائیان اسلام، به مبارزه پرداخت. شهید نواب به درایت، توانایی و قدرت استدلال شهید واحدی، ایمان وافر داشت و در کارها و تصمیمات بزرگ پیوسته با او مشورت می کرد. او حتی هنگام مصاحبه با خبرنگارهای خارجی و داخلی، از استعداد و اندیشه های واحدی بهره می برد و گاهی به دیگران می گفت که پاسخ سئوالاتشان را از او بگیرند.

شهید عبدالحسین واحدی مردی خوش چهره و خوش سخن بود و در اغلب گردهمایی های فدائیان اسلام، این او بود که سخنرانی می کرد و هنگامی که نواب در زندان بود، تظاهرات به راه می انداخت و مردم را تهییج می کرد تا آزادی او را بخواهند. او در واقع مدیر برنامه های فدائیان اسلام بود و گروه های مختلفی، از جمله گروه تحقیق و بررسی اخبار را راه اندازی کرده و گروهی به نام مأمورین انتظامات را تشکیل داده بود. این گروه لباس های یکرنگ و بازوبند سبزرنگی داشتند که روی آن شعار لا اله الا الله نوشته شده بود و کلاه های پوستی بر سر می گذاشتند.

روز یازدهم اسفند ماه 1329، فدائیان اسلام، گردهمایی سرنوشت ساز خود را اعلام و از مردم، ارتش، ژاندارمری و شهربانی برای شرکت در این گردهمایی دعوت کردند. شهید عبدالحسین واحدی، در جلوی مسجد شاه و در برابر چشم های نگران و منتظر مردمی که به شوق دستیابی به عدالت و کرامت جمع شده بودند، با لحنی متین و کلامی متقن، بیش از دو ساعت سخنرانی کرد و جنایت ها و خیانت های خاندان پهلوی را در ظرف سی سال حکومتشان برشمرد و دولت های انگلستان، شوروی و آمریکا را به خاطر مداخله در امور داخلی ایران محکوم کرد. او فریاد بر آورد که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و هیچ بیگانه ای حق تصرف در آن را ندارد. او با صدای رسا اعلام داشت که نمایندگان مجلس شورای ملی، مسند نمایندگی را غصب کرده اند و نماینده حقیقی مردم ایران نیستند، دولت رزم آرا غاصب و فرمایشی است و آگاهی به احکام اسلام ندارد و قادر نیست قوانین الهی را به اجرا درآورد و نیازهای حقیقی مردم را برآورده سازد. همچنین در پایان سخنرانی با شهامت تمام اعلام کرد که اگر رزم آرا تا سه روز دیگر استعفا ندهد، فدائیان اسلام، او را از صحنه روزگار محو خواهند کرد.

این گردهمایی عظیم و سخنرانی مطوّل و مبسوط شهید واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود. حوادثی که تاریخ معاصر ایران را به کلی دگرگون کرد و فصل جدیدی را در روند مبارزاتی آن گشود.

در سال 1334 و در زمان نخست وزیری حسین علاء، پیمانی منطقه ای در خاورمیانه، به نام پیمان بغداد منعقد شد که بعدها پیمان نظامی – اقتصادی سنتو نام گرفت. فدائیان اسلام و شخص شهید نواب به این نتیجه رسیدند که با امضای این پیمان، منافع امت اسلام و کشورهای اسلامی به مخاطره می افتد، از همین رو تصمیم گرفتند حسین علاء را که قرار بود از سوی ایران در این اجلاس شرکت کند، ترور کنند. در آبان همان سال، مصطفی کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی که نماینده مجلس بود، درگذشت و دولت طی اعلامیه ای رسمی، در مسجد شاه، مجلس ختمی را برگزار کرد. حسن علاء هم قرار بود در این مجلس شرکت کند. شهید نواب به مظفر علی ذوالقدر مأموریت داد او را به قتل برساند. ذوالقدر در مسجد شاه، او را هدف گلوله قرار داد، اما نخست وزیر، از این واقعه جان به در بُرد. ذوالقدر دستگیر شد و در اثر اعترافات او، اغلب اعضای برجسته و کادر رهبری فدائیان اسلام هم دستگیر شدند. شهید عبدالحسین واحدی به دنبال تکمیل مأموریت ذوالقدر به اهواز رفت، اما در آنجا شناسایی و دستگیر و به تهران اعزام شد. در تهران، شهید واحدی در دفتر بختیار و با کلت کمری سپهبد آزموده، توسط او به شهادت رسید. اما رژیم این گونه وانمود کرد که او در هنگام انتقال از اهواز به تهران، قصد فرار داشته و به ایست مأموران توجه نکرده و به ضرب گلوله از پای درآمده است.

شهید عبدالحسین واحدی، اسطوره مهربانی و شجاعت و عبادت بود. او که در مصاف با خصم، لحظه ای تردید به خود راه نمی داد و شجاعانه بر مواضع اعتقادی خود پای می فشرد، به هنگام نماز سخت گریه می کرد و گاهی از هوش می رفت. او در شجاعت، یگانه بود و می گفت:

«ما مسلسل ها را می جوییم و تفاله آن را بیرون می ریزیم. ما غلام حلقه به گوش کسانی هستیم که احکام اسلام را اجرا می کنند.»

لینک های مرتبط:

شهادت سید مجتبی نواب صفوی و یارانش

احیاء كاپیتولاسیون در ایران

به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت محمد بخارایی و یارانش

شهادت مجاهدان مؤتلفه اسلامی