تبیان، دستیار زندگی
به دنبال تحولات صنعتی و گرایش کامل ایالات متحده به سمت سرمایه داری، که جهان بینی مادی و سرمایه سالاری نه چندان با هویت، با تمام قدرت خود را بر جامعه آمریکا تحمیل کرد. فرهنگ و اخلاقیات تحت تاثیر گرایش به سرمایه سالاری حال و هوای دیگری گرفت و بحران .....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سلینجر و من دیوانه ام

تحلیلی بر داستان من دیوانه ام

1

سلینجر و من دیوانه ام

داستان مشهور من دیوانه ام در بیست و دوم دسامبر 1945 در مجله کولیر منتشر شده است. ناگفته پیداست که تمرینی ذهنی و عملی برای نگارش ناطور دشت و برای آشنایی بیشتر با شخصیت خاص هولدن کالفیلد بوده است. سلینجر ناطور دشت را در 1951 منتشر کرد. بنابراین شش سال زمان لازم بوده که شخصیت هولدن و وقایع مابین ابتدا و انتهای ناطور دشت که در من  دیوانه ام آورده شده، در ذهن او و کارگاه شخصی نویسندگی اش، تکامل یابد. در واقع من دیوانه ام با مختصری انحنا و اعوجاج، نقطه شروع و پایان ناطور دشت محسوب می شود. شاید دلیل این که سلینجر اجاره نداد این داستان در کنار دیگر داستان هایی که سرنوشت مشابه داشتند در مجموعه نه گانه جای گیرد همین بوده است (مجموعه نه گانه در 1953 منتشر شد). سلینجر در 1919 متولد شده است. بنابراین در هنگام نگارش من دیوانه ام بیست و شش ساله و در زمان نگارش ناطور دشت سی و دو ساله بوده است. چنین تفکری و چنین نثری برای یک نویسنده جوان در این سن و سال نشان از استعداد ذاتی، ممارست در مطالعه و تمرین و پیشرو بودن دارد. آموزش صحیح و شرکت در کارگاه های استادان بزرگی مانند ویت برنت نیز به رشد اندیشه  و تکنیک سلینجر کمک زیادی کرد. به این همه باید یک ویژگی بسیار مهم نیز اضافه کرد. همان که همینگوی روی آن تاکید جدی داشت. وجهی که یک نویسنده را از دیگران متمایز می سازد. هوشمندی درک کامل روح زمانه. چه از روی هوش ذاتی و چه از طریق مطالعه و تفکر و گفت وگو، سلینجر هوشمندانه  از این ویژگی بهره جست و از دیگران متمایز شد.

2

به دنبال تحولات صنعتی و گرایش کامل ایالات متحده به سمت سرمایه داری، که جهان بینی مادی و سرمایه سالاری نه چندان با هویت، با تمام قدرت خود را بر جامعه آمریکا تحمیل کرد. فرهنگ و اخلاقیات تحت تاثیر گرایش به سرمایه سالاری حال و هوای دیگری گرفت و بحران اخلاقی و معنوی گریبانگیر انسان ها در گرداب جریان های اجتماعی شد. کاپیتالیسم آسیب شدید انسانیت انسان را به دنبال داشت. عروج روحانی انسان متوقف شد و وجه مادی گرای او در قالب آدمی که می بایست در زندگی کلاه خود را نگه دارد تا باد نبرد، بر کلیه ارکان وجودی اش حاکم گشت. جامعه ای که به ضرب شلاق اقتصاد، افراد را وادار می کرد که سقف آرزوها و همه هستی خود را به خانه و اتومبیل و حساب بانکی محدود کنند. دنیایی را برای انسان ها آفرید که از معنویت فرسنگ ها فاصله می گرفت و خوشبختی را در لذت جویی خلاصه می کرد. برای انسان له شده در کار مشقت بار شبانه روزی و نگرانی از ادامه بقا و در عین حال مسخ شده به وسیله تبلیغات پر آب و رنگ رسانه ای، راه دیگری به جز تخدیر باقی نمی ماند. تخدیر از طریق مواد مخدر، بی بند و باری، پول دوستی، حرص، لذت جویی کاذب و همه آن چه راه لذت را از برون جست و جو می کرد و نه از درون. جامعه امریکا رفته رفته به جامعه ای بدل گشت که با نوعی فاجعه اخلاقی- انسانی دست به گریبان بود.

سلینجر ناطور دشت را در 1951 منتشر کرد. بنابراین شش سال زمان لازم بوده که شخصیت هولدن و وقایع مابین ابتدا و انتهای ناطور دشت که در من  دیوانه ام آورده شده، در ذهن او و کارگاه شخصی نویسندگی اش، تکامل یابد.

3

آن چه در شخصیت هولدن کالفیلد وجود دارد، همان بخش غایبی است که جامعه آمریکا از دست داده بود و در عین حال در ناخودآگاه خود به دنبال آن می گشت. وجه انسانی- الهی خود. شخصیت نامعقول هولدن ( و دیگر شخصیت های به اصطلاح اقلیت سلینجری) زمانی عرضه اندام کرد که جامعه آمریکا یک پارچه عقل شده بود و سلینجر شخصیت هایی را ارائه می  کرد که اساسا با معقول بودن میانه ای نداشتند. می گویند کتاب های سلینجر انجیل ثانی جوانان آمریکا بعد از جنگ جهانی بوده است. این غیر طبیعی نیست. آن چه از ورای فشارهای سرمایه سالاری و به دنبال آن جنگ بر روان مستحیل شده مردم آمریکا وارد آمده بود، صدای عدالت انسانی و به نوعی صدای انسانیت ناب بود که سلینجر آن را از طریق شخصیت های اقلیت خود عرضه می کرد. برای جوانانی که از عاقبت طلبی و شعارهای تو خالی به تنگ آمده بودند، نوع اندیشه هولدن کالفیلد (سیمور گلاس) به واقع آینه ای بود که گمشده خویش را در آن مشاهده کنند و این سبب نوعی بیداری و آرامش در روان ملتهب جامعه می شد. فروش میلیونی داستان های سلینجر، استقبال بی حد و حصر از اندیشه او و تبعیت بی چون و چرای جوانان آمریکایی و حتی اروپایی از شخصیت خاص هولدن کالفیلد و سیمور گلاس، نوعی بازتاب مشاهده این بخش گمشده است. آن چه در این میان تعیین کننده محسوب می شد، شیوه خاص زندگی نویسنده بود که نشان از اعتقاد و التزام عملی به اندیشه ها و عقاید خود داشت. امتناع او از ساخته شدن فیلم از داستان هایش، انزوای افراطی، پرهیز از هر گونه شهرت گرایی که زمانی آرزوی هر جوان آمریکایی محسوب می شد، عدم اشتیاق به هر گونه تبلیغ رسانه ای و نظیر این، افسانه دیگری پدید آورد که بر خلاف افسانه همینگوی از صداقت و صراحت منشا می گرفت. این هاله افسانه ای تا زمان مرگ نویسنده پیرامون او بود. در واقع سلینجر با افکار خود زندگی کرد و در آن چه ارائه کرد صادق بود حتی خیلی زود دست از ارائه آثار خود کشید و از این طریق خود را از تباهی در دنیای سراسر آلودگی و حسد و عناد ادبیات، اسیر شدن در بازار مکاره نقدها، عروسک خیمه شب بازی شدن رسانه ها و تباه شدن در لایه های ادبی و هنری رهانید و این انتخابی شجاعانه ولی به نهایت هوشمندانه بود که سبب شد هاله قدسی پیرامون او هیچگاه گردی از خدشه و تردید نگیرد. انگار که همواره هولدن کالفیلد و سیمور گلاس هستند که در مورد او قضاوت می کنند و آن چه برایش مهم است نظر همین هاست.

4

بیست و چند داستانی که سلینجر از میان آن ها داستان های نه گانه را برگزید و به جز این با انتشار مجدد هیچ کدام موافقت نکرد، داستان هایی هستند که از نظر اندیشه و نثر (با توجه به دید دقیق و وسواس کاری او) کامل نیستند. هر کدام وجوهی از تفکر و نیز تکنیک سلینجر را در خود دارند. برخی ضعیف تر و برخی قوی تر. اما فاقد یک طیف فکری واحد و در عین حال تراش خورده هستند. به نوعی پیش نویس هایی هستند که نویسنده از طریق نگارش آن ها خود را کامل می کرده است. داستان های شایسته او از جمله ناطور دشت، مجموعه نه گانه (1953)، فرانی و زویی (1961)، ماجراهای سیمور، و نیز شاه تیر سقف را بلندتر افرازید درودگران (1963)، همه بعد از این نوشته شده اند. زمانی که سلینجر به جرگه نیویورکریست ها پیوست و از جمله یک روز بی مانند برای موزماهی را در 1948 (سه سال بعد از انتشار من دیوانه ام) در نیویور کر منتشر کرد به مرحله ای از تکامل فکری رسیده بود که بر بن مایه اندیشه و تکنیک خود مسلط شده بود. به همین دلیل اجازه نشر گزیده ای از داستان ها را در مجموعه نه گانه داد ولی مابقی را ( و از جمله همین داستان من دیوانه ام را) خیر. خب نویسنده در انتخاب آزاد است و از این نظر نمی توان ایرادی بر او گرفت. به سامان رسیدن تفکر و استیل زمان لازم دارد، خاصه که بخواهی در قالب هنر کلامی بدان نمود خارجی بدهی.

5

جهان سلینجری، در بن مایه خود، جهان تقابل شخصیت هایی است که در یک سیر کامل از سیمور گلاس آغاز و به او ختم می شوند. گیرم با انحنا و اعوجاجی که خاص تفاوت های جنسیتی، موقعیتی و یا شخصیتی است. اگر به جای نظام دایره ای، به طبقه بندی هرمی معتقد باشیم، در داستان های نه گانه، سیمور (یک روز بی مانند برای موزماهی) در راس هرم است ولی (دهانم زیبا چشمانم سبز) در انتهای آن. در انتهای داستان دهانم زیبا چشمانم سبز، لی به دنبال یک کشف و شهود ناگهانی برای لحظه ای به نسخه بدل سیمور تبدیل می شود. مابقی نیز چنین شباهت هایی را نشان می دهند. الوییز (عمو ویگیلی در کانک تی کت)، بوبو تانن بام (پایین در قایق تفریحی)، گروهبان ناشناس (تقدیم به آزمه با عشق و نکبت)، فرانکلین (پیش از نبرد با اسکیموها)، دودمیه اسمیت (دوران آبی دودمیه اسمیت)، تدی (تدی) و البته  کودک مشتاق و شنونده پروپا قرص مرد داستان های مرد خندان (مرد خندان)، کمابیش با سیمور و یا یکی از اعضای خانواده سراسر نابغه گلاس آشنایی دارند و از این نظر مشابهت هایی میان آن ها وجود دارد. مشابهت هایی که ناشی از تاثیر راس هرم بر سطوح پایین تر است. همچنان که سیمور، دوران نوجوانی خود را در قالب شخصیت منحصر بفرد هولدن کالفیلد (ناطور دشت) به نمایش گذاشته است و هولدن به شخصیت بی نظیر و ساخته و پرداخته ذهن سلینجر آموخته های او از فرهنگ اصیل شرق است. وجدان بیدار اجتماع، ابر انسان، ندای متعالی انسانی، فعال بودن کامل چاکرای سوم و در یک کلام یک عارف ذاتی. نه یک عارف اکتسابی.

6

در یک دید کلی این شخصیت های غیرعادی، در داستان های سلینجر به شکل انسان هایی با قدرت درک غریزی و احساسی فوق العاده و در عین حال با عمق شخصیت بی نظیر ترسیم گردیده اند. شخصیت هایی ظاهراً عادی ولی بسیار با هوش، حساس و عمیق که قضاوت های ناخودآگاه آن ها در خصوص انسان ها  بسیار نیرومند و تاثیرگذار است. ضمن این که به طور فطری با نیرویی فوق العاده، از هر گونه بدی و پلیدی بخصوص در روابط انسانی گریزان هستند. وجود این خصایص سبب می شود که همواره میان آن ها و سایر افراد جامعه، افراد عادی، با استعداد و نیازهای عادی، فاصله وجود داشته باشد. تنها  کودکان به دلیل نیروی حسی فوق العاده خود قادر به نفوذ در این انزوا هستند و همان ها نیز قادر به درک این افرادند. صد البته این ارتباط دو طرفه است. اگر به کارگیری واژه نوابغ، برای این دسته افراد صحیح باشد، می توان گفت که نبوغ آن ها در ریاضیات، فیزیک و یا ادبیات نیست. در واقع نیروی غیرعادی آن ها در تجزیه و تحلیل ناخودآگاه رفتارهای انسانی و درک انگیزه های واقعی این رفتار است. نوعی استعداد غیرعادی در نفوذ به لایه های درونی انسان ها و ارزیابی آن ها؛ و در نهایت قضاوت در خصوص نتایج این ارزیابی به شکل قضاوتی که به صدور حکم در گرایش یا انزجار به خوبی و بدی  منتهی می گردد. هولدن کالفیلد در ناطور دشت نمونه باز شده این شخصیت هاست. چنان که داستان به روشنی تصویر کرده، وی در دایره ای به شعاع انسان های پیرامون خود به گردش می پردازد. در حین گردش، تقابل مداوم و شخصیت فرد فرد این انسان ها مورد مقایسه قرار می گیرد و با هر مقایسه خواننده در می یابد که تفاوت به حدی عمیق و ریشه دار است که هر گونه ارتباط متقابل را غیرممکن  می سازد (منظور ارتباط سطحی و ظاهری اجتماعی نیست). بدین ترتیب با هر تقابل سرگشتگی وی بیشتر می شود تا نهایتا این سرگشتگی به استیصال بدل گشته و به صورت نوعی بحران در شخصیت وی بروز می کند. بحرانی که در تمام شخصیت های سالینجری فرجام کار است گرچه نوع و شکل  ظاهری آن بسته به شرایط فرق می کند. فرجام سیمور گلاس را می توان اسف بارترین ولی در عین حال صریح ترین، واکنش نسبت به ادراکات ذهنی و کشمکش های درونی از سوی اقلیت های دنیای سالینجر دانست. مابقی بسته به نوع سرنوشت در درجات پایین تر. به عنوان مثال هولدن کالفیلد که از بخش روانی بیمارستان سر در می آورد و جونی که به بزهکاری و اعتیاد روی آورده، در سطوح بعدی و سپس فرانکلین که به بیماری روان تنی دچار شده، و الوییز که با تسلیمی دردناک زندگی را تحمل می کند، در سطوح پایین تر قرار می گیرند. خودکشی، بیماری روانی، بزهکاری، بیماری روان تنی و تسلیم رنج آور...، این است سرانجام شخصیت های پاک و شریف سالینجر!

7

خب، تردیدی نیست که نوآوری سالینجر در نگرش خاص به انسان یا در واقع به گروهی از انسان ها و ارائه تیپ شخصیتی منحصر بفردی که پس از گذشت نیم قرن ظاهراً هنوز تکرار یا گرته برداری نشده؛ و به خصوص انتخاب مفاهیم و تعابیر عارفانه (به سبک عرفان شرق- گیرم قدری سطحی) در قالب ساختار مدرن؛ وی را به نویسنده ای صاحب سبک و شاید غیرقابل تقلید بدل کرده است. بی تردید افراد زیادی از او تاثیر گرفته اند. احتمالا لحن و سبک نگارش ناطور دشت و داستان های نه گانه مورد تقلید مکرر واقع شده، اما به دلیل دشواری آشکار خلق و ترسیم شخصیت های سالینجری؛ نفوذ به این بخش از دنیای او به سادگی امکان پذیر نیست. شخصیت های او به مراتب از شخصیت های قالبی همینگوی دشوارتر ساخته شده اند. و پیچ و تاب های ظریف آن ها متعددتر و متنوع تر است. ورود چنین شخصیت هایی در داستان، آن هم داستان کوتاه سبب پیدا شدن لایه های پنهانی ژرف در داستان می شود و از این نظر داستان را به یک اثر ارزشمند ادبی بدل می سازد. این برجستگی در اکثر داستان های وی وجود دارد گو این که به هر حال نوسان های ساختاری داستان ها را نیز نمی توان نادیده گرفت.

8

در یک نگرش انتزاعی و جهت اشاره به چند مسئله فنی که البته اشاره انتزاعی به آن ها بدون مباحث جامعه شناسی و درون مایه ای ارزش چندانی هم ندارد، سلینجر در داستان من دیوانه ام، از ادبیات خاص نوجوانان آمریکایی نهایت استفاده را برده است. بعد از ماجراهای هاکلبری فین، جهان ادبیات دیگر بار با ظرفیت های جدیدی از ادبیات کودکان (زبان کودکان) آشنا شده است. استفاده از ظرفیت های شهودی هولدن کالفیلد به همراه ویژگی های خاص کودکانه او نظیر صراحت و صداقت و البته طنز ذاتی نوجوانانی در این سن و سال، نوعی مجموعه منحصر بفرد پدید آورده که شاید زنده کردن هاکلبری فین در قرن بیستم به همراه بیان بخش عارفانه وجود اوست:

گفتم: خوب دلیل بعضی کارها رو سخت می شه توضیح داد. اما برای مثال امشب مجبور بودم که وسایلم را توی کیفم بذارم. کفش های اسکی رو هم باید جزو وسایل توی کیف می گذاشتم. کفش های اسکی من رو به این فکر فرو برد که دارم اینجا رو ترک می کنم و واقعاً متاسف شدم. یعنی راستش تونستم برای به لحظه مادرم رو ببینم که داره توی فروشگاه ها پرسه می زنه و یه میلیون تا سوال بی سرو ته از فروشنده ها می پرسه. برای من هم یک جفت کفش اسکی خریده. طبق معمول هم اندازه اش درست نیست. پسر واقعا زن خوبیه. آره. بچه بازی نیست. فکر کنم تا حدی همین دلیلش باشه که من از رد شدنم توی درس ها ناراحتم. به دلیلش مادرمه و کفش های اسکی اشتباهی که برام خریده. این همه چیزی بود که گفتم. دیگه باید ساکت می شدم...

در این شیوه روایت، هم جذابیت ادبی وجود دارد و هم ملاحتی که گیرایی می آورد و هم تاثیری که از بیان صادقانه شهودی حادث می شود. ضمن این که برش های روایتی و جزر و مدهایی که در ساختار داستان وجود دارد، همه تحت تأثیر این شیوه آفرینش شخصیت محو می شوند و خواننده با اشتیاق همه چیز را باور می کند. حتی آن چه را که در حالت عادی، با نظام علت و معمولی سازگار نیست.

9

به همان گونه که مارک تواین در ماجراهای هاکلبری فین، با دادن زمام قلم به دست هاک، لحنی به وجود آورد که سبب شد داستان به شاهکار تبدیل شود، در من دیوانه ام و نسخه کامل شده آن ناطور دشت، استفاده سلینجر از لحن خاص هولدن کالفیلد، سبب شده است تا داستان از نظر ساختاری جذابیت مضاعف پیدا کند. لحن پسر بچه ای هولدن سبب می شود که داستان هم چاشنی طنز پیدا کند و هم جدیت مفاهیم عرفانی در لایه ای از صداقت و صفای وجودی هولدن برای خواننده ثقیل، تحمیلی و شعاری جلوه نکند. این نوعی ترفند زیر کانه ساختاری است. سلینجر در داستان های بعدی خود، این چاشنی طنز و کنایه گویی خاص ادبیات امریکایی را در قالب شخصیت هایی مانند الوییز، فرانکلین، بوبو تانن بام و دیگران زیاد به کار برد منتهی چون همه این ها در گروه آدم بزرگ ها طبقه بندی می شدند نتوانستند به حدی از تاثیر برسند که شخصیت خاص هولدن رسیده بود. در واقع گیرایی داستان من دیوانه ام معلول لحن آن است و لحن از شخصیت خاص هولدن کالفیلد منشا می گیرد.

10

برای خوانندگانی که چندین سال بعد متن کامل ناطور دشت را خواندند و البته برای ما که به تمام آثار سلینجر دسترسی داریم، من دیوانه ام داستان بی عیب و نقصی نیست. در واقع به رغم همه تلاش های سلینجر به نظر می رسد که خود او در درک واقعی شخصیت هولدن کالفیلد در این داستان به حد کافی توانا نبوده است و از این رو نتوانسته به پختگی سال های بعد آن را بازآفرینی کند. سه صحنه ای که بخش های عمده داستان را تشکیل می دهند، چندان به هم مرتبط به نظر نمی رسند و بخصوص میان بخش دوم (رفتن به خانه خانواده اسپنسر) و بخش سوم (گفت و گو با فیبی)، شکاف واضحی وجود دارد که ترفندهای سلینجر نتوانسته آن را پر کند. ضمن این که فشرده گویی سلینجر در مورد گفت و گو با مادر دانش آموزی که در قطار با او برخورد کرده بود، بیش از حد فشرده است و مفهوم را آن چنان که بایست ادا نمی کند. به همین ترتیب گفت وگوی هولدن با فیبی ناقص است و آن چه را می بایست به خواننده القا کند، نمی کند. شاید صحنه اول داستان یعنی ایستادن هولدن برفراز تپه و بیان درونیات او به مراتب از دو صحنه دیگر کامل تر بیان شده باشد. به هر حال دو صحنه بعدی منقطع و به نوعی ناقص هستند. تنها سایه ای از گفت وگوهای عمیق ناطور دشت را دارند و البته در مقام مقایسه صحنه سوم به مراتب ناقص تر است.

11

سلینجر در ناطور دشت و داستان های بعدی شخصیت ویولا را حذف کرده است. در این داستان، شخصیت ویولا البته در پر رنگ تر کردن نقش فیبی و نمایش عاطفه آسمانی هولدن، البته موثر است، اما چندان با اهمیت به نظر نمی رسد. سلینجر بعدها در ناطور دشت با حذف شخصیت ویولا، گفت وگوی هولدن و فیبی را گسترش داد و این از نظر حذف زواید و تعمیق صحنه ای که به نظر نقطه عطف داستان می رسد، انتخابی هوشمندانه بود. به واقع در من دیوانه ام، برای پرداخت گفت و گوی هولدن و فیبی، مجال زیادی نداشته است. این سبب شده که گفت وگو از نظر رساندن محتوا ابتر شود. در کنار این، اضافه کردن بخشی از صحنه به گفت وگوی با ویولا که به نظر می رسد چندان در فضای خاص داستان جا نیفتاده از سهوهای سلینجر در پرداخت بوده است که لاجرم بعدها به حذف شخصیت و تغییر صحنه انجامیده است. سوای این پایان داستان، هر چند گیرا و به نوعی همین گوی وار (وداع با اسلحه) است، حس خاصی را برنمی انگیزد (منظور برای خواننده امروزی است). شک نیست که طرح مسئله اردک های سنترال پارک (که در ناطور دشت هم مفصل روی آن بحث شده است) در زمان نگارش داستان، پایانی هوشمندانه بوده و به عنوان مکمل شخصیت خاص هولدن، خوب جواب داده است، اما خود سلینجر بهتر از هر خواننده ای می دانسته که این پایان می تواند بهتر از این نگاشته شود. برای همین بعدها پایان ناطور دشت را تغییر جدی داده است.

12

با این همه، من دیوانه ام داستانی است که نگارش آن در زمان خود نوعی نقطه عطف در نمایش شیوه جدیدی از ادبیات عرفانی محسوب می شده است. بد نیست به این اشاره شود که سوای تکوین شخصیت خاص هولدن در این داستان، تفکر سلینجر در شکل دهی فرم خاص داستان های خود یا با این داستان شکل گرفت و یا این که بی تردید این داستان در آن نقش به سزایی دارد. از این نظر حتی در زمان فعلی نیز قابل احترام است. برای خوانندگان سال 1945 که داستان یک شاهکار به معنی واقعی بوده است. چیزی همانند ظهور داستان های ریموند چند لر در ادبیات پلیسی و یا تنسی ویلیامز و آرتور میلر در نمایشنامه نویسی. بدعت های سلینجر در بهم ریختن نظام علی و معلولی طرح داستان و به کارگیری عنصر مکاشفه که ورای علت و معلول قرار می گیرد، سخت مورد توجه خوانندگان آن زمان قرار گرفته است. صد البته ورود شخصیت های خاص سلینجری به جهان ادبیات ورای این همه قرار می گیرد.

بخش ادبیات تبیان


گلستانه:109/ آذر89 /شادمان شکروی