تبیان، دستیار زندگی
ماجراى نمایش مربوط به شبى است كه شمر، كاروان اسیران كربلا را نزدیك دیرى نگاه مى دارد. راهب پیر به تنهایى در دیر به عبادت خود مشغول است و ((پطروس)) پسر او در پى یافتن حقیقت و آنچه در كتاب مقدس آمده است، راهى كوفه مى باشد. وى معتقد است كه ((ایلیاى)) مقدس هم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خورشید کاروان

ماجراى نمایش مربوط به شبى است كه شمر، كاروان اسیران كربلا را نزدیك دیرى نگاه مى دارد. راهب پیر به تنهایى در دیر به عبادت خود مشغول است و ((پطروس)) پسر او در پى یافتن حقیقت و آنچه در كتاب مقدس آمده است، راهى كوفه مى باشد. وى معتقد است كه ((ایلیاى)) مقدس همان حضرت على(ع) و ((شبر)) و ((شبیر)) همان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مى باشند كه نام آنها به كرات در كتاب مقدس آمده است.

راهب نصرانى چنین چیزى را باور نمى كند ولى عاقبت به سخنان پسرش ایمان آورده و مى گوید: ((اى مسیح مقدس! این سخنان گوش را مىآزارد ولى سخت بر دل مى نشیند.))

در همین هنگام سپاهیان شام وارد دیر مى شوند و اول از همه چشمشان به سنگ نبشته روى دیوار مى افتد كه قاتلان حسین(ع) را لعنت كرده است. شمر و عمالش شمشیر از نیام مى كشند تا پیرمرد را به قتل برسانند چرا كه مى پندارند او از فراریان جنگ است، اما راهب مى گوید كه هیچ اطلاعى از مضمون حك شده بر سنگ ندارد و فقط از پدرانش شنیده كه از 500 سال پیش آن كتیبه در دیر بوده است؛ یعنى درست 440 سال قبل از بعثت پیامبر اكرم(ص).

راهب نصرانى كه از كار سپاهیان و كاروانیان سر در نمىآورد، بیشتر از مسلمانان دلش بر كودكان و اسیران ناشناس مى سوزد و اصرار دارد كه حداقل كودكان به درون دیر بیایند و آب و نانى بخورند، ولى وقتى بچه ها صدقه قبول نمى كنند و مثل پدرانشان گرسنه و تشنه مى مانند، تازه راهب پى مى برد كه آنان كیستند و روز عاشورا چه روزى است و سخنان كتاب مقدس در باره هم آنان است و پیامبرشان.

بچه ها با پاهاى زخمى و كبود، خسته و تشنه گوشه اى از حال مى روند و یزیدیان در گوشه اى دیگر به خوردن شراب مشغول مى شوند و حتى به حرف راهب هم توجهى نمى كنند كه آنجا را مكان مقدسى مى داند كه نباید فعل حرام در آن جارى شود.

با آمدن جعبه اى به درون دیر، راهب كنجكاوى خود را نسبت به آن ابراز مى كند و وقتى مى شنود درون آن، سر باارزشى است؛ پنهانى در صندوق را مى گشاید و صیحه برمىآورد كه ((به خدا قسم این سر عیسى مسیح است.)) ولى پاسخ مى شنود كه این سر حسین بن على است كه از دین خارج شده و آنها او را كشته اند و مى خواهند سر نافرمانش را نزد یزید بن معاویه ببرند و جایزه بگیرند! راهب با خواهش و التماس بسیار و دادن تمام سرمایه پدرانش به آنه، یك شب سر را نزد خود نگاه مى دارد و مى گوید ...

  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان
  •  خورشید کاروان
    خورشید کاروان