تبیان، دستیار زندگی
در معبر یا داغ می‌بینی یا ذكر می‌شنوی. نهر عرایض معبر است. صدای «یا زهرا» بود كه به گوش‌ می‌رسید. بعضی موقع‌ها می‌خواهی جایی بروی، اما نمی‌دانی چه در انتظارت هست. می‌بینی آتش چه حجمی دارد. خیلی هنر می‌خواهد كه فرار نكنی. سخت است باورش كه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این نهر برادر فرات است ...

روایت برادر محمدمهدی احمدیان در نهر عرایض

از خرمشهر به سمت شلمچه كه می‌روی، به دژبانی شلمچه می‌رسی كه امروز دژبانی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. به نهری می‌رسی كه به آن می‌گویند: نهر عرایض. پلی كه از رویش عبور می‌كنی، بازسازی شده پلی است كه امروز به آن می‌گویند «پل نو».

این پل، دروازه ورود بیگانه‌ها بود به ایران و چه بسیار مقاومت‌های جانانه‌‌ای كه به خود ندیده بود در شهریور ماه 59. همان شهریور سیاهی كه با خون بچه‌ها سرخ شده بود. نهری زیر این پل هنوز جاری است كه از اروندرود منشعب شده است و نخلستان‌های خرمشهر را سیراب می‌كند. پل را زده بودند روی عرایض كه خرمشهر را با روستاهای مرزی اطراف شلمچه، ارتباط دهند. در محل اتصال نهر به اروندرود، یك سمت گمرك و سمت دیگر، قصر ویران شده شیخ خزعل قرار دارد. كربلای چهار و پنج، چه كربلایی بود در این نهر؛ گویی فرات برایت تجلی می‌شود و حماسه‌های ساحل آن!

غروب شلمچه

در معبر یا داغ می‌بینی یا ذكر می‌شنوی. نهر عرایض معبر است. صدای «یا زهرا» بود كه به گوش‌ می‌رسید. بعضی موقع‌ها می‌خواهی جایی بروی، اما نمی‌دانی چه در انتظارت هست. می‌بینی آتش چه حجمی دارد. خیلی هنر می‌خواهد كه فرار نكنی. سخت است باورش كه چپ و راست قایق‌ها منهدم شوند و تو بایستی.

كاش می‌شد گفت چه اتفاقی افتاد در این نهر و چه روزهایی كه به خود ندید این آب آرام. نه عكسی و نه فیلمی هست كه تو را روشن كند و برایت بازگو كند از حماسه‌های كربلای چهار و پنج.

نقطه استارت كربلای چهار، نهر عرایض بود. از دهكده عرایض تا رودخانه چهار كیلومتر راه است. شبی كه برای كربلای چهار حركت كردیم، از كنار جاده خودمان را به نهر رساندیم. در نزدیكی پل نو و در همان حوالی قصر شیخ خزعل، سنگر حاج حسین خرازی بود كه هنوز هم آثارش هست. نزدیكی‌های شهر، آتش شدید دشمن روی سر ما بود. عملیات لو رفته بود و دشمن آگاهی كامل از ما داشت. حتی مسیر ما را دقیق می‌دانست. تمام آتش و حجم آن روی این نهر بود. آتش وحشتناكی بود. قایق‌ها آماده بود. هر قایق یازده نفر جا داشت. چون می‌خواستیم از نهر عبور كنیم، مهمات كامل برداشته بودیم. قایق‌ها هم بنزین اضافه برداشته بودند. یك گلوله كافی بود این قایق‌های آماده انفجار را با بچه‌هایی كه كوله‌پشتی‌شان پر از مهمات بود، به خاكستر تبدیل كند. این اتفاق افتاد. گلوله‌ای به یكی از قایق‌ها اصابت كرد و بعد، انفجار... . بچه‌ها همه پر می‌كشیدند بالا. خیلی از قایق‌ها توی نهر آتش گرفته بود. دیدبان‌های دشمن متوجه شدند و آتش چندین برابر شد. حالا دیگر نهر عرایض شده بود جای پرواز ملائك. بچه‌هایی را می‌شد ببینی كه روی نهر آتش گرفته بودند و می‌سوختند.

اینها روایت همین نهری است كه تو از آن عبور می‌كنی تا به شلمچه برسی. آب می‌بینی و حاشیه و نیزار؛ اما آن شب بوی خون و گوشت به مشام می‌رسید. اینجا گلستان شده بود.

برای درگیری با نیروهای دشمن، پیش رفته بودیم. شهدا و زخمی‌ها را كه می‌آوردند همین كنار نهر زمین می‌گذاشتندشان تا منتظر آمبولانس شوند.

از خرمشهر به سمت شلمچه كه بیایی، به نهری می‌رسی كه معبر زمین و آسمان شد و در یكی از همین شب‌های عاشورایی جنگ، بچه‌های عاشق كربلا را به مهمانی حسین(ع) برد. یادشان به خیر!

بوی دود، آتش و باروت بیداد می‌كرد. نهر معبر ما بود برای رسیدن به كربلای چهار. در كربلای پنج، بازمانده‌های كربلای چهار از روی نهر حركت كردند به سمت شملچه. بچه‌ها كه از كنار این نهر رد می‌شدند، به یاد رفقایشان می‌سوختند. با آنها تجدید عهد می‌كردند. می‌گفتند بچه‌ها داریم می‌آییم پیشتان. منتظر باشید. كمی آن طرف‌تر در شملچه خیلی از بازمانده‌های این عملیات كه شاهد مظلومیت بچه‌ها در نهر عرایض بودند، پشت سر حاج حسین راهی عرش خدا شدند.

آخرهای جنگ، یك خط پدافندی ما حاشیه این نهر بود. برای آنهایی كه می‌دانستند اینجا چه خبر است، شب‌ها كنار این نهر غوغایی بود. تا همین اواخر تكه‌پاره‌های این قایق‌ها را همین جا پیدا می‌كردیم. قایق‌هایی كه آن شب همه سوخته بودند.

حال بچه‌ها قبل از كربلای چهار، معنویتشان، روحانیتشان، همه و همه بی‌سابقه بود. آخر جنگ، این نهر خط مقدم ما بود؛ آن طرف با فاصله‌ای حدود یك كیلومتر عراقی‌ها و این طرف ما بودیم.

شهید سید محسن حسینی، مسئول دسته بود. خیلی پسر آرامی بود. مانند پدر دور و بر بچه‌ها بود، دورشان می‌چرخید. آخرین نفری بود كه می‌خوابید و اولین نفر بود كه بیدار می‌شد. خیلی هوای نیروهایش را داشت. وقتی می‌خواستیم از نهر خارج شویم، توی قایق، یك تیر خورد به دستش. دستش از مچ قطع شد. بین دو زانوی پاهاش دستش را گرفت لای پایش و می‌خندید. می‌دانستیم كه یك كالیبر چه درد وحشتناكی دارد، اما او می‌خواست روحیه بچه‌ها خراب نشود. فقط می‌خندید.

فرهاد رهنمایی می‌رفت زیر آب و بچه‌ها را بیرون می‌كشید. اول بچه‌هایی را كه آتش گرفته بودند خاموش می‌كرد و بعد از آب بیرونشان می‌آورد.

حتماً حالا خوب می‌دانی از خرمشهر به سمت شلمچه كه بیایی، به نهری می‌رسی كه معبر زمین و آسمان شد و در یكی از همین شب‌های عاشورایی جنگ، بچه‌های عاشق كربلا را به مهمانی حسین(ع) برد. یادشان به خیر!

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان