کافرکوب، سلاح چوبی مختار

اشاره:
این روزها با پخش سریال "مختارنامه" فرصتی مغتنم به دست آمده تا پا به پای این مجموعه فاخر، به تحلیل و بازشناسی چهره های تاثیرگذار در تاریخ اسلام نشسته و از جریانات و وقایعی که بر مظلومیت تشیع رفته درسها و عبرت ها گرفته چراغی فرا روی آینده مان بیافروزیم.
در قسمت اخیر سریال یاد شده(قسمت پانزدهم) دیدیم که نجده بن عامر(سر دسته خوارج) پس از اینکه از رأی سست و تساهل عبدالله بن زیاد در برابر قصاص حرمت شکنان کعبه آگاه شد نزد مختار می آید، و به وی هشدار می دهد که زبیریان تشنه به خون هاشمیان هستند و آرزوی عبدالله زبیر این است که روزی تمام هاشمیان را در دره ای جمع کرده و بسوزاند.
یکی از القابی که مورخان برای مختار و یاران او ثبت کردهاند «خشبیه» است و علت آن این بود که مختار به پیش قراولان خود دستور داد با سلاحی وارد مسجد الحرام نشوند و احترام خانهی خدا را نگه دارند و هر کدام چماقی به دست گیرند. چون سلاح آنان چوب و چماق بود، آنان را «خشبیه» میگفتند. به چوبهایی هم که یاران مختار در دست داشتند «کافرکوب» میگفتند. این کلمه فارسی است؛ زیرا بیشتر یاران مختار عجم و فارسی زبان بودند.
دشمنی آل زبیر با هاشمیان
بنی هاشم و خاندان پیامبر علیهمالسلام با شناختی که از ابنزبیر داشتند، به هیچ وجه حکومت او را به رسمیت نمیشناختند. امام سجاد علیهالسلام، برجستهترین چهرهی بنی هاشم، به شدت از حکومت ابنزبیر نگران بودند و از آن به «فتنه» تعبیر مینمودند.
محمد حنفیه نیز به شدت از ابنزبیر متنفر بود. از سوی دیگر، ابنزبیر، محمد و دیگر بنی هاشم را تحت فشار قرار داده بود که با او بیعت کنند. اما آنان زیر بار نرفتند.
بلاذری مینویسد: هنگامی که ابنزبیر از بیعت محمد حنفیه و بنی هاشم مأیوس شد، با توجه به این که از حکومت کوفه هم، که پیرو اهل بیت علیهمالسلام بود، به شدت نگران بود، تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده، محمد حنفیه را، که شیخ بنی هاشم بود، به بیعت وادارد و آنان را تهدید کرد اگر بیعت نکنید، همه کشته خواهند شد. ابنزبیر دستو داد محمد و جمعی از بنی هاشم را دستگیر کردند و در نقب زمزم زندانی نمود. جلوی در ورودی آن را هم هیزم ریخت و ضرب الاجل معین کرد که اگر تا فلان تاریخ بیعت نکنند، آنان را زنده زنده خواهد سوزاند. محمد حنفیه به ابنزبیر پیغام داد که: «خیلی مغرور شدهای که این گونه تهدید میکنی.»
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه مینویسد: «عبدالله زبیر، محمد حنفیه و عبدالله بن عباس با هفده نفر از سران بنی هاشم، از جمله حسن مثنی، فرزند امام مجتبی، همه را در غاری به نام شعب عارم زندانی کرد و جلوی غار را هیزم ریخت و تهدید کرد که اگر بیعت نکنند غار و افراد درون آن را به آتش خواهد کشید. محمد وقتی تهدید را جدی دید، پیک محرمانهای به سوی کوفه فرستاد و از مختار استمداد کرد.
مختار به محض اطلاع از قضیه، در کوفه بر منبر رفت و ماجرا را برای مردم بیان کرد و اعلام نمود: «ابواسحاق (کنیهی مختار) نباشم اگر آنان را یاری ندهم و فوج فوج نیرو به کمک آنان گسیل ندارم تا فرزندان کاهلیه ابنزبیر را به روز سیاه بنشانند.»
مختار چند گروه از یارانش به استعداد 750 چریک جنگی در شش گردان، به سوی حجاز گسیل داشت و به آنان گفت: «بروید، باز هم نیروهایی را به کمک شما خواهم فرستاد.» سپس دو گردان دیگر را به یاری آنان اعزام داشت این گروه را «خشبیه» میگفتند.
یکی از القابی که مورخان برای مختار و یاران او ثبت کردهاند «خشبیه» است و علت آن این بود که مختار به پیش قراولان خود دستور داد با سلاحی وارد مسجد الحرام نشوند و احترام خانهی خدا را نگه دارند و هر کدام چماقی به دست گیرند. چون سلاح آنان چوب و چماق بود، آنان را «خشبیه» میگفتند. به چوبهایی هم که یاران مختار در دست داشتند «کافرکوب» میگفتند. این کلمه فارسی است؛ زیرا بیشتر یاران مختار عجم و فارسی زبان بودند.
طبری مینویسد «فسار بهم حتی دخلوا المسجد الحرام و معهم «الکافر کوبات» و هم ینادون «یا لثارات الحسین» حتی انتهوا الی زمزم» (یعنی: گروه چریکی اعزامی مختار با کافرکوبها وارد مسجد الحرام شدند، در حالی که شعار «یا لثارات الحسین» سر میدادند و خود را به چاه زمزم رساندند.) آنان هیزمها را کنار زدند و بنی هاشم را نجات دادند، این واقعه دو روز پیش از اتمام ضرب الاجل ابنزبیر بود.
گروه چریکی، مأموریت خود را با موفقیت انجام دادند و فرماندهی آنان بنا بر سفارش مختار، از محمد حنفیه خواست که اجازه دهد به مقر ابنزبیر حمله کنند و کار او را یکسره نمایند. اما محمد مخالفت کرد و اجازه نداد و گفت: «انی لا استحل القتال فی حرم الله» (یعنی: من جنگ در حرم خدا را حلال نمیکنم.) بنابراین، آنان به همراه بنی هاشم در کوههای اطراف مکه پراکنده شدند و مختار آنان را تدارک میکرد.
بنی هاشم و خاندان پیامبر علیهمالسلام با شناختی که از ابنزبیر داشتند، به هیچ وجه حکومت او را به رسمیت نمیشناختند. امام سجاد علیهالسلام، برجستهترین چهرهی بنی هاشم، به شدت از حکومت ابنزبیر نگران بودند و از آن به «فتنه» تعبیر مینمودند.
خبر یورش نیروهای مختار به مسجدالحرام و آزاد شدن بنی هاشم به ابنزبیر رسید و فهمید که آنان با او سر جنگ ندارند و به فرماندهی آنان، ابوعبدالله جدلی، گفت: فکر نکنید که محمد حنفیه و بنی هاشم را رها خواهم کرد. به خدا، تا با من بیعت نکنند، دست از سر آنان بر نخواهم داشت. ابوعبدالله جواب داد، به خدای کعبه، اگر کمترین آسیبی به آنان برسانی، درسی به تو خواهیم داد که فراموش نکنی.
محمد حنفیه به یاران خود پیغام داد که دست به جنگ نزنید و مکه را ترک گویند و خود و بنی هاشم و جمعی از شیعیان که حدود چهار هزار نفر میشدند، به شعب علی - درهای از اطراف، مکه کوچ کردند. مختار اموال فراوانی برای محمد فرستاد و او اموال را بین بنی هاشم تقسیم کرد.
و این فراز درخشان از زندگی قهرمان ثار، مختار، نیز حاکی از اخلاص، شجاعت و تدبیر این مرد فداکار و حامی اهل بیت پیامبر علیهمالسلام است.*
*برای آگاهی بیشتر بنگرید به: پیامدهای عاشورا، به کوشش مرکز تحقیقات اسلامی
فراوری: شکوری - گروه دین و اندیشه تبیان
