تختی؛ شاگرد اول مکتب مردم
جمعه 17 دی چهلوسومین سالگرد درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی است. انسانی كه پهلوانی را معنا كرد. خیلی ها به او لقب پوریای ولی زمانه یا رستم دستان شاهنامه را دادند اما شاید بتوان گفت" او نه رستم بود و نه پوریای ولی. او غلامرضا تختی بود."
« هیچ چیز نمیتواند مرا خوشحال كند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق... نسبت به این مردمی كه به فرودگاه آمدهاند، احساس شرمندگی میكنم. راستی چقدر محبت بدهكارم!؟ من چرا باید كشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت كنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را میدانستم، من هم میتوانستم ادعا كنم چون دیگران هستم ... وقتی كسی نداند چه عاملی سبب خوشحالیاش خواهد شد، بیتردید نخواهد توانست بگوید چرا كشتی میگیرد و چرا همراه تیم مسافرت میكند.»
این بود آخرین گفتار جهان پهلوان غلامرضا تختی در هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی كه برای بدرقهی او و همراهانش آمده بودند.
*** آن روز که تختی در ابن بابویه آرام گرفت
......... آن روز خورشید خندید. آسمان اشک شوق ریخت. زمین به خود بالید. لاله سربرآورد. شقایق شکفت. آن روز پهلوان نه بر توسن افتخار و مردانگی که بر ابرها سوار شد. دنیای قهرمانی را دور زد. از مرز پهلوانی گذشت و بزرگواری و جوانمردی را تفسیر کرد.پهلوانی كه مدال طلای جهان و المپیک را نخواست تا جوانمردی را معنا کند. آن روز ستاره ها به پیشباز پهلوان آمدند. آن روز پهلوان از آسمان معرفت ستاره های مهر و محبت و عاطفه چید. آن روز پهلوان عشق را به این ستاره پیوند زد و آن را به مردمی که دوستشان می داشت هدیه کرد.
آن روز پهلوان گریست. اشک پهلوان موج شد و پیش آمد. دامنه آن موج به ناصر خسرو، پاچنار و سبزه میدون محدود نشد. همه جا را در نور دید. صخره های سنگدلی و بی تفاوتی را خرد کرد و در یک نقطه متمرکز شد" بویین زهرا". بویین زهرا در آن زمستان سرد، سبز شد و آن روز آن تابلوی سبز بر شناسنامه پهلوان مهر سبز جاودانگی زد. آن روز خورشید خاموش ماند. آن روز آسمان اشک حسرت ریخت. زمین لرزید . لاله لب فرو بست و شقایق فسرد.
آن روز خورشید به تماشای آخرین تابوت مردانگی نشست و از خجالت سربلند نکرد. آن روز آسمان مرگ مردترین مرد ورزش را به چشم دید و گریست. آن روز تختی نه بر دوش هزاران مشتاق سینه سوخته که بر بال ملائک به ابدیت پرواز کرد و در ابن بابویه آرام گرفت.
*** او به ما آموخت كه می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند.
تاریخ ایران زمین، تاریخ پهلوانی است و آیین آن خردورزی، رادی و فتوت ، راستی و مردم داری و البته ولایت و محبت پیامبر خدا. ابعاد شخصیتی جهان پهلوان تختی تنها به میدان ورزش و تشك كشتی محدود نمی شد. رفتارهای بجای مانده از او، در اردو، محله، زورخانه، بازار و اجتماع هر یك حكایت های روح بزرگی است كه پرداختن به آنها دارای ارزش های خاص خود است. تختی همانگونه كه در ورزش استثنائیست در زندگی و پاسداری از ارزشهایش كم نظیر است. تختی قبل از آنكه در روی تشك با حریفان دست و پنجه نرم كند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختی، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند! در طول سالیان دراز مردم ما، قهرمان المپیك و جهان و آسیا بسیار دیدند، اما چرا تختی را جهان پهلوان می نامند؟او را رستم ایران نام نهادند، او را شیر دلیران نامیدند. براستی كه او شیر دلیران نبرد با خود، با منِ من است. او عملا به همه یاد داد و آموخت كه اگر می خواهی زندگی كنی ابتدا باید حریم های زندگی خود و دیگران و اجتماع را بشناسی و سپس گام برداری. او به ما آموخت كه می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند.
پهلوان ما در همه عرصه های زندگی همانی بود كه بر روی تشك كشتی می دیدی. او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیك شد. حضور در عرصه های مختلف زندگی و خدمت خلق را همچون یك وظیفه و تكلیف بر روی دوش خود حس كرد. خدمت به خلق را مسئولیتی بر روی دوش خود حس كرد و پذیرفت و پس از آن بر روی دوش مردم پذیرفته شد.
چون او پهلوان بود و منش پهلوانی را سیره رفتارش كرده بود، برای مردم، شكست و پیروزیش مساوی بود و حتی اگر او از یك میدان نبرد با شكست برمی گشت، به استقبال پرشكوه تر از او می پرداختند.
*** تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟
تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت كردیم هر سال و سالی یكبار چند ساعتی فكرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به كنار مزار او به احساسات پاك خود پاسخ داده و دیگر ... .سعی كنیم او را افسانه ای نكرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری كرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حكایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشكار حداقل به آن رفتارها نزدیك شویم.
در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی میآید كه نشان میدهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیك. بهتر است سعی كنیم از مسیر زندگی تختی درسهایی بگیریم و تلاش كنیم به آن نزدیك شویم.
*** پرچمداری المپیک را به سلماسی داد
جعفر سلماسی اولین مدال آور ایران در تاریخ المپیك اینچنین بیان میكند: " در روز افتتاح بازی های المپیك كه در سال 1960 در رم برگزار شد، رئیس تربیت بدنی وقت، پرچم ایران را برای رژه رفتن در پیشاپیش ورزشكاران ایرانی در استادیوم به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت كه برداشتن پرچم ایران حق شما است چون كه اولین قهرمان المپیك ایران هستی. من هر چه معذرت خواستم و از آن روح ورزشی بسیار بلند و از خودگذشتگی بی مانند او تشكر و سپاسگزاری نمودم، منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت كردم و پرچم ایران را گرفته و برای رژه رفتن آماده شدم. به جرأت می توانم بگویم كه این از خودگذشتگی نه تنها در ایران بلكه در جهان بی سابقه است و تا زنده هستم مدنظرم خواهد ماند."
*** ماجرای كشتی تختی و مدوید
الكساندر مدوید بی شك بزرگترین كشتی گیر قرن بیستم و یكی از بهترین های تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن الكساندر مدوید با سال های پایانی دوران غلامرضا تختی همزمان بود. در حالی كه مدوید، جوان، نیرومند، سراسر انگیزه و جویای نام بود. تختی از دیرپاترین قهرمانان عصر به حساب می آمد و كم كم به آخر دوران قهرمانیش نزدیك می شد.با این حال این فاصله باعث نشد تا بین آنها جدا از رقابت بر روی تشك، دوستی عمیق خارج از آن شكل نگیرد. مدوید در مورد تختی می گوید:
" آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوكوهاما آغاز شد. در آن میدان بزرگ تختی برنده مدال طلای وزن هفتم شد و من درفوق سنگین مدال برنز گرفتم. این نخستین حضور من در مسابقات جهانی بود. در همین جا بود كه تختی را شناختم و از نزدیك به قدرت و بزرگی اش پی بردم. او همیشه مرا دوست می داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.
به هنگام مسابقات جهانی تولیدو زانوی من ضرب خوردگی پیدا كرد. پزشك تیم باند زانو را باز كرده و مشغول تزریق مسكن بود، در همین لحظه تختی كه از آنجا میگذشت همه چیز را دید. یكی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید. اما تختی اصلاً به پای مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بودیم و باید اذعان كنم، با اینكه او هفت سال از من پیرتر بود ولی بیش از من جنبش و تحرك داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت. او هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد."
*** احترام به پیشكسوتان، داستان پهلوان وفادار و تختی
احترام به پیشكسوت در فرهنگ ورزش و بخصوص در كشتی كه ورزشی پهلوانی است یك سنت بسیار مهم و خدشه ناپذیر است كه باعث تشویق جوانان و دلگرمی بزرگان می شود.احمد وفادار از پهلوانان نامی ایران بود كه قبل از تختی سابقه بستن بازوبند پهلوانی ایران را داشت. او درمسابقات جهانی كشتی هم سابقه شركت دارد. او در گفته هایش نمی تواند خوشحالی خود را از رعایت سلسله مراتب كسوت توسط جهان پهلوان تختی پنهان كند:
" او یك انسان واقعی بود و احترام به بزرگان و پیشكسوتان را همیشه رعایت می كرد. یادم نمی رود شبی را كه همراه وی به یكی از زورخانه های تهران رفتیم به او پیشنهاد دادند كه تخته شنا را وسط گود بگذارد و میانداری كند ولی او قبول نكرد و گفت: جایی كه وفادار هست من این كار را نخواهم كرد. در پایان مراسم كه قرار شد جوایز گروهی از قهرمانان كشتی اهدا شود او باز هم قبول نكرد و این كار را به من واگذار كرد. او احترام خاصی برای سنت های خوب ورزش قهرمانی قائل بود. وقتی تختی به مشهد می آمد خیلی ها دوست داشتند او را به طرف خود بكشانند. خیلی از دست اندركاران و مسئولین هم از او دعوت می كردند، اما تختی دعوت هیچكس را قبول نمی كرد و فقط به خانه من می آمد و می گفت: آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره های رنگین دیگران ترجیح می دهم."
*** من به مردم تعظیم می كنم!
المپیك 1964 توكیو آخرین المپیكی بود كه تختی در آن شركت كرد و تختی با وجود شرایط بسیار نامساعد روحی و بدنی كه برایش ایجاد كرده بودند سه كشتی اولش را با پیروزی پشت سر گذاشت. تختی باید در دو جبهه میجنگید در خارج از تشك با حسودان، بدطینتان و ناجوانمردانی كه آرزوی شكست او را در دل می پروراندند و نیز در روی تشك با حریفان طراز اول جهانی اش. بعد از پیروزی بر كشتی گیر ژاپنی كه سومین حریفش بود عطاءالله بهمنش سراغ تختی رفت تا با او مصاحبه كند او می گوید:" كاوانا ژاپنی حریف سوم جهان پهلوان بود كه به راحتی ضربه شد. همین كه تختی نفس زنان از تشك پایین آمد و ما را مست شادی كرد و معاندین را ناراحت، میكروفون ضبط صوت را جلوی او گرفتم و گفتم: نظر شما را برای فردا می خواستم سؤال كنم!... او نفس را در سینه برآمده و ریه های بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حریفان بزرگی پیش رو دارم، ترك و روسی و بلغار باقی مانده اند. چه می شود گفت؟ گفتم: این درست ولی می دانید كه در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صدای شما را بشنوند. یك كلمه و یك جمله كافی است، آنها از شما پیروزی نمی خواهند پیام شما را می خواهند. پیام مرد همیشه قهرمان زندگی مردم را می خواهند. تختی گفت: من به مردم تعظیم می كنم!"
بعدها عطاءالله بهمنش در این باره نوشت:
" خواستم شما را با خودم هماهنگ سازم تا بفهمید كه تختی در شرایط خسته بودن، تشتت فكر داشتن، را از یاد نمی برد. خمیر مایه ای مخصوص می خواهد، استخوان بندی اندیشه لازم دارد. طراحی خالصانه او از محیطی كه در آن نشو و نما كرده بود و درسی كه از وقایع و حوادث دور و بر خود گرفته بود او را در قالبی قرار داده بود كه دیگران قادر نبودند چنان پوسته ای را بشكافند و به ژرفای آن داخل شوند."
*** عشق به مادر
غلامرضا تختی فوق العاده به مادرش علاقه مند بود و به او احترام می گذاشت و تمام موفقیت های خود را نتیجه دعای مادرش می دانست. در این رابطه عطاءالله بهمنش روزنامه نگار، مفسّر و كارشناس معروف در كتاب می نویسد: « قهرمان المپیك ملبورن فرا رسید. 1956 سال اوج گیری و كسب اولین مدال طلای المپیك توسط تختی است. او در این مسابقات با چنان آمادگی و صلابتی ظاهر شد كه همه حریفان را از دم تیغ گذراند.هنگام سفر او از زیر قرآن و آئینه مادر رد شده بود و دعای خالصانه مادر را بدرقه راه داشت. مادر از او خواسته بود با موفقیت به میهن برگردد. مادر تختی همه چیز او بود، لذا غلامرضا تنها به قهرمانی و طلا می اندیشید. هنگامی كه تختی هنوز در ابتدای راه كشتی بود با وجود علاقه زیاد به كشتی مجبور شد كه برای تامین معاش خانواده اش تلاش كند و به این منظور با استخدام در شركت نفت به مسجد سلیمان رفت. پس از چند ماه تختی كه شدیداً دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری او را تحمل كند درخواست مرخصی یك ماهه كرد. ولی با این درخواست موافقت نشد. لذا استعفای خود را تقدیم شركت كرد كه عشق و علاقه به مادرش كاملاً در آن مشهود است : " بسیار متأسفم از اینكه مقام ریاست كارگزینی اداره شركت نفت مسجدسلیمان با مرخصی یك ماهه اینجانب موافقت نفرمودهاند. از نظر آن كه من برای مادر خودم ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است كه به دیدارش بروم و چاره ای جز اطاعت امر او نمیبینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است، خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمایید."
البته در مقابل مادرش هم او را بسیار دوست داشت. تختی خود در مصاحبه اش با كیهان ورزشی به این نكته اذعان می كند: من هر وقت از منزل میآیم بیرون، مادرم برای من آیهالكرسی میخواند و اسپند و كندر برایم دود میكند. همهاش سفارش میكند كه نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ كنم. یك دقیقه هم كه از وقت معمول دیرتر به منزل بروم مادرم هر چه دعا بلد است میخواند و به من فوت میكند و خدا را شكر میگذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد كه برای من از حد یك مادر عادی خیلی تجاوز كرده است. میتوان گفت كه در راه من خودش را فراموش كرده.
*** اعتقادات مذهبی
غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگیش به ارزش های اسلامی پایبند ماند و تا لحظه مرگش از اعتقاداتش دست نكشید. علی دلالباشی كه از خدمتگزاران سالن های كشتی بود در این باره گفت:" او به محض اینكه تمرین تمام میشد نماز را شروع میكرد و ما هم با او به نماز میایستادیم كه البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بودیم. ولی تختی توجهی به این مسائل نداشت. ظهر پس از تمرین با او به مسجد هدایت میرفتیم و نماز میخواندیم و پای صحبت آیتالله طالقانی مینشستیم.
پدر تختی به علت عشق و علاقه ای كه به امام رضا داشت اسم او را نامید كه تختی خود در این زمینه می گوید: « غلامرضا » نه تنها به علت اینكه اسمم غلامرضاست، غلام حضرت رضا هستم بلكه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا می خواهم كه تا پایان عمر توفیق انجام فرایض مذهبی را داشته و یك مسلمان واقعی باشم. تختی پیش از هر مسابقه به زیارت امام رضا می رفت و در بازگشت از مسابقات نیز مجدداً به پای بوسی آن امام عزیز می رفت. تختی در آخرین باری كه امام رضا را زیارت كرد خطاب به امام عرض كرده یا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحیه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم. عشق به اهل بیت در غلامرضا آنقدر بود كه پس از شكست در مسابقات 1954 توكیو به اتفاق سایر كشتی گیران شكست خورده از توكیو رهسپار كربلا شد تا غم شكستش را فراموش كند و در میادین بعدی پاك تر و سالم تر حاضر شود.
در این سفر تختی شبها به صحن مطهر حرم امام حسین، حضرت ابوالفضل و امام حسین می رفت و زیارتنامه ها را با صدای زیبا برای همراهان می خواند و آنها را صبح زود برای نماز بیدار می كرد. تختی پس از كسب مدال طلای المپیك ملبورن در پاسخ به سؤال خبرنگار كیهان ورزشی كه پرسید: آیا شما از اعتقادات مذهبی چیزی همراه خود به ملبورن برده بودید؟ پاسخ داد: بله من همیشه قرآن كریم را در جیب دارم و هیچوقت خدا را فراموش نمی كنم.
*** پشتكار و پایمردی
تختی: آنقدر از كشتیگیران دیگر زمین خوردم كه پشتم بوی تشك گرفت!غلامرضا تختی با اینكه بسیار دیر پای به دنیای قهرمانی گذاشت ولی در دنیای كشتی استمرار عجیبی داشت. او با كسب 7 مدال از مسابقه های جهانی و المپیك هنوز پر مدال ترین كشتی گیر در تاریخ ایران است و بعد از گذشت 40 سال هنوز كسی نتوانسته است به این ركورد دست یابد. او مردی خود ساخته بود كه از فقر به فخر و از گمنامی به شهرت و خوشنامی رسید، تا آخرین مسابقه اش برای سربلندی ایران تلاش كرد. تختی خود در مصاحبه ای با كیهان ورزشی پرده از سختی عمیقی كه در راه قهرمانی كشیده است برمی دارد:
" در سرما و گرما در روی تشكی كه حتی حیوانات هم حاضر نمیشدند بر روی آن تمرین كنند فعالیت خود را آغاز كردم. شاید شما هیچ باور نكنید، اما این حقیقت محض است كه من و امثال من در شرایط بسیار سختی تمرین میكردیم. و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور كه همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده میكردند، تصدیق میكنند. اما پس از یك سال تمرین كوچكترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینكه گل نكردم حتی ضعیفتر هم شدم. در اینجا و در همین موقع بود كه باران استهزا بر سرم باریدن گرفت و همه به من میگفتند تو خود را بیسبب شكنجه میدهی، برو دنبال كارت تو اصلاً به درد كشتی نمیخوری ... جوانی مأیوس و دل شكسته بودم، دیگر هیچ كس وجود نداشت كه قلب مرا از آن همه استهزا پاك كند. هیچ كس حاضر نبود مرا به كارم تشویق كند. همه مرا با دیده ترحم مینگریستند و میگفتند: " اینو ببین كه لخت میشه و تمرین میكند."
اما روزگار بازی دیگری را برای تختی رقم می زند او بعد از یك سال وقفه در زمان خدمت سربازی تمریناتش را از سر می گیرد. او در این باره می گوید: " من در آن زمان هیچ چیز نداشتم فقط امیدوار بودم و خودم را دلداری میدادم و میگفتم كه اگر این كار را دنبال كنم سرانجام به جایی خواهم رسید. همه كسانی كه به جایی رسیده اند فقط از پشتكار است.
من هم با تمرین زیاد بالاخره با فنون كشتی آشنا خواهم شد. تجربهام زیاد گشته و كار كشته خواهم گشت.
تختی سرانجام با تلاش و كوشش و امیدواری در وزن ششم قهرمان كشور شد و تلاش هایش به ثمر نشست. پس از چند روز از این موفقیت، او خود را آماده شركت در مسابقات پهلوانی كشور نمود. اما در همان دور اول با ضربه فنی مغلوب شد. تختی در مورد دلیل این شكست و درسی كه از آن گرفت گفت: خودم را قانع كردم كه اگر شكست خورد ه ام حق داشتهام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و میگفتم كه پیروز خواهم شد. این درس بزرگی بود كه من هیچ وقت این درس را فراموش نكردهام."
این قسمت سرآغازی برای پیروزی های بزرگ تختی در میادین جهانی و المپیك شد و او كه به قول خودش در سال های شروع كشتی در هر دقیقه چند بار از رقیبانش زمین می خورد و نیز گفته بود: "آنقدر از كشتیگیران دیگر زمین خوردم كه پشتم بوی تشك گرفت."
با استقامت و پایداری قهرمان جهان و المپیك شد و كارش به جایی رسید كه در سال 1378 از سوی كمیته بین المللی المپیك به عنوان یكی از برترین قهرمانان قرن بیستم شناخته شد.
تختی خطاب به جوانان:
" برای آن دسته از جوانانی كه از كوچكترین شكست یأس و ناامیدی در رگ و ریشه خود جایگزین میسازند موضوعی را در میان میگذارم... در برابر مصائب زندگی استقامت كنید و از وسوسههای بیجا و خانمان برانداز دور باشید. بیایید این افكاری كه در خود جمع كردهاید مثل یأس و ناامیدی و ترس از شكست را دور بریزید، فقط تلاش كنید تا مفید به حال خویش و جامعه خود باشید. من اگر در كار خودم استقامت نشان نمیدادم بدون تردید امروز نمیتوانستم به مقام قهرمانی برسم. تنها در عالم ورزش چنین قانونی حاكم نیست، در همه امور زندگانی چنین است.
*** قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد
جهان پهلوان تختی از مسابقات جهانی 1951 هلسینكی الی 1956 همیشه نایب قهرمان می شد و پایین تر از قهرمانان شوروی قرار می گرفت. بنابراین خیلی دوست داشت كه عنوان قهرمانی را نیز به دست آورد. تختی می گفت:" از سال 1951 الی 1956 من در طرف راست كرسی در آنجا كه مدال نقره تقسیم می كنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی كه شوروی همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی كه از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند كاملاً قوز می كردند من همیشه در فكر این بودم، آیا ممكن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را بگردنم بیاویزد؟
من دائم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند كه قبلاً قمر مصنوعی پرتاب كرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشكل می پنداشتم. اما در ملبورن جای من و مدال من با « كولایف » شوروی ها عوض شد و من هم مثل اما همین كه برای گرفتن طلا كاملاً از كرسی « دولا شدم » ، پایین پریدم و پس از اینكه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندكی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم كوچكترین تفاوتی نكرده ام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه می خندیدم و نه اشك می ریختم. در ادامه مطلب، تختی هدف خود را از قهرمان شدن این طور بیان می كند: "من فقط برای این قهرمان شده بودم كه عدهای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی كنند وگرنه من چه فرقی كردم؟ تنها تفاوتی كه در روحیه من پدیدار گشت این بود كه من دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی كه چند سال قوز آن را به دوش میكشیدم از وجودم رخت بربسته بود.
حبیب الله بلور مربی تیم ملی بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه های تلویزیونی خاطره بسیار جالبی از قهرمانی تختی در المپیك ملبورن تعریف می كند. بلور گفت: " تختی وقتی كه برای اولین بار در مسابقات المپیك ملبورن استرالیا بر كرسی افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهیر شوروی و آمریكا بود من خودم را به او نزدیك كردم و گفتم تختی چپ و راستت را نگاه كن ببین چه كسانی هستند؟ تختی ضمن اینكه زیر لب سرود ایران را می خواند به من گفت از آن عمده تر اینكه به بالای سرمان نگاه كنیم. وقتی من نگاه كردم دیدم پرچم ایران خیلی بالاتر از پرچم آمریكا و شوروی در حال بالا رفتن است و به اهتزاز درآمد. تختی بلافاصله گفت: بلور قهرمانی المپیك حائز اهمیت نیست ولی آنچه كه اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها برای من یك احساس غرورآمیز است. این حائز اهمیت است."
گفته های بالا به خوبی نشان می دهد كه تختی هدف از قهرمانی را فقط شاد كردن دل مردم می داند و البته مردم هم واقعاً تختی را دوست داشتند و بر تلاشش ارج می نهادند. به همین خاطر بود كه در همان معدود دفعاتی هم كه با شكست به كشور برگشت برای استقبال از او سنگ تمام گذاشتند.
*** كاپیتان تختی
با آن كه كشتی یك ورزش انفرادی است اما به اذعان تمام كسانی كه در این ورزش دستی بر آستین دارند، صمیمیت و اتحاد و یكدستی اعضای تیم با هم می تواند شانس موفقیت همه را بالا ببرد و نقش كاپیتان تیم در این میان بسیار كلیدی است. تختی سال ها كاپیتان تیم ملی بود كه به خوبی از پس این وظیفه برمی آمد. ابراهیم سیف پور قهرمان نامدار المپیك در این رابطه می گوید:"در مدت هشت، نه سال در كنار تختی در اردوها بودم. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. اخلاق و كردار نیكوی او همه را تحت تأثیر قرار می داد. راستی راستی در تیم برای همه بچه ها حكم یك سردار و پرچم دار را داشت. هر تیم ورزشی اگر فاقد یك سردار با ویژگی های اخلاقی باشد آن تیم موفق نخواهد بود و تختی از وقتی پایش به تیم ملی باز شد حكم سردار تیم را داشت. تختی در واقع كاپیتانی بود كه هیچگاه خود را كاپیتان معرفی نمی كرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامی می داشت كه حد و وصفی نداشت."پرویز عرب كه در تیم سازمان برنامه با تختی هم تیمی بود خاطره ای تعریف می كند كه به خوبی تفكر تیمی تختی را نشان می دهد او می گوید:" تیمی در ایران بود با نام سازمان برنامه كه من و قهرمانانی مانند تختی، توفیق و فردین و حبیبی عضو آن بودیم. مدیرعامل تیم كه علاقه زیادی به تختی داشت مبلغی به طور اختصاصی به وی داد كه غلامرضا آن را بین همه تقسیم كرد و حتی مدیرعامل سازمان برنامه به ایشان گفت من این مبلغ را به طور اختصاصی به خود شما دادم، اما تختی گفت: ما همه در یك تیم هستیم و فرقی هم نداریم... كه من خودم اعتقادم به او چندین برابر شد. "
عبدالله خدابنده از قهرمانان به نام كشتی خاطره ای تعریف می كند كه تعهد تختی را به تیم نشان می دهد او می گوید:
" بعد از المپیك 1956 ملبورن نفری پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیك (تختی و حبیبی) و نفری سی هزار تومان به نفرات دوم (خجسته پور و یعقوبی) پرداخت كردند. تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن پنهانی بدون آن كه كسی خبر داشته باشد سه نفر از كشتی گیران را كه نتوانستند در المپیك ملبورن مدال كسب كنند به یك چلوكبابی دعوت نمود و نفری 5 هزار تومان به آنها پرداخت كرد و به آنها گفته بود: " شما هم برای تیم زحمت كشیده اید و این پول حق شماست."
محمدعلی صنعتكاران از قهرمانان جهان و از هم تیمی های تختی تأثیر رهبری و كاپیتانی او را در تیم بسیار مؤثر می داند او می گوید:" تیم كشتی ایران در سال 1961 در یوكوهاما به مقام قهرمانی جهان دست یافت. اگر بخواهم حقیقتش را بگویم این وجود تختی بود كه تیم را قهرمان جهان كرد. وقتی تختی همراه تیم بود همه تلاش می كردند تا به قهرمانی یا حداقل به مدال نقره برسند. او اعضای تیم را اعضای بدن خودش می دانست و دوست داشت همه بچه ها روی سكو بروند و مدال بگیرند و مدام از
این تشك به آن تشك می رفت و سفارش های لازم را به اعضای تیم می كرد و در این مورد خیلی حساسیت به خرج می داد و با تعصب تمام كشتی های خودش و مبارزات ما را دنبال می كرد.
*** آخرین مسابقه تختی
امروزه در بین ورزشكاران خداحافظی در اوج یك ارزش محسوب می شود زیرا فكر می كنند در صورتی كه شكست بخورند اعتبار گذشته شان را هم از دست می دهند و قهرمانی های قبلی شان خدشه دار می شود و به اصطلاح به فكر آبروی ورزشی خود هستند. جهان پهلوان تختی بعد از المپیك 1964 توكیو و با وجود توصیه بعضی از دوستانش كه او را از حضور مجدد در میادین برای حفظ اعتبارش منع می كردند برای شركت در مسابقات 1966 تولیدو به میادین برگشت. به راستی چرا؟ آیا تختی می خواست به مدال هایش اضافه كند؟ آیا او تشنه افتخاری دیگر بود؟گفتههای مرحوم نبی سروری كه خود از دلاوران كشتی و هم تیمی تختی بود در پاسخ به این سؤالات راهگشا و ارزشمند است. سروری میگوید: " در آستانه سفر به تولیدو آمریكا ( 1966 ) قرار داشتیم كه مهدی تختی ا ز وضع غلامرضا از من پرسید، در پاسخش گفتم: تختی در سن و سالی نیست كه بتوان انتظارات گذشته را از او داشت. ولی اگر قرعه چنان باشد كه در دوره مقدماتی به آئیك و مدوید برخورد نكند می توان انتظاراتی از او داشت... گویا این اظهارنظر من به گوش خدابیامرز رسیده بود. زمانی كه از هیاهوی بدرقهكنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا كرد و خواهش كرد كنارش بنشینم.
وقتی در كنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان كه میبینی آمدم كشتی بگیریم برای خودم محرز است كه هیچی نمیشم ولی چه كنم كه نمیتوانم روی خواست مردم ایستادگی كنم، میدانم غرورم در مقابل حریفان جوان شكسته خواهد شد ولی شاد هستم كه میتوانم اسباب رضایت آنهایی را كه به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب كنم. جوابی نداشتم كه به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالی مواجه نشد... ابتدا حریف مجاری را كه سا لهای بعد در كشتی آزاد و فرنگی صاحب مدا لهای متعددی شد شكست داد و بعد از اینكه مقابل احمد آئیك ترك مغلوب شد برای آخرین كشتی به دیدار قو یترین حریفش الكساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمیبینم. به او گفتم اگر واقعاً نمیتوانی كشتی بگیری ادامه نده. سری تكان داد و گفت: من اینجا آمدهام كه كشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین كشتی تختی با همه مشكلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع كرد.
*** نوجوان قالپاق دزد
در شب های ماه رمضان تختی معمولاً به زورخانه می رفت. تختی شبی به زورخانه رفت و اتومبیلش را در خیابان پارك كرد. یكی از فرصت استفاده كرد و مشغول دزدیدن قالپاق اتومبیل تختی شد كه افسر گشت منطقه او را دید و دستبند زد و به چفت در زورخانه قفل كرد. بعد به سراغ تختی در داخل زورخانه رفت و ماجرا را گفت، تختی با او بیرون آمد و گفت دست هایش را باز كن، افسر شهربانی گفت ممكن است فرار كند، اما تختی گفت: نه، باز كن. افسر دست های جوان را باز كرد و تختی او را به زورخانه برد و در گوشه ای مشغول صحبت شد و پرسید چرا مرتكب دزدی می شود، جوان، فقر و گرسنگی را عنوان كرد. تختی می گوید كه فكر سرنوشت چنین عملی را بكند كه بالاخره گرفتار می شود و خلاصه آنقدر با آن جوان صحبت كرد كه او از عمل خود ابراز ندامت كرد و حاضر شد هر چه جهان پهلوان بگوید قبول كند و تختی او را به یكی از دوستانش كه صاحب حرفه ای بود معرفی و ضمانت او را هم خودش كرد. آن جوان چندی بعد با آن شغل، مردی صاحب زندگی و خانواده شد.*** زلزله بوئین زهرا
به جرأت می توان گفت كه نام زلزله بوئین زهرا با نام تختی عجین شده است و شاید اولین كلمه ای كه بعد از زلزله بوئین زهرا به ذهن متبادر می شود نام جهان پهلوان تختی باشد. زیرا تختی با كاری كه انجام داد به تمام ورزشكاران فهماند كه آنها خارج از میادین مسابقه هم در قبال مردم و اجتماع خویش مسئولند و باید هر آنچه كه می توانند برای مردم در ایام هجوم مصائب و بلایا انجام دهند.ناصر ایرانی در قصه تختی « داستانی كه نوشته نشد » در مورد تصمیم برای كمك به زلزله زدگان به نكات جالبی اشاره می كند. او می نویسد: " چند روز پس از زلزله ای كه بوئین زهرا را ویران كرد، پهلوان و چند نفر از دوستانش ایستاده بودند در میدان مجسمه و روزنامه كیهان را كه پر بود از عكس های خانه های ویران شده و انسان های مصیبت زده دست به دست می گرداندند و از بلایی كه پیش آمده بود حرف می زدند. صحبت به همدردی با زلزله زدگان كشید. یك نفر گفت: روزگار بدی شده، مردم از بدبختی دیگران كك شان نمی گزد. پهلوان پرسید: چی؟ جواب داد: تو محله ما یك مركز جمع آوری اعانه درست كرده اند. امروز چند دفعه از جلوش رد شدم. جز دو سه نفر شندره پوش هیچكس را ندیدم كه كمكی بكند. پهلوان گفت: خیال می كنی تقصیر مردم است؟
- آره دیگه، وقتی این جور مصیبت ها پیش می آید، آدم انتظار دارد كه مردم، هیچی هم كه نباشد، به اندازه یك پتو كهنه فداكاری بكنند. یك نفر اعتراض كنان گفت: مردم ما اگر هیچ خوبی دیگر نداشته باشند این یك خوبی را دارند كه دیگران را وقت مصیبت تنها نمی گذارند. یك نفر دیگر اضافه كرد: با تمام دل و جان نفر اولی پقی زد زیر خنده و گفت: نمونه اش همین كه من امروز دیدم. پهلوان جواب داد :عیب از آنهایی است كه خودشان را انداخته اند وسط معركه، مردم بهشان اعتماد ندارند، اصلاً میانه خوشی باهاشان ندارند.
- این حرف ها بهانه است، پهلوان.
- بهانه نیست. نمی خواهند معركه گیرها سیاهشان بكنند، می دانند كه آنها برای بازار گرمی خودشان است كه این كار را میكنند.
- به خدا این مردم بی رحمی كه من می شناسم، اگر پسر علی هم ازشان تقاضا بكند، سر كیسه شان را شل نمی كنند.
پهلوان با قاطعیت گفت: نه! و به فكر فرو رفت. دیگران ملامت كنان، چشم انداختند تو چشم نفر اولی. خیال می كردند كه حرف او پهلوان را دلخور كرده، كه نكرده بود. یعنی دلیلی نداشت كه بكند. او نظر خودش را گفته بود و پهلوان هم ناگهان به ذهنش رسیده بود فكر می كرد:
- خودم می افتم وسط.
و در میان تعجب دیگران كه منظورش را نفهمیده بودند، رو كرد به نفر اولی و گفت: نه برای اینكه بهت ثابت كنم كه اشتباه می كنی، بلكه برای این كه بالاخره یك نفر باید بیفتد وسط و سبب خیر شود. اینچنین بود كه غلامرضا تختی كه از دستگاه های دولتی برای كمك به مردم ناامید شده بود، آستین همت را بالا زد. تختی و همراهان برای جمع آوری كمك های مردم از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف آباد در حالی كه چند وانت هم پشت سر آنها برای جمع آوری كمك های جنسی مردم حركت می كرد، پیاده تا ایستگاه راه آهن آمدند و مردم كه دهان به دهان از حركت تختی خبردار شده بودند از دور و نزدیك خودشان را برای كمك به تختی رساندند و كمك های بسیار خوبی به زلزله زدگان كردند. مردم چون از این مسئله مطمئن بودند كه كمك هایشان حتماً به دست زلزله زده ها می رسد هر چه در توانشان بود به تختی می دادند.
در این بین وقایع جالبی هم به وجود آمد كه ذكر آنها می تواند جایگاه جهان پهلوان تختی را در میان مردم بیشتر بنمایاند. عطاءالله بهمنش ازكارشناسان معروف كشتی در این مورد می گوید: " نزدیك ظهر بود كه تختی به خیابان استانبول رسید و به مغازه ای مراجعه كرد ،صاحبش گفت: من از این پول ها به كسی نمی دهم ولی به تو پهلوان ایمان دارم. آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستی مصرف خواهد شد.
نقل قول از هم دورهای های تختی:
" توی خیابان منیریه مردی كه متوجه جمع آوری پول برای زلزله زدگان بوئین زهرا شده بود به طرف تختی آمد و كتش را از تنش درآورد و آن را به دست تختی داد و گفت: اختیار دارد كه تمام موجودی جیب هایش را بردارد، تختی هم با تعارف و حیای تمام بالاخره خودش را راضی كرد كه دست توی جیب های كت مرد بكند. موجودی جیب های او حدود پانزده هزار تومان بود كه تختی باز هم از آن آقا اجازه گرفت و با اطمینان خاطر از رضایت كامل او، پول ها را داخل ساك انداخت.
اما حكایت پیرزنی كه چادرش را به تختی داد عمق علاقه و اعتماد مردم به تختی را كاملاً نشان می دهد. ناصر ایرانی در این مورد می نویسد: پیرزن رفت جلو، چادرش را داد به پهلوان، دست گذاشت رو شانه اش و پیشانیش را بوسید و گفت: پسرم، خدا عمرت بدهد كه به فكر مصیبت زده ها هستی، خدا عزتت را بیشتر از اینها بكند كه غصه خانه خراب ها را می خوری. من خجالت زده ام كه چیز دیگری ندارم. پهلوان چشم هایش را كه از اشك برق می زد با پشت دست پاك كرد. آن وقت در حالی كه سعی می كرد چادر را به پیرزن پس بدهد گفت: مادر، ممنونم، از مرحمتتان متشكریم. اما لطف كنید و چادرتان را بگیرید. پیرزن چادر را از پهلوان گرفت و انداخت روی تل هدایا. بعد گره لچكی را كه به سرش بسته بود سفت تر كرد و گفت: خدا از سر تقصیراتم می گذرد كه این جوری ایستاده ام جلوی این همه نامحرم.
حتم دارم، خودش می داند كه در راه خودش است. پهلوان چادر را برداشت و ملتمسانه از پیرزن خواهش كرد كه آن را قبول كند، بعد گفت: همان مرحمتتان كافیست مادر، پیرزن دوباره چادر را گرفت، دوباره آن را انداخت روی تل هدایا و با لحن مادری كه از حرف گوش نكردن فرزندش بی حوصله شده گفت: مرحمت خشك و خالی كه فایده ای ندارد پسرم... البته ما... اما پیرزن خشمگینانه حرف پهلوان را قطع كرد و گفت، یعنی ما فقیر بیچاره ها حق نداریم...؟
صورت پهلوان یك دفعه رنگ برداشت و رنگ گذاشت و شد مثل شاه توت و گفت: شما را به خدا این حرف ها را نزنید. شما از هر ثروتمندی ثروتمندترید، حق دارترید چون كه بلند نظرتر و با گذشت ترید. پیرزن همین كه سرخ شدن صورت پهلوان را دید، افتاد به هق هق، اما چشمهایش را تندی با گوشه لچكش پوشاند و عقب عقب خودش را از جمع مردم كشاند بیرون و رفت. البته ساواك كه از این مسئله مطلع شده بود خواست تا جلوی تختی را بگیرد اما نتوانست و تختی تا انتهای مسیر تعیین شده به راه خود ادامه داد. پس از جمع آوری كمك ها تختی كه می دانست مردم به سازمان های دولتی برای توزیع اعتماد ندارند درخواست مؤسسه دولتی اعانات رد كرد و با كمك و راهنمایی دوستان خود و ورزشكاران قزوین به بوئین زهرا رفت و كمك ها را مستقیماً به دست مردم رساند.
تختی پس از این كه در مسابقات جهانی كشتی آزاد 1951 و المپیك 1952 مدال نقره گرفته بود، در سال های 1956 در المپیك ملبورن و همچنین مسابقات جهانی 1959 تهران قهرمان شده بود و در حالی در المپیك 1960 رم دوم شد كه مردم چند سال شكست او را ندیده بودند ولی با این حال استقبال با شكوهی از او كردند.
تختی سال بعد در مسابقات جهانی 1961 یوكوماها بار دیگر قهرمان جهان شد. وی در مسابقات جهانی 1962 مدال نقره گرفت و در المپیك 1964 توكیو به رغم سن بالا(34 سالگی) و آمادگی كم، به خواست مردم به میدان رفت و بدون توجه به شكست احتمالی با رقیبان جوان و نامدارش مانند الكساندر مدوید و احمد آئیك نبرد كرد و در نهایت در رده چهارم المپیك قرار گرفت.
تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیك (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران ركورددار است.
درآستانه سالگرد "جهان پهلوان تختی" مروری داریم بر افتخارآفرینی های بزرگمرد تاریخ کشتی کشورمان:
* مسابقات جهانی هلسینکی فنلاند 1951: مدال نقره
* بازی های المپیک هلسینکی فنلاند 1952: مدال نقره
* مسابقات جهانی ورشولهستان 1953: مدال نقره
* مسابقات جهانی توکیو ژاپن 1954: مقام چهارم
* بازی های المپیک ملبورن استرالیا 1956: مدال طلا
* مسابقات جهانی صوفیه بلغارستان 1958: مدال نقره
* بازی های آسیایی توکیو ژاپن 1958: مدال طلا
* مسابقات جهانی تهران ایران 1959: مدال طلا
* بازی های المپیک رم ایتالیا 1960: مدال نقره
* مسابقات جهانی یوکوهاما ژاپن 1961: مدال طلا
* مسابقات جهانی تولیدو آمریکا 1962: مدال نقره
* بازی های المپیک توکیو ژاپن1964: مقام چهارم
مراسم چهل و سومین سال درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی روز جمعه 17 دیماه از ساعت 9 صبح در خانه ابدی اش در ابن بابویه با حضور یاران و دوستان و اهالی ورزش برگزار خواهد شد.
تنظیم برای تبیان: حسین محمدی