آرزوهای ذهنی و همذات پنداری در سینما
روایتی که در تخیل پردازش میشود
بسیاری مفهوم همذات پنداری در سینما را کلید فهم و درک آن میدانند. نظریهای دیگر اما همذات پنداری را فقط یک واسطه در نظر میگیرد: پلی بین تماشاگر و داستان و اجزای تشکیل دهنده اشبا این همه همذات پنداری همه چیز یک فیلم نیست و از سویی هرگز نمیتوان نسبت به این مقوله بیتفاوت ماند.
اگر همذات پنداری در بستر تاریخ سینما وجود نمیداشت آیا هنر هفتم به این همه توسعه آن هم بعد از صد سال دست مییافت؟
تخیل، توانایی خلق تصاویر در ذهن بدون درک کردن آنها از طریق دیدن یا دیگر قوای حسی است که به انسان در درک دانستهها و فهم تجربههای زندگیاش کمک میکند.
ادبیات و علی الخصوص قصهها و داستانها به عنوان محصول تخیل ذهن نویسنده، به جهت درگیر کردن قوه تخیل شنونده یا خواننده، بردنش به مکانهای ناشناخته و قرار دادنش میان افراد و موجودات خیالی همواره مورد اقبال مردم بوده است، شاید یکی از مهمترین بخشهای این تخیل "پیدا کردن "خود در میان شخصیتهای داستان است.
"خودی" حلول کرده در قهرمانی با خصوصیات ظاهری و تواناییهای ذاتی بیبدیل، گذراندن صفحههای کتاب با این "خود خیالی" و در نهایت رسیدن به انتهای داستان به خواننده اجازه میدهد قرابتها و شباهتهایی با زندگی واقعی و تجربههای شخصیاش پیدا کند و سر انجام رفتارهای خوب و بدش را با سرنوشت قهرمان کتاب بسنجد.
با پا گذاشتن هنر هفتم به زندگی بشر و به بازار آمدن داستانهای مصور آمیخته با رنگ و موسیقی، به نظر میرسید معادله خواندن داستان و تصور آن باید قدری به هم ریخته باشد، اگر در خواندن یا شنیدن داستان،خواننده نقش آشپز را داشت و مواد اولیه را به ذائقه خود با هم مخلوط میکرد، هنگام تماشای فیلم، فست فود جویده شدهای با طعم و مزه از پیش تعیین شده به کام میبرد.
ژستها، دیالوگها و صحنهها با موسیقی تاثیر گذار، بارها و بارها پس از تماشای فیلم، در ذهن بیننده تکرار میشود. کم کم صورتهای اصلی محو میشوند و شبحی نزدیک به چهره بیننده جای صورت قهرمان را میگیرد و از اینجاست که شاید خطری به کمین "اصالت رفتار" بیننده، مینشیند.
در فیلمها ،شخصیتها و فضاها و صداها همه قابل دیدن و شنیدن شدهاند، دیگر جایی برای شنیدن صدای"خود" به جای صدای قهرمان و دیدن "سیمای خود" به جای صورت زیباروی داستان نیست، بازیگرانی خوش سیما، با اندام های ورزیده و رویایی جای شخصیتهای داستان را گرفتهاند و در این میان جایی برای مشارکت تخیل بیننده باقی نمیماند، اما در این "آماده بازار" نیز تخیل انسان راهی برای دخل و تصور در این رویاهای "جامه حقیقت پوشیده" پیدا میکند.
ژستها، دیالوگها و صحنهها با موسیقی تاثیر گذار، بارها و بارها پس از تماشای فیلم، در ذهن بیننده تکرار میشود. کم کم صورتهای اصلی محو میشوند و شبحی نزدیک به چهره بیننده جای صورت قهرمان را میگیرد و از اینجاست که شاید خطری به کمین "اصالت رفتار" بیننده، مینشیند.
با گذر زمان بعضی از این تصاویر و صحنهها، از فرط تکرار و غلو برای تخیل بیننده نیز غیرقابل باور میشوند، یعنی به صورت ناخودآگاه تخیل بیننده در یافتن وقایع و صحنههای مشابه در زندگی عادی خود و اطرافیانش ناکام میماند و انتظار ندارد مثلا یک گونی پول در باغچه خانهاش پیدا کند یا سرش به جایی بخورد و استعدادی خارق العاده در مغزش پدید بیاید.
شاید چند سالی باشد که فیلم های "پایان خوش"(Happy end) از سکه افتادهاند و خیل مخاطبان سابق را ندارند، بعد از این همه سال، تماشاگرها دیگر دستگیرشان شده، که این فیلم با آن همه بازیگران دو پا و دکورهای معمولی و حرفهای آشنا و روزمره ،باجی به قصه های شاه پریان نمیدهند و داستان ازدواج دختر پولدار و کارگر فقیر به چیزی بیشتر از صورت کبود زن و ناله های کودکی میان دعوا ختم نمیشود و عشق یک ستاره سینما یا فوتبال نه پایانش خانهای پر زرق و برق و خنده و شادی است،نه حتی خیانت و محضر طلاق...شاید گاهی پایان کار به چوبه دار هم بکشد...
اما تکرار یک سری ژست و عکس العملِهای پیش پا افتاده و روزمره فوق ستارهها، در تعداد زیادی فیلم و سریال مشابه و به تبع آن تکرار تصور آن در ذهن بیننده، شاید ناخودآگاه منجر به خَلط آن چه "دیدهایم که میکنند" و آنچه در زندگی روزمره "میخواهیم که بکنیم "شود.
این "خلط تصاویر " مسلماً با فاکتورهایی مثل خودآگاهی و بهره هوشی، قدرت تخیل، سواد و سطح فرهنگی و اجتماعی مخاطب متغییر خواهد بود، اما به هر حال با در نظر گرفتن حجم وسیع تولیدات سینمایی و تلوزیونی و هنجارهای گذران وقت در زندگی شهری، هیچکس از این "تداخل رویا و واقعیت" در امان نخواهد بود."تداخلی " که خوب یا بد، ما را ناخودآگاه از آنچه میخواهیم "انجام دهیم" به آنچه "دیدهام انجام میدهند" سوق میدهد.
آیا تا به حال پیش نیامده با یک هفته درس خواندن در میان انبوه کتابهای چیده شده دور و برمان، به این نتیجه برسیم که رتبه اول در مسابقه یا امتحان علمی حقمان است؟ یا وقتی بعد از چند جلسه ورزش جلوی آینه باشگاه میایستیم انتظار دیدن خودمان در 3 سایز کوچک تر را داشته باشیم؟ ما از کجا به این نتیجه رسیدهایم که چند جلسه ورزش باید ما را لاغر کند؟ مگر نه اینکه قهرمانهای فیلمها، در چند سکانس متفاوت با موسیقی ضربی و تصویر کلوز شات، عرق میریزند و بعد.... لاغر شدهاند؟
درک ما از مفاهیمی انتزاعی مثل عشق، نفرت،خیانت، دوستی و حتی مفاهیم ملموستری مثل معیارهای زیبایی و جذابیت، چقدر با این "تخیلهای آماده" پرورانده شده است و چقدر خودمان در تعریف این مفاهیم نقش داشتهایم؟
تخیل ما در فیلمها ؛ وارد یک ماز از پیش تعیین شده (بازیگران، موسیقی، صحنه، تدوین) میشود و البته گشت وگذار در یک ماز هر از چند گاهی،خوب و مفرح و مفید باشد، اما گشت و گذارهای طولانی روزانه، شاید جز هزینههای کوتاه و بلند مدت برای رفتارهایی "وارد شده" به ذهن چیز دیگری در بر نداشته باشد.
میترا واسعی / همشهری
تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی