تحریفات معنوی حادثه کربلا
مقدمه
در مطالب پیشین این واقعیت تلخ مورد اشاره و تاکید واقع شد که در واقعه تاریخی عاشورا هم تحریفات لفظی وارد شده و هم تحریفات معنوی (که صد بار از تحریفات لفظی خطرناک تر است. «آنچه که سبب شده است این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیّت بیفتد تحریفات معنوی است. نه تحریفات لفظی، یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از اثر سوء تحریفات لفظی بیشتر است» (حماسه حسینی، ج 1، ص 90)
در این بخش به جهت اهمیت و آثار مخرب تحریفات معنوی ضمن مرور لایه های دیگری از آفت بزرگ (که در صورت عدم روشنگری و ارائه شناخت لازم مسیر حرکت مسلمین را به انحراف خواهد کشاند).
فلسفه قیام سالار شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) و نیز آثار و برکات مرثیه خوانی و عزاداری برای شهدای کربلا را مورد بحث و تأمل بیشتر قرار می دهیم.
تحریف معنوی
قبلاً گفته شد: تحریف معنوی در واقع توجیه و تفسیری است که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی مطلب ارائه شده یا حادثه تاریخی مورد نظر باشد. یک نمونه از تحریف معنوی را با هم مرور می کنیم؛
«نقل کرده اند- از نقل ها مسلّم است - در روزی که مسجد مدینه را بنا می کردند و عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد، پیغمبر اکرم به او فرمود:... ای عمار! تو را آن دسته ای می کشند که سرکش اند، لذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین بود. وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده می شد و حتی بودند افراد ضعیف الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی انجام می دهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین بدست اصحاب معاویه کشته شد، یک مرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند ... این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی شد انکار کرد و گفت پیغمبر در باره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر در همان جا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. ... معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامی ها ... اعتراض می کردند. معاویه چه می گویی؟ عمار را کشتیم! و پیغمبر فرمود «تفتلک الفئة الباغیة». [معاویه] می گفت اشتباه کرده اید، درست است، پیغمبر فرمود که عمارا آن ... طایفه سرکشی می کشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! می گفتند: ما کشتیم، لشکریان ما کشتند. می گفت: نه، عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتش را فراهم کرد. هر کس که می آمد، اعتراض می کرد، معاویه و عمر و عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می کردند و او را به لشکر بر می گرداندند.
ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این حادثه باید زنده بماند
علت اصلی توصیه و دستور مذکور این بود که حسین بن علی علیه السلام « یک مکتب به وجود آورد. می خواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمی کنند
عمر و عاص دو پسر دارد، یکی از آنها تیپ خودش است، دنیا دار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و با ایمان بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت: این چه حرفی است که شما می زنید؟...
چون عمار در لشکر علی بود پس عمار را علی کشت؟! گفتند: بله گفت: بنابر این حمزه سید الشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سیدالشهدا: هم در لشکر پیغمبر بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمر و عاص و گفت: عمر و عاص! چرا جلوی این پسر بی ادب را نمی گیری؟ این را می گویند تحریف معنوی. (همان- ص 92)
تأملی بر فلسفه قیام عاشورا
«امام حسین علیه السلام چرا نهضت کرد؟ چه احتیاجی دارد که ما بخواهیم از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسین بن علی علیه السلام خودش دلیل نهضتش را بیان کرد، نه یک جا، نه دو جا و نه ده جا. اگر نگفته اما حق داشتیم از پیش خودمان ببافیم... در کمال صراحت می گوید دنیای ما را مفاسد گرفته است. امت جدم فاسد شده اند. قیام کردم برای اصلاح، من یک مرد اصلاح ظلمم ...هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم، امام حسین هدف نهضت خودش را روشن کرده است. در کمال روشنایی.» (همان- ص 96)
آن وقت ما آمدیم این پیام را تحریف کردیم و گفتیم امام حسین (علیه السلام) شهید شد تا گناهان ما پاک شود. گریه کنیم تا تمام گناهان ما بخشیده شود. همان طور که در مسیحیت این اعتقاد وجود دارد که عیسی به دار کشیده شد تا کفّاره گناه امت شود.
ائمه اطهار و سوگواری
«ائمه اطهار حتی به روایت از پیغمبر اکرم گفتند که این حادثه باید زنده بماند. فراموش نشود، مردم بنشنید و بگریند. چرا چنین گفتند؟ هدف آنها از این دستور چه بوده است»؟ (همان- ص 98)
علت اصلی توصیه و دستور مذکور این بود که حسین بن علی علیه السلام « یک مکتب به وجود آورد. می خواستند مکتبش زنده بماند، برای اینکه در دنیا شما هرگز یک مکتب عملی که نمونه مکتب حسین بن علی باشد پیدا نمی کنند. اگر شما نمونه ای مانند نمونه حسین بن علی پیدا کردید آن وقت بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟ آنچه که در ... حادثه عاشورا ... پیدا شد از توحید، از جلوه ایمان، از جلوه خداشناسی از ایمان کامل به جهان دیگر، از رضاء از تسلیم، از صبر، از استقامت، از مردانگی از طمأنینه نفس، از ثبات، از عزت نفس، از کرامت نفس، از آزادی خواهی و آزادی طلبی، از اینکه در فکر انسان ها باشد... اگر شما نمونه ای در دنیا پیدا کردید. آن وقت بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم بدیل و مثل ندارد.» (همان – ص 100)
- کدام اشک ارزش دارد؟
[دستور آنها] برای این است که بلکه پرتوی از روح حسین بن علی در روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او می ریزیم ... در مسیر هماهنگی روح ما باشد. روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند. ذره ای از همت او، ذره ای از غیرت او، ذره ای از حرّمت او، ذره ای از ایمان او،... در ما بتابد و اگر چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد، باور کنید... اما اشکی نشانه ای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد. » (همان- ص 100)
نوحه سرایی دختر امام حسین علیه السلام
«نوشته اند، حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست می داشت. سکینه خاتون که بعد هم یک زن ادیبه عالمانه ای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. ابا عبدالله حسین این طفل را دوست می داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرای جمله هایی گفت که دل های همه را کباب کرد. یه حالت نوحه سرایی این است. [اسب اباعبدالله] را مخاطب قرار داده است. می گوید: ... ای اسب پدرم، پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ این در چه وقت بود؟ وقتی که دیگر اباعبدالله از روی اسب به روی زمین افتاده است...» (همان- ص 105)
- شکست و پیروزی روحی در عاشورا
«آن چیزی که بشر همیشه به زبان می آورد ولی در عمل کمتر دیده می شود، در وجود حسین دیده می شود، چطور؟ روح بشر این مقدار شکست ناپذیر باشد؟ سبحان الله! بشر به کجا می رسد، روح بشر چقدر شکست ناپذیر می شود که جوانانش جلوی چشمش قلم قلم می شوند، در منتها درجه تشنه می شود که حتی به آسمان که نگاه می کند به نظرش تیره و تار است. خاندانش را می بیند که الان دارند اسیر می شوند. هر چه دارد از دست داده است، ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است، روحش هرگز شکست نمی خورد، یک ذره شکست نمی خورد. شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر کربلا سراغ دارید که آن وقت بگوییم به جای کربلا از آن حادثه یاد کنید؟... حادثه ای که یک جمعیت هفتاد و دو نفری، از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند.. عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است. تاریخ را بخوانید چرا اینها از جنگ تن به تن پرهیز داشتند؟ اول حاضر شدند. طبق معمولی که در آن دوره ها بوده است، قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه بشود و یا تیراندازی بشود، مثل اینکه یک نوع زور آزمایی بوده است، یک نفر از این طرف می رود، یک نفر از آن طرف می آید. چند نفر که آمدند با اصحاب حسین مبارزه کردند، این قدر به اینها نیروی روحی دارند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف! (همان- ص 101)
- اهتراز روح در اوج مصیب ها :
شکست روحی دشمن و قدرت و پیروزی روحی اصحاب اباعبدالله را نمی توان به رشته تحریر کشید و بر زبان جاری کرد، اما اشاره ای برای اهل معرفت و معنویت کافی است تا مفهوم و مصداق واقعی شکست و پیروزی را در یابد.
«ابا عبدالله که به میدان آمد در چه وقتی آمد؟ ... عصر روز عاشورا است، چون تا ظهر شد هنوز عده ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده است، چه تلاش هایی! بدن هر یک از اصحابش را غالباً خودش آورده در خیمه شهدا گذاشته است بدن یارانش را خودش آورده است. به بالین یارانش خودش آمده است، اهل بیتش را خود تسلی داده است،... گذشته از آن داغ هایی که دیده است آخرین کسی که به میدان می آید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی می توانند با حسین مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظه ای مهلتش نداد، که فریاد عمر سعد بلند شد.
گفت: خدا مرگتان بدهد، مادرهایتان به عزایتان بنشینند، به مبارزه چه کسی رفته اید؟... این، پسر کشنده عرب است، پسر علی بن ابی طالب است... به خدا روح پدرش علی در کالبد این است. به جنگ این نروید. این علامت شکست بود یا نه؟ سی هزار نفر از جنگ تن به تن کردن با یک مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده، آن همه زحمت کشیده، و آن همه تلاش کرده تشنه گرسنه عقب نشینی می کنند.» (همان- ص 102)
نه تنها در برابر شمشیر که در برابر منطق ابا عبدالله هم شکست خوردند... « باید روح بشر به اهتراز بیاید» (همان- ص 102) تا بتواند این چنین حماسه ای خلق کند.
- علامت شکشت و پیروزی
خطبه ای که ابا عبدالله (علیه السلام) در روز عاشورا با استواری، عزت نفس و صلابت در برابر دشمن ایراد کرده علامت پیروزی حسین بن علی (علیه السلام) است. « راستی نمونه ای از خطبه های علی علیه السلام است. یک بار و دو بار و سه بار صحبت کرد، عمر سعد بر لشکریان خودش ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تأثیر قرار بدهد. نوبت دیگر که اباعبدالله آمد صحبت کند(ببینید چقدر... روحشان شکست خورده بود!) دستور داد سر و صدا کنید. دستتان را به دهانتان بزنید که کسی صدای حسین را نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟ آیا این نباید برای ما درس باشد که یک بشر اگر با ایمان باشد، اگر موحد باشد... اگر نفس مطمئنه باشد، یک تنه سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می دهد، آیا این طور نیست؟ نمونه اینها را شما دیگر کجا پیدا می کنید؟ شما چه کسی را در دنیا پیدا می کنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد، دو کلمه از آن خطابه حسین بن علی را بتواند بخواند؟ در کلمه از آن خطابه زینب (سلام الله علیها) آن زینب داغدیده را در دم دروازده کوفه بخواند؟ اینها درس است. گفته اند این عزا را احیا کنید و زنده نگه دارید که این نکته را بفهمید و در یابید، ... برای اشکی اگر می ریزید. از روی معرفت باشد، معرفت حسین شما را بالا می برد. شما را انسان می کند، شما را آزاد مرد می کند، شما را اهل حق و حقیقت می کند، اهل عدالت می کند. مسلمان واقعی می کند. (همان- ص 103)
نوشته: سید صالح زاهدی _ گروه دین و اندیشه تبیان