تبیان، دستیار زندگی
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ على بن محمد بن جهم که از متکلّمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضى از ظواهر قرآنى عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «واى بر تو از خدا بترس! و به انبیاى الهى کارهاى زشت نسبت مده، و آیات
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی نافرمانی خدا، گناه نیست!

فرقان

در سوره طه، آیه 121 مى خوانیم: (وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى): «(آرى) آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و (از پاداش او و ماندن در بهشت) محروم شد»!

همچنین در آیه 115 سوره طه آمده است (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً): «و پیش از این، از آدم پیمان (اطاعت) گرفته بودیم; امّا او فراموش کرد; و عزم استوارى براى او نیافتیم».

در این آیه نخست نسبت عصیان و غوایت، و در آیه دوّم نسبت نسیان به آدم(علیه السلام)داده شده، امّا هیچ یک از این دو با مقام عصمت انبیاء که مصونیّت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست.

مفسّران از قدیم الایّام تا به امروز در پاسخ به این سؤال بحث هاى گوناگونى کرده اند.

آدم(علیه السلام) این نهى ارشادى را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهى را; و تعبیر به عصیان با توجّه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلى در مسأله عصمت آدم ایجاد نمى کند.

بعضى بدون توجّه به دلایل عقلى و نقلى گفته اند: منظور در این جا صدور گناه کبیره از آدم است; و بعضى تصریح کرده اند که عصیان مربوط به دوران قبل از نبوّت آدم بوده است. بعضى نیز این عصیان را حمل برگناه صغیره کرده و از کنار این مسأله به آسانى گذشته اند.

ولى آنها که با توجّه به آیات پیشین درباره عصمت انبیاء، و مقام عظیمى که خداوند براى آنها قرار داده. و مخصوصاً مقام خلیفة الّلهى و نماینده خدا بودن در مورد آدم(علیه السلام)، در برابر این گونه تفسیرهاى نادرست تسلیم نشده، و هریک راهى براى حلّ این مشکل اندیشیده اند که در مجموع سه تفسیر را مى توان پذیرفت:

الف- نهى آدم آزمایشى بوده: با توجّه به این که آدم براى زندگى در زمین آفریده شده بود نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران آزمایشى بوده، نه دوران تکلیف; بنابراین اوامر و نواهى خداوند در آن جا تنها براى آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است.

به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشى را مخالفت کرد نه یک امر واجب قطعى را.

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ على بن محمد بن جهم که از متکلّمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضى از ظواهر قرآنى عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «واى بر تو از خدا بترس! و به انبیاى الهى کارهاى زشت نسبت مده، و آیات قرآن را به رأى خود تفسیر مکن که خداوند متعال مى گوید: (وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ اِلاَّ اللهُ) سپس فرمود: "امّا آنچه خداوند درباره آدم که فرموده: (وَعَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) (این به خاطر آن است که) خداوند عزّوجلّ آدم را حجّت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را براى بهشت نیافریده بود در حالى که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت، دارِ تکلیف نبود; بلکه، دارِ آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهى کامل شود، هنگامى که به زمین فرستاده شد و حجّت و خلیفه الهى شد مقام عصمت پیدا کرد آن گونه که خداوند مى فرماید: (اِنَّ اللهَ اَصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعَالَمِینَ): «خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برترى داد».(1)

ب- نهى آدم نهى ارشادى بوده: جمعى معتقدند اوامر و نواهى پیامبران و از جمله آدم(علیه السلام) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبیب که به بیمار دستور مى دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذاى نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایى طبیب را نادیده گرفته است.

در این جا ممکن است تعبیر به عصیان و نافرمانى طبیب بشود، ولى مسلّم است هتک احترامى نسبت به طبیب نشده و فقط مصالح خود شخص زیر پا رفته است. خداوند نیز به آدم گفته بود که از شجره منهیّه (درخت ممنوع) نخورد که اگر بخورد از بهشت و آرامشى که بر او در آن جا حکم فرما است، بیرون خواهد شد و به زحمت خواهد افتاد: (فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنْ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى ـ إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَلاَ تَعْرَى ـ وَأَنَّکَ لاَ تَظْمَأُ فِیهَا وَلاَ تَضْحَى): «پس گفتیم: اى آدم! این دشمن تو و (دشمن) همسر توست; مبادا شما را از بهشت بیرون کند; که به زحمت و رنج خواهى افتاد! ـ زیرا تو در بهشت (در آسایشى و) گرسنه و برهنه نخواهى شد; ـ و در آن تشنه نمى شوى، و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد»(2)

بنابراین آدم(علیه السلام) این نهى ارشادى را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهى را; و تعبیر به عصیان با توجّه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلى در مسأله عصمت آدم ایجاد نمى کند.

و از این جا تفسیر جمله «فَغَوى» که در ذیل همین آیه است نیز روشن مى شود که منظور محروم شدن آدم از مواهب بهشتى است زیرا غوایت به معناى کارهایى است که از اعتقاد نادرستى سرچشمه مى گیرد، یا به معناى کارهایى است که انسان را از رسیدن به مقصد باز مى دارد و اگر آدم مخالفت با این نهى ارشادى نمى کرد مدت بیشترى در بهشت مى ماند.

ج- ترک اولى بوده: این پاسخ طرفداران بیشترى دارد نه تنها در این جا بلکه در تمام مواردى که نسبت گناهى به انبیاء داده شده است آن را از این طریق تفسیر مى کند.

توضیح این که: گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان مطلق و گناه و عصیان نسبى. منظور از قسم اول تمام گناهانى است که از هرکسى صادر مى شود و هیچ گونه استثنایى در آن نیست مانند: خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ.

امّا گناه نسبى;گناهانى است که با توجّه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص، عمل نامطلوبى محسوب مى شود، و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگرى نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتى محسوب مى شود.

مثلا گاهى یک فرد بى سواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند مى کند و نمازى مى خواند که براى او یک عمل شایسته است، امّا این تعبیر از یک عالم درس خوانده و با سابقه ممکن است ناشایست باشد; و یا مثل یک کمک ناچیز از سوى کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب مى شود و براى ساختن یک بناى عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد کمک مى کند و این عمل خیر او یک ایثار مهم است، در حالى که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه او را مذمت مى کنند، و او را به دون همّتى و بخل و خسیس بودن; متّهم مى سازند.

این همان چیزى است که در میان علما و دانشمندان معروف است که مى گویند: «حَسَنَاتُ الاَْبْرارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ»: «حسنات نیکان، گناهان مقرّبان است».

بنابراین انبیاء با آن مقام والاى ایمان و معرفت، هرگاه کارى از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد ممکن است از آن تعبیر به عصیان شود در حالى که صادر شدن همین عمل از دیگرى عین اطاعت است. خواندن یک نماز با کمى حضور قلب براى یک فرد عادى، فضیلت است، امّا براى یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبى نه مطلق).

تمام تعبیراتى که درباره عصیان و گناه و ذنب انبیاء (چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم) در آیات و روایات دیده مى شود، ممکن است اشاره به همین معنا باشد.

جمعى معتقدند اوامر و نواهى پیامبران و از جمله آدم(علیه السلام) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبیب که به بیمار دستور مى دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذاى نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایى طبیب را نادیده گرفته است.

گاهى از این معنا به عنوان ترک اولى تعبیر مى شود; و منظور از آن عملى است که ترکش از انجامش بهتر است. این عمل ممکن است جزء مکروهات یا مباحات و حتّى مستحبّات باشد، مثلا: طواف مستحبّى گرچه کار خوب و پسندیده اى است ولى ترک آن و پرداختن به قضاى حاجت مؤمن، اولى و بهتر است (همان گونه که در روایات وارد شده).

حال اگر کسى قضاى حاجت مؤمن را رها کند و به جاى آن طواف خانه خدا انجام دهد گرچه ذاتاً عمل مستحبى انجام داده، ولى ترک اولى کرده است، و این کار براى اولیاء الله و انبیاء و ائمه هدى(علیهم السلام) مناسب نیست، و این که بعضى گمان کرده اند، ترک اولى حتماً در مورد کارهاى مکروه گفته مى شود، اشتباه محض است. (دقّت کنید)

به هر حال مسأله گناه نسبى به عنوان ترک اولى مى تواند پاسخ روشنى براى تمام سؤالاتى باشد که به خاطر آیات و روایاتى، نسبت گناه به معصومین داده شده است.

قابل توجّه این که تعبیر به معصیت درباره ترک مستحبّات نیز در روایات اسلامى دیده مى شود. از جمله در حدیث معتبرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که سخن از نوافل یومیه (نمازهاى مستحب روزانه) به میان آورد و فرمود: «اِنَّمَا هَذَا کُلُّهُ تَطَوُّعٌ وَلَیْسَ بِمَفْرُوض اِنَّ تَارِکَ الْفَریضَةِ کَافِرٌ وَ اِنَّ تَارِکُ هَذَا لَیْسَ بِکَافِر وَ لکِنَّهَا مَعْصِیَةٌ»: «اینها همه مستحب است و واجب نیست، کسى که نماز واجب را ترک کند کافر است و کسى که اینها را ترک کند کافر نیست ولى معصیت کرده است»!(3)

از نظر لغت نیز عصیان - همان گونه که راغب در مفردات آورده - به معناى هرگونه خارج شدن از دایره اطاعت است (خواه اطاعت در اوامر وجوبى باشد یا مستحبات).(4)

سؤال: ممکن است در این جا گفته شود، درست است که عصیان و گناه مفهوم وسیعى دارد که حتّى گاهى ترک مستحبات، و ترک اولى را شامل مى شود، و نسبت به افراد متفاوت است; ولى چه فلسفه اى داشته است که خداوند کراراً در آیات قرآن مجید این تعبیر را در مورد انبیاى گرامى خود به کار برده است؟

پاسخ این سؤال در حدیث جالبى که مرحوم طبرسى در کتاب احتجاج آورده، از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده، این حدیث، طولانى است و در قسمتى از آن آمده است که مرد زندیق (نامسلمان) عرض کرد: من مى بینم خداوند لغزش هاى پیامبران خود را آشکارا بیان کرده، مانند: (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) این چه حکمتى دارد؟.

امام(علیه السلام) فرمود:

ذکر لغزش هاى انبیاء و آنچه را خداوند در کتابش تبیین کرده، از روشن ترین دلایل حکمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او است، زیرا مى دانست معجزات و دلایل انبیاء چنان در دل امّت ها بزرگ مى آید که بعضى معتقد به الوهیت و خدایى انبیاء مى شوند، همان گونه که نصاراى درباره عیسى بن مریم(علیه السلام) گفتند; لذا خداوند این لغزش ها را مى شمارد تا همه بدانند آنها کمالات و صفات الهى را دارا نبودند (و کسى فکر الوهیت آنها را در سر نپروراند)(5)

پی نوشت ها:

1. بحارالانوار، جلد 11، صفحه 72.

2. سوره طه، آیه 117 تا 119.

3. تهذیب الاحکام (مطابق نقل نورالثقلین، جلد 3، صفحه 404، حدیث 165).

4. مفردات راغب ماده عصى.

5. تفسیر نورالثقلین، جلد 3، صفحه 404، حدیث 163.


منبع: پیام قرآن، ج 8، آیت الله مکارم شیرازی

تنظیم: شکوری: گروه دین و اندیشه تبیان