چهلمین روز خزان
خورشید بر سر خاک، آتش میریزد.
کاروان خیمههای سوخته، در چهلمین روز خزان بازگشتهاند.
قرار است به دنبال لالههای پرپر شده بگردند؛ به دنبال ردپایی از مظلومیت در خاک خفته.
گدازههای آتش، در جام حسرت میسوزند و فرات، عطش خاک را در خود حل کرده است؛ با موجهایی که از داغ آن حماسه، سر به ساحل میزنند.
کاروان آمده است تا خشم تازیانهها را بر بدنهای کوچک، مویه کند؛ آمده است تا قصه دربهدریاش را همدوش باد، در گوش زمان نجوا کند ؛ آمده است تا در رد پای سنگ، آینههای شکسته را جستوجو کند.
غربت کاروان ، باران میشود بر خاک و بار دیگر شعله میکشد تمام خاطرههای جگر سوخته از زمین.
خورشید ، سر به تاریکی گذاشته است و غم ، زانو زده در برابر کاروان و:
«افتاده عکس ماه لبِ گودی و زنی در جستوجوی یوسف زیبای بیکفن»
اربعین لالهها
بشیر!
وقتى به مدینة النبى رسیدیم، مبادا كسى جلوى قافله اسراى كربلا، گوسفندى را سر ببرد! این كاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مىآید.
نگذار هیچ لالهاى را در رثاى شهدایمان پرپر كنند! سراسر خاك كربلا، پر بود از گلبرگهاى خونین و پارهاى كه از هر سو مرا صدا مىزدند: «أخىَّ اخَّى».
اجازه نده كسى بر سر و رویش خاك بریزد؛ هنوز باد ، گرد و خاك كوچههاى كوفه و شام را از سر و روى زنان و كودكان عزادار نربوده است.
این صورتهاى كبود و دستهاى سوخته ، نیازى به گلابافشانى ندارند ؛ هنوز اربعین گلهایى كه با تشنهكامى بر خاك و خون افتادند، نگذشته است.
بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این كاروان پر است از كودكانى كه پاى پرآبله دارند.
سفارش كن شهر را شلوغ نكنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاههاى نامحرم و بیگانه بازگشتهایم.
بگذار آسودهات كنم بشیر!
دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مىكشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سكینه و سجاد علیهالسلام و این كاروان داغدار ، پیراهن كهنه و خونین حسین علیهالسلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریههاى فرو خورده چهل روزهاش را یكسره رها سازد.
منبع: پایگاه سبطین
گروه دین و اندیشه تبیان