تبیان، دستیار زندگی
اندر باب آشتی با شعر: آخرین باری که شعر خواندید کی بوده است؟ آخرین باری که کتاب شعری خریده اید چطور؟ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اندر باب آشتی با شعر

مگر شعر چه هیزم تری به شما فروخته است؟

مگر شعر چه هیزم تری به شما فروخته است؟

آخرین باری که شعر خواندید کی بوده است؟ آخرین باری که کتاب شعری خریده اید چطور؟

واقعا شعر چه هیزم تری به انسان‌های قرن بیست و یکم فروخته که این قدر مهجور مانده است؟ زبان پر از استعاره و ایهام شعر یا نیاز داشتن به تمرکز، کدام یک باعث می‌شود که انسان‌ها به سمت شعر نیایند یا شاید این تصور که باید خواندن شعر را بلد بود.

شاید با تیراژ کم کتاب در ایران شعر نخواندن کتابخوان‌ها خیلی به چشم نیاید اما این موضوع محدود به مرزهای جغرافیایی ایران نیست. شعر دارد به گونه ادبی فراموش شده‌ای در دنیا تبدیل می‌شود.

بله، شعر، خواننده را از رمق می‌اندازد! گیج کننده است، پرمدعاست، تصنعی است،سبکسر است و ربطی به زندگی روزمره ما ندارد. دقیقا رسیدیم سر اصل مطلب،نکته همین جاست!

دقیقا به خاطر همین قسمت قضیه، یعنی همین ارتباط شعر با زندگی روزمره – که در واقع جنبه بی‌چون و چرا و پر رمز و راز این نوع ادبی است - از شما خواهش می‌کنم این مطالب را بخوانید. این احتمال که شما زبان «شعر» را در زندگی روزمره خود تجربه کرده باشید وجود دارد، از موزیک ویدئو‌ها گرفته تا تبلیغات خلاقانه ریتمیک وترانه‌های موزون و عبارت‌های قافیه داری که برای به یاد ماندن چیزها از بچگی استفاده می‌کنیم. اما تاکید ما در این مقاله بر روی همان نوشته‌های عجیبی است که لجوجانه انتخاب کرده‌اند که «شعر» نامیده شوند. امروزه دنیای شعر چگونه دنیایی است؟ چگونه آن را به یک غریبه معرفی کنید؟

فهمیدن یا نفهمیدن، مسئله این است

معمولا در باره این که یک شعر چگونه می‌تواند قابل فهم باشد و آیا اصلا ضرورتی دارد که فهمیده شود دو گروه جبهه می‌گیرند. این جبهه گیری یک سابقه تاریخی دارد که به «جنگ شعر» (چیزی در مایه‌های فیلم «جنگ ستارگان» جرج لوکاس) که دهه 1980 میلادی شعله ور شد برمی گردد، البته انبار مهمات هر دو طرف همچنان پر است و این جنگ ادامه دارد. در سمت راست این میدان «جریان فکری باب روز» سنگر گرفته است. جبهه‌ای که اعتقاد دارد که شعر باید به مذاق خواننده عام خوش بیاید و یک سری تجربه‌های همگانی را با یک زبان ساده و «قابل فهم» بیان کند. در سمت چپ این میدان «تجربه گراها» سنگر گرفته اند. گروهی که اعتقاد دارند زبان باید همگانی بودن را به چالش بکشد و سنت‌ها را نادیده بگیرد و به نوعی «غرابت» زبان را دوباره احیا کنند.

هر کدام از این دو گروه ویژگی‌های منحصر به فرد تری نسبت به تعریف‌های ویکی‌پدیایی یا خلاصه وضعیت‌هایی که از طرف مقابل ارائه می‌شوند را ارائه می‌کنند. برای مثال «تجربه گراها» شرط می‌بندند که شعرهایشان قابل فهم است چون آن‌ها در اشعارشان درک خوانندگان را از «فهم» یک شعر بسط داده‌اند و دوباره آن را تعریف کرده اند. در واقع آن‌ها با پشت سر گذاشتن متکلم وحده «معتبر»، شبکه‌های تداعی و انفصال را به روی خواننده باز گذاشته‌اند و این به خاطر خواننده نیست بلکه آن‌ها با این عمل دموکراسی را در مراحل خواندن اعمال کرده اند! این شعرها فریاد می‌زنند: «بیایید این جا، بیایید و دوباره ما را بخوانید....»

این جبهه‌ای بود که در طول دوران تحصیل زمانی که شروع به شعر خواندن کردم انتخابش کردم. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که اکثر اشعار این نویسندگان «تجربه گرا» (نوگرا!دموکرات! درگیر‌ با ‌سنت‌ها!»)‌برای افرادی با تحصیلات پیشرفته در ادبیات قابل فهم بود. چارچوب‌های نهادینه شده و اجتماعات کتاب خوانی درکی از این «زمینه یابی معرفت شناختی » نداشتند. این شعرها به صورت عمدی یا غیر عمدی سرآخر، سر از قفسه کتابخانه‌های افرادی با تحصیلات عالیه در می‌آورند و خود من به عنوان یک خواننده با تحصیلات عالیه ناگهان احساس شریک جرم بودن می‌کنم.

اما از سوی دیگر، جبهه مقابل نیز با موضوع قابل فهم بودن شعر برخورد قابل قبولی نمی‌کند. در بهترین حالت، گفتن این که بیان این موضوع که مسائل باید برای خواننده معاصر ساده شده باشد و بدتر از آن این که شعر باید با مسائل اجتماعی ساده لوحانه برخورد کند و از نظر سیاسی بی‌مسئولیت باشد اهانت آمیز است. صحبت از مکاشفات در حین پیاده روی در طبیعت بدون اشاره به مسائل جنگل زدایی یا شعرهایی در مورد الهامات در دوره تعطیلات!؟! مسائل امروزی انسان معاصر نیست.

حقیقت این است که ما اکنون فرای مخالفت‌های ناپخته جنگ شعر هستیم. البته ما به هیچ دیدگاه «نوع سوم» یا «التقاطی» در مورد شعر نرسیده ایم اما در قرن بیست و یکم زندگی می‌کنیم. قرنی که در آن «فرهنگ» و «ادبیات» خیلی بیشتر رخنه پذیر هستند. من در‌باره چند مورد چیزهایی که در قرن جدید خود را شعر می‌نامند جست‌وجویی کردم. می‌خواهم دو جنبش معاصر شعر یا دو نوع چارچوب را که به ما کمک می‌کند تا قابل فهم بودن را دوباره تعریف کنیم در این جا مطرح کنم: «فلارف» و «شعر آهسته». یکی با سر در فرهنگ رسانه‌های جمعی و جریان جهانی شدن شیرجه می‌رود و دیگری صبورانه سعی بر تصورکردن و گسترش دادن گزینه‌های فرهنگی بومی دارد. این دو جنبش متفاوت برای خواننده امروزی قابل درک تر از دو جناح بندی قدیمی است.

فلارف یا وقتی گوگل شاعر می‌شود

فلارف چیست؟ در این جا سعی می‌کنم تا تعریفی از طریق یکی از کارهایی که فلارف انجام می‌دهد ارائه بدهیم: موج سواری بر روی مِم، ایده‌ای فرهنگی که مانند ژن در فرهنگ بشری از نسلی به نسل بعد منتقل می‌شوند. حتما پیش خود می‌گویید مشکل شد دو تا! یک شعر فلارف ممکن است از یک جست‌وجوی در گوگل (فرض کنید «بچه گربه» + «پیتزا») استفاده کند و نتایج جست‌وجو را به عنوان یک شعر به هم بچسباند. بر خلاف تقلید کردن از باقی رسانه‌های خبری یک شعر فلارف هیچ ابایی ندارد که تا قعر پایین تر مسائل برود و جدیت بیش از حد شعر را پس بزند! مفاهیم کهنه‌ای چون شهود (شعر- به عنوان- هویداگر- خرد-ناب) و لحن رسمی پرایجاز ازرا پاوندی را دورمی اندازد. این شعرها در جست‌وجوی عظمت نیستند در اصطلاح فلارفی: این شعرها مزخرف است!

در عصر رسانه‌های «خوب و متعادل»، فلارف به مثابه جان استوارت [مجری و کمدین محبوب آمریکایی] در دنیای شعر است. و جالب این است که این موج سواری فلارف بر روی همین ژن‌های حامل فرهنگ یک صورت انتقاد اجتماعی به خودش می‌گیرد.

و حالا، فکر من این است که این شعر می‌تواند برای خوانندگان معاصر و مخصوصا جوان تر قابل فهم باشد و نظرشان را جلب کند. شعرهایی که زیبا و مضحک هستند و در عین حال نمی‌توانید از شنیدن‌شان دست بردارید!

موضوع قورت دادن یک قرص تلخ نیست

و اما شعر آهسته. شعر آهسته را به سختی می‌توان به گروه خاصی از شاعران و شعرها ارجاع داد و بیشتر با دسته بندی خوانندگان (بخوانید مصرف کنندگان) شناخته می‌شود.

تصور کنید که می‌خواهید با هواپیما به سفر بروید و فراموش می‌کنید که وسیله‌ای برای سرگرمی در هواپیما بردارید.پس جلوی یکی از غرفه‌های فرودگاه توقف می‌کنید و یک کتاب می‌خرید و البته یک موز!

حالا جدا از این موضوع که شما مقداری کربن با خود به اتمسفر می‌برید، واقعا چه کسی به این موضوع اهمیت می‌دهد؟ خوب، یک شاعری در همین دور و بر اهمیت می‌دهد. شما حتما برادری، دختر خاله ای، عمه یا بستگان سببی دارید که شاعر هستند. و شما با خریدن آخرین رمان پرفروش دن براون به جای خواندن آخرین آثار ادبی پر رمز و راز و روشنفکرانه آن‌ها به این جماعت توهین می‌کند. اما شما زمانی ندارید و به علاوه دن براون را دوست دارید و متنفرید از این که یک عقل کل به شما بگوید که چه چیز باید بخوانید.

خوب اما بعضی اوقات شما ممکن است که واقعا بخواهید این کتاب‌ها را بخوانید. اصلا ممکن است به آن‌ها علاقه هم داشته باشید اما موضوع این است که آن‌ها را در فرودگاه نمی‌فروشند...

در چنین پس زمینه‌ای است که اصطلاح وقتی دیل اسمیت که همان شعر آهسته باشد معنی می‌دهد. شعر آهسته به مکتب خاص شعری یا حتی نوع خاصی از شعر اطلاق نمی‌شود، بلکه بیشتر به یک نوع جدید توجه به نحوه خواندن شعر برمی گردد. در واقع ملهم است از جنبش آهسته غذا خوردن: موضوع قورت دادن یک قرص تلخ نیست بلکه یک عمل سلامتی بخش و با لذت و خوشمزه است.

از کجا شروع کنید؟ از خودتان!

انتشاراتی‌های کوچک بسیاری در دنیا هستند که یا با ضرر می‌فروشند یا عملا هیچ سودی نمی‌برند. اینها بلاهای عشق است- درگیر تولید جنس برای مصرف کننده نیستند. این کتاب‌های دستباف زمان می‌گیرند تا درست شوند، شعرهای آنها برای خوانده شدن به زمان احتیاج دارند و به احتمال زیاد شاعرانش وقت زیادی گذاشته‌اند تا آنها را بنویسند. تولیدات آنها در سطح کوچک‌تر (و احتمالا بی‌آب و تاب) اتفاق می‌افتد و مانند جنبش غذای آهسته می‌خواهند حس زمان را که در زندگی امروزی از ما فاصله گرفته است به ما باز گردانند. احتمالا آنها نمی‌خواهند در فرودگاه‌ها عرضه بشوند، حتی اگر این اجازه را داشته باشند. اما می‌توانند مانند صنعت تولیدات محلی در جاهای دیگر با کمک ما رشد کنند.

شعر آهسته از شما می‌خواهد که روش‌های نخبه گرای تولیدی و روش‌های منفعل استفاده را با مشارکت فعال فرهنگی جایگزین کنید. از کجا شروع کنید؟ از خودتان! بیرون بروید و چیزهایی که نزدیکتان هست کشف کنید. شاعران منطقه خود را بشناسید. خواندن همیشه تقریبا مجانی است. هم چنین مسئله مهم‌تر این است که خودتان را یک شاعر ندانید. بخوانید! بنویسید! بر اساس علایق‌تان با اطرافیان گرو ه‌های کتابخوانی تشکیل بدهید. همه ما جزء مهمی از جنبش شعر آهسته هستیم که باید به علایق و انگیزه‌های‌مان متصل شویم.


ستاره بهروزی

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان