تبیان، دستیار زندگی
مادرش که نقش اصلی در انتخاب کتابهایی که او می خواند را برعهده داشت در باره او چنین می گویداو پسر مریض احوالی بود که بخش اعظم کودکیش را در رختخواب سپری می کرد.....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پسر مریض احوالی که نویسنده بزرگی شد!

اندکی درباره خولیو کورتاسار

پسر مریض احوالی که نویسنده بزرگشی شد!

تولد: 1914 مرگ:1984 به علت سرطان خون

مکان تولد: بلژیک و پایان زندگی: فرانسه

معلم شدن در 18 سالگی

مسائل مالی مانع از ادامه تحصیل در رشته ادبیات و فلسفه

او در 9 سالگی اولین رمان خود را می نویسد !

27 کتاب در کارنامه خود، دارد.

در 1938 مجموعه ای از غزلیات با نام مستعار خولیو دنیس منتشر کرد.او بعدها منکر این اثر شد.در مصاحبه ای با تلویزیون اسپانیا در سال1977 کورتاسار اعلام کرد انتشار اثر یاد شده تنها تخطی او از اصلی بوده که برای خود وضع کرده بود اصلی که بر اساس آن از چاپ یک آثار مادامی که متقاعد نشده باشد که آنچه در اثر گفته شده حقیقتا همان چیزی است که منظور داشته است خود داری کند.

استفاده کورتاسار از منولوگ و جریان سیال ذهن او را به مدرنیست ها نزدیک می کند، اما وجه غالب آثارش سوررئالیسم، رئالیسم جادویی و ویژگی های رمان نوی فرانسه است.

مادرش که نقش اصلی در انتخاب کتابهایی که او می خواند را برعهده داشت در باره او چنین می گوید"او پسر مریض احوالی بود که بخش اعظم کودکیش را در رختخواب سپری می کرد"او همچنین از اشتیاق و توجه پسرش نسبت به کتابهای ژول ورن یاد می کند کسی که کورتاسار تا پایان عمر دست از تحسینش بر نداشت.

کورتاسار سه بار ازدواج کرده بود، با آئورا برناندز، اوگنه کارولیس، و سرانجام کارول دونلوپ.

" نویسنده واقعی کسی است که برای نوشتن چله کمانش را تا آخر بکشد و تیرش را رها کند، بعد هم کمانش را از میخی آویزان کند و راحت برود با دوستانش بنوشد! تیر دیگر خود در هوا جلو می رود، حالا یا به هدف می زند یا نمی زند. فقط احمق‌ها می توانند ادعای تغییر دادن مسیر تیر را داشته باشند یا به امید ابدی شدن و انتشار به چندین زبان، دنبالش بدوند و هل اش بدهند تا به هدف بخورد ! " خولیو کورتاسار.

آثار قابل توجه کورتاسار:

    * حضور (1940)

    * کینگز (1949)

    * سؤال از (1950، اولین بار در سال 1985 منتشر شد)

    * Bestiary (1951)

    * پایان بازی‌ها (1956)

    * سلاح‌های مخفی (1959)

    * جوایز (قهرمان) (1960)

    * Cronopios و Famas (1962)

    * Rayuela (بازی لی لی) (1963)

    * همه آتش آتش (1966)

    * عکس بزرگ شده و دیگر داستان (1968)

    * سفری یک‌روزه در هشتاد دنیا (La vuelta al d?a en ochenta mundos) (1967) (داستان، مقاله و شعر )

    * 62: کیت مدل (62 مدل سوار) (1968)

    * تاریخ و زمان آخرین دور (تاریخ و زمان آخرین دور اول) (1969)

    * تأملات در رصدخانه (1972)

    * کتاب مانوئل (1973)

    * اتاقک مورلی (1973)

    * جسم هشت‌وجهی (1974) ( مجموعه داستان )

    * فانتوم‌ها بر علیه خفاش‌های چند ملیتی(1975)

    * سیلوالاندیا (1975)

    * کسی از آنجا می گذرد (1977) ( مجموعه داستان )

    * سرزمین (1978)

    * کسی به نام لوکاس (1979)

    * گلندا را بسیار دوست می دارم (1980) ( مجموعه داستان )

    * بی وقتی‌ها (1982) ( مجموعه داستان )

    * اوتونائوت‌های کوسموروت (Los autonautas de la cosmopista)

    * نیکاراگوآی بی نهایت عزیز (1983)

    * تفریح (1986)

    * خاطرات آندرس فاوا (خاطرات آندرس فاوا) (1995)

    * Adi?s رابینسون (1995)

    * ذخیره و فلق نجومی (1997)

    * نامه‌ها (سه جلد) (2000)

    * نقش غیر مترقبه (2009)

« زندانی» داستانی از مجموعه داستان « قصه های قروقاطی »

زندانی: من که چیز زیادی نمی خواهم. یک تکه نان، یک پیراشکی گوشت، و یک شمع کوچک که بگیرمش بین شست و انگشت وسطی ام. تنها چیزی که می خواهم یک قوطی کبریت است تا صدای خِش خِش مورچه های زندانی را که این تو راه می روند بشنوم. تویش کبریت هم نباشد مهم نیست؛ مطمئنم اگر آن را دم گوشم بگیرم، صدای خش خش شان را می شنوم.

نگهبان: حرف زدن ممنوع است، مگر به فرانسه یا ایتالیایی.

زندانی: چه حیف، درست همان زبان هایی که شب دستگیری ام جایشان گذاشتم. فرصت ندادند برشان دارم. زیر شلواری ام را هم نپوشیده بودم که پلیس با صورت برافروخته لگدی حواله ام کرد تا زودتر راه بیفتم. کشان کشان آوردندم اینجا و فرانسوی و ایتالیایی گوشه ی خانه رها شدند به حالِ خودشان. گمانم گرسنه شان شود. فکر می کنید از مسئولین کسی هست که برود چیزی به آن ها بدهد تا بخورند؟

نگهبان: من چه می دانم.

زندانی: کلمات مثل حشرات هی می آیند و می روند و مدام نزارتر و خسته تر می شوند. اول، حروف ربط هستند که می میرند- نحیف ترند و راحت تر جایگزین می شوند.

نگهبان: حروف ربط

زندانی: بعد، قید ها و صفت ها. مرگ صفت ها خیلی دلخراش است. مثل نوری که رو به خاموشی می رود. این را همه می دانند که صفت ها چشم و چراغ زبان اند.

نگهبان: مرگ بر صفت ها !

زندانی : افعال تا آخر ایستادگی می کنند. و همین طور اسم ها. آه، آن ها به این راحتی ها تسلیم نمی شوند. این را بدان که از پا در آوردن یک اسم کار هر کس نیست. نان. چه کسی حاضر است آن را بکُشد؟ و کاج. ساخته نشده تبری که آن را قطع کند. مگر سکوتی هست که شاخه های پر از گنجشکِ کاج ار از صدا بیندازد؟

نگهبان: تخیلاتت بیمار گونه است( به یک کتابچه راهنما مراجعه می کند) . تو مبتلا به زبان شیفتگی، تداعی های هذیانی و تکلم خارج از منطق هستی. شاید هم اختلال در حافظه و سفسطه ی کلیات.

زندانی : گرسنه هم هستم. خیلی زیاد.

نگهبان: چیزی به مردنت نمانده. وقتی بکُشیمت، گرسنگی ات هم برطرف می شود.

زندانی: خودم را می خورم. در لقمه های لذیذ، هر بار یک گاز.

نگهبان: اگر بگویی که نقشه های عملیات H پیش چه کسی ست، می توانی خودت را ذخیره نه داری برای روز مبادا.

زندانی: معلوم است که اگر بگویم نقشه های عملیات H پیش چه کسی ست، می توانم خودم را ذخیره نگه دارم برای روز مبادا.

نگهبان: ولی…

زندانی : قبول.


فرآوری و تنظیم: زهره سمیعی- ادبیات تبیان