تبیان، دستیار زندگی
سعی ِ شاعران ِ پیش‌رو، همواره بر این بوده و است که «فرزند زمان و زبان خویش» باشند. خود من در این باره زیاد فکر کرده‌ و می‌کنم. حتی در شعرهای ترکی‌ام سعی دارم نوعی از امروزی‌گری را در آن نشان بدهم، به طوری که به جای ترکی‌ معیاری که شاعران عمدتا از آن ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر یک روز تمام می شود

گفت‌و‌گوی اکبری شروه با داوود ملک‌زاده:

شعر یک روز تمام می شود

اشاره: داوود ملک‌زاده متولد 1361 آستاراست. در یک دهه فعالیت ادبی‌ای داشته که حاصل آن چاپ سه کتاب شعر است: شعر جوان آستارا(1384)، تهران برای شعر شدن شهر کوچکی‌ست (مجموعه‌ی شعر نو، چاپ اول 1386 و چاپ دوم 1388) و مجموعه‌ی رباعی‌ی «دو واو» (1389) که در آستانه‌ی چاپ دوم می‌باشد. علاوه بر این‌ها مجموعه‌ای جدید از شعرهای وی با نام «آستارا تنها بندر بی‌کشتی» تحویل ناشر شده است. وی کارشناس‌ارشد زبان و ادبیات فارسی است که عنوان پایان‌نامه‌اش «طنز در اشعار عمران صلاحی» نام دارد. او در عرصه‌ی کارهای پژوهشی، کتاب «غزل امروز آستارا» و «بیان؛ با تکیه بر غزلیات سعدی» را هم در دست تدوین دارد. وی در دوره‌ی کارشناسی در دانش‌گاه پیام نور اردبیل، مجله‌ی ادبی‌ «بلم» را در سیزده شماره منتشر کرد که جزو مجلات موفق محسوب می‌شود.

داوود ملک‌زاده هم‌اکنون سردبیر نشریه‌ی استانی‌ پیک آستاراست که در آن نشریه نیز به انتشار ویژه‌نامه‌ی سیزده می‌پردازد که عمدتا آثار شاعران و نویسند‌گان آستارا، گیلان و اردبیل در آن چاپ می‌شود. وی هم‌اکنون علاوه بر شغل روزنامه‌نگاری، مدرس دانشگاه است و به واسطه‌ی شعر و مطالب ادبی، با نشریات ادبی و سایت‌های مختلف ارتباط دارد.

بی‌مقدمه روند شعر امروز را چه‌گونه می‌بینید؟

جامعه‌ی بشری در سال‌های اخیر دچار نوعی دگرگونی‌هایی شده که این تغییرات، لحظه به لحظه اتفاق می‌افتد. تغییر در نوع پوشش، ساختمان‌ها، شهرسازی، مخابرات و خیلی چیزهای دیگر که در زند‌گی‌ انسان امروز نقش دارد. با آمدن اینترنت و ایجاد دهکده‌ی جهانی، یک ساختارشکنی‌ بنیادی اتفاق افتاد که همه‌چیز را تحت شعاع قرار داده است. در این میان، شعر و هنر هم بی‌تاثیر از این جریان نبوده، و در نحوه‌ی انتشار اشعار ـ چه مجله‌، چه کتاب ـ وارد مرحله‌ی نوینی شده است. شاید چند سال دیگر، دیگر کسی به فکر چاپ کاغذی‌ کتاب نباشد. شاید شاعران به جایی برسند و جامعه‌ی بشری به سمتی پیش برود که شعرها فقط به صورت صوتی ارایه شوند. اصلا زند‌گی و هنر، دچار تغییر در نقش شده‌اند.  به نظر من شعر ـ و هر هنر دیگری ـ در برهه‌های مختلف زمانی، تغییر نقش می‌دهند؛ رسالت‌شان عوض می‌شود؛ ضعیف و قوی می‌شوند.حس من این است که ممکن است روزی برسد که دیگر بعضی از هنرها تمام شوند، مثل همین شعر. البته شاید این‌طوری حرف زدن، جالب نباشد و شاید من هم دارم عجولانه قضاوت می‌کنم، مثل آن شاعر دوره‌ی جاهلیت که گفت: «مگر شاعران قبل از من چیزی برای من گذاشتند تا حرف تازه‌ای بزنم؟!» با این حال، شعر در امروز هم راه خودش را می‌رود و هنوز هم حرف‌های نگفته‌ی زیادی دارد.

ساخت و فرم در شعر امروز چه‌قدر می‌تواند مهم باشد؟

انگار ما بگوییم، نقشه و مصالح در ساختمان چه‌قدر مهم است؟ مسلّما نقش دارد آن هم زیاد. تشخیص این‌که شاعر کجا و چگونه با ساختار و فرم شعرش برخورد کند، و با استفاده از آن‌ها شعرش را ایجاد کند، قوت و ضعف کارش را می‌تواند نمایان سازد. به عبارتی دیگر زبان و ادبیات یعنی همین؛ مسئله‌ی چگونه گفتن و چه گفتن. هر شاعری با این قضیه حرفه‌ای‌تر برخورد کند؛ اثرش موفق‌تر است. البته این که کدام‌یک از این دو (زبان و محتوا) کدام مهم‌ترند خود بحث دیگری‌ست.

شما در کارهای‌تان چه‌قدر امروزی هستید؟

سعی ِ شاعران ِ پیش‌رو، همواره بر این بوده و است که «فرزند زمان و زبان خویش» باشند. خود من در این باره زیاد فکر کرده‌ و می‌کنم. حتی در شعرهای ترکی‌ام سعی دارم نوعی از امروزی‌گری را در آن نشان بدهم، به طوری که به جای ترکی‌ معیاری که شاعران عمدتا از آن استفاده می‌کنند، از ترکی‌ای که خودمان در آستارا صحبت می‌کنیم استفاده می‌کنم. در خصوص سوال شما هم باید عرض کنم دوستان منتقدی که در خصوص شعرهای من ـ چه در قالب‌های نو و چه کلاسیک ـ نقد نوشته‌اند بیش‌تر در این‌باره صحبت کرده‌اند که شما را به مطالب ایشان ارجاع می‌دهم. البته اگر در یک کلام بخواهم بگویم، باید عرض کنم که نظرشان در این خصوص مثبت بوده است!

از «مدرن بودن در شعر» چه تعریفی دارد؟

فکر می‌کنم این به نوعی در ادامه‌ی سوال قبلی مطرح شده. این‌که آدم خودش باشد و روزگار خودش را درک کند. به روز باشد. در واقع پست‌مدرن، مدرنی است با آمدن یک «نو»ی جدید، اندکی کهنه شده است. حافظ، شاعر مدرنی است چون در زمان خودش، آوانگارد بوده است. مسلما اگر حافظ و سعدی امروز زنده بودند، شعر نو می‌نوشتند.

با توجه به این‌که شما مدتی سردبیر مجله‌ی دانشگاهی بودید و امروز مدرس دانشگاه؛ رابطه‌ی قشر دانش‌جو با شعر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

قشر دانش‌جو در این‌جا دودسته می‌شود: 1. دانش‌جویان رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی 2. دانش‌جویان سایر رشته‌ها. در بین هر دو دسته طرف‌دارانی دارد. برای مثال در مجله‌ی بلم که بنده سردبیر بودم، دبیر سرویس داستان از رشته‌ی علوم اجتماعی بود، و دبیر سرویس ترجمه از بچه‌های زبان که اتفاقا هر دو از شاعران خوب هم بودند. شاعران دیگر ما در دانشگاه از رشته‌های زمین‌شناسی (دو نفر)، شیمی و حقوق بودند. از ادبیات هم البته بودند. در هر کلاسی، دانشگاهی بالاخره چندتایی علاقه‌مند پیدا می‌شود، اما هرگز کافی نبوده و آن‌هایی که شعر را جدی دنبال می‌کنند ـ چه به عنوان مخاطب، چه خالق اثر ـ همیشه در اقلیت‌اند. در حالت عمومی باید بگویم متاسفانه رابطه‌ی قشر دانش‌جو با شعر ـ به‌خصوص شعر امروز ـ راضی‌کننده نیست؛ که البته بخشی از آن به فضای خود دانشگاه، اساتید و منابعی که به آن‌ها معرفی و مطالعه می‌شود؛ برمی‌گردد.

آیا چیزی به نام ادبیات یا شعر دانشگاهی وجود دارد اگر پاسخ مثبت است درباره‌ی آن توضیح دهید.

شاید در عناوین جشنواره و مجلات و محافل باشد اما در واقع چنین چیزی نداریم. آن تعداد اندک هم معمولا در سیاست‌های پس‌گرانه‌ی دانش‌گاهی و اداری، عقب می‌مانند. اصلا وقتی شعر وارد یک کانال دولتی یا سازمانی می‌شود، محتاط می‌شود و این احتیاط به ذات هنر و هنرمند آسیب می‌زند. ما وقتی بلم را منتشر کردیم و جایگاه خودش را خوب پیدا کرد، یکی از منتقدان در ویژه‌نامه‌ی بلم (آخرین شماره) عنوان کرده بود که تنها ایراد این نشریه‌ی «دانش‌جویی»، «دانش‌جویی نبودن» آن است. می‌خواهم به این نتیجه برسم که اگر بلم توانست از محفل کوچک دانشگاه به تمام فضای ادبی‌ کشور راه پیدا کند، فرادانشگاهی بودن آن بود.

آیا تحصیلات دانشگاهی تاثیری بر روند شعر شاعر دارد؟

تحصیلات دانشگاهی از این جهت که شما را مجبور می‌کند یک‌سری آثار را بخوانید خوب است اگر چه معمولا به شکل گزیده باشد. اگر تحصیلاتی هم صورت می‌گیرد حتما باید تکمیلی باشد. در غیر این صورت اگر کسی علاقه‌مند به ادبیات است و آن‌قدر اراده‌اش قوی و برنامه‌ریزی‌اش خوب است که آثار کلاسیک و امروزی را بخواند نیازی به دانشگاه ندارد مگر این‌که بخواهد با استفاده از مدرک تحصیلی‌اش به شغل دل‌خواه‌اش برسد.

چگونه بعد از تجربه کردن شعر آزاد به شعر کلاسیک بازگشتید؟ آیا این نوعی بازگشت به عقب نیست؟

بازگشتی در کار نبوده. عده‌ای از دوستان زمانی که می‌خواستم مجموعه‌ی رباعی را منتشر کنم با آن مخالفت می‌کردند و اعتقادشان این بود که سرودن رباعی، مانع نوشتن شعر آزاد است. من موافق این قضیه نیستم، برای من هر کدام جایگاه خودشان را دارند و هیچ‌کدام در مقابل دیگری نیست. شعر نوشتن من با خیلی‌ها فرق می‌کند. من عقیده‌ام این است که شاعر از هر چیزی لذت بُرد باید همان را بکند. الان خود من اگر احساس کنم قصیده‌سرای موفقی هستم حتما در این قالب خواهم نوشت. یادمان باشد شعر، محصول ناخودآگاه ماست. خیلی از شاعران ما از شعر نوشتن لذت نمی‌برند، اما جرئت تغییر مسیر ندارند، می‌ترسند به «عقب‌ماند‌گی» متهم شوند. چه کسی گفته زمان غزل به سر آمده؟ ممکن است جایگاه‌اش و نقش‌اش تغییر کند اما نمی‌توان آن را کنار گذاشت. شاعران زیادی داریم که جزو آوانگاردترین شاعران ما هستند اما گاهی برای خودشان غزل و رباعی هم می‌نویسند اگر چه ممکن است چاپ نکنند. مثلا شاید خیلی‌ها ندانند که باباچاهی کلی رباعی دارد. ما چند تا از آن‌ها را در بلم چاپ کردیم. حالا اگر منتشر نمی‌کند دلیل بر این نی‌ست که ننویسد و خودش را محروم کند. خیلی از شاعران دیگر هم چنین وضعیتی دارند، که به نظر من در مواقعی تجربه کردن انواع مختلف شعری، گذشته از لذت هنری، می‌تواند یک پشتوانه محسوب شود برای روزهای مبادا...!

نظرتان درباره‌ی نقد چیست؟ آیا نقد حرفه‌ای در کشور ما نهادینه شده؟

این‌که بخواهم این مسئله را مورد چون و چرا قرار دهم خودش نوعی نقد است که البته من هیچ‌وقت منتقد نبوده‌ام. از شنیده‌ها چنین برمی‌آید که نقد حال و روز خوشی ندارد،  بلکه تعداد نقدهای نوشته‌شده بر یک کتاب، پُزی برای شاعرش به همراه دارد که، بله، برای کتاب من این‌قدر نقد نوشته‌اند و آن هی برای این و آن لینک کند و البته کم‌تر مورد خوانش قرار بگیرد.

بررسی‌ یک کتاب چگونه باید باشد؟

هر منتقد سلیقه‌ی خاص خودش را دارد که برگرفته از انواع نقدهاست که دسته‌بندی شده است. اما یک چیز در همه‌ی این نوع نقدها بهتر است رعایت شود و آن معیاری است که منتقد ـ به‌خصوص اگر خودش شاعر باشد ـ برای نقد قرار می‌دهد. سنجش او باید ادبیات روز باشد نه نوعی که خودش می‌پسندند، چرا که ممکن است خواننده را به بی‌راهه بکشاند و حق کتاب ادا نشود.

ساده‌نویسی در ادبیات را چگونه می‌بینید؟ آیا اعتقادی به آن دارید؟

اگر بپذیریم که «ادبیات، ساده کردن چیزهای پیچیده است» باید ساده‌نویسی را هم پذیرفت؛ منتها ساده‌نویسی با ساده‌اندیشی فرق می‌کند، که در صورت دومی، ممکن است شعر در سطح حرکت کند و عمق نداشته باشد.

بسامد شعرهای زنانه در ادبیات ما را چگونه می‌بینید؟

عده‌ای بر این عقیده‌اند که وقتی شعری را می‌خوانیم باید بدانیم که سراینده‌ی آن زن است یا مرد. این مسئله در نظر عده‌ای حسن و در نظر عده‌ای دیگر ایراد است. به نظر من جدا کردن مردان و زنان در حوزه‌ی ادبیات، چندان معقول نمی‌باشد؛ و شعر بیش از آن‌که زنانه ـ مردانه باشد، باید به اندیشه‌هایی بیندیشد که در نهایت به «انسان» منتهی شود نه به جنسیتی مشخص.

شعر گیلان در چه مرتبه‌ای ایستاده است؟

گیلان از دیرباز جزو قطب‌های شاعرخیز بوده و است. حتی برخی از شهرهای گیلان به اندازه‌ی یک استان، شاعر قابل طرح دارد. زمانی لنگرود و حالا آستارا. نشان به آن نشان که مجلاتی مثل نافه و ادبیات فلسفه (در زمان سردبیری‌ امین صدیقی) در کنار ویژه‌نامه‌هایی که برای استان‌ها می‌گرفتند به طور جداگانه برای آستارا سهم جدا کردند و آثار شاعران‌اش را منتشر کردند.

چرا می‌گویند شعر دیگر مخاطبی ندارد؟ آیا این درست است؟ نظر شما در این باره چیست؟

فعلا این گفته درست نیست، در پاسخ سوال اول، توضیحاتی دادم. شاید نوع مخاطبان و حتی تعدادشان عوض شده باشد، اما در آن حد نیست که بگوییم کم شده است. به نظر من حتی از برخی دیدگاه‌ها مخاطب‌های شعر بیش‌تر شده‌اند. چاپ انبوه کتاب‌های شعر و سایت‌های ادبی، یکی از دلایل وجود مخاطب است. راه یافتن شعر نو در چند سال اخیر به کتاب‌های درسی، خود پنجره‌ی تازه‌ای در شعر امروز است. یا مثلا کتاب‌های شعر شاعرانی چون سهراب سپهری جای کتاب‌های مثلا مهدی سهیلی را در نوشت‌افزارها و کتاب‌فروشی‌های کوچک گرفته‌است. تبدیل شدن این کتاب‌ها به عنوان کتاب‌های بازاری خودش نوید خوبی است. هر چند که در سوال اول گفتم روزی شعر تمام می‌شود اما فعلا حال و روزش خوب است. زیاد نگران نباشید.

راجع به این عبارت‌های کوتاه نظرتان را بگویید:

ـ دموکراسی‌ ادبی: شکستن قطعیت‌ها و نسبی‌گرا بودن در همیشه

ـ شعر سیاسی: بخشی از دریای بزرگ شعر

ـ کتاب: جرات پول دادن بیش‌تر به کتاب را خدا نصیب اهل‌اش بکند!

ـ زند‌گی‌ ادبی: اگر از آن طرف بام نیفتیم، خیلی لذت‌بخش است.

ـ فتو شعر: اینم یه جورشه!

ـ زیر باران ماندن بی‌چتر: من جزو معدود شاعرانی هستم که چتر را ترجیح می‌دهم چون هوای آفتابی را بیش‌تر می‌پسندم تا بارانی را، هم‌چنان‌که عینک را بیش‌تر از لنز دوست دارم!

ـ مینی‌مال: در حوزه‌ی ادبیات خوب است اما انگار همه‌ی زند‌گی‌مان دارد این شکلی می‌شود.


تهیه، تلخیص و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان