زندگی، جنگ و دیگر هیچ

اوریانا فالاچی، نویسنده و روزنامهنگار ایتالیایی که دارای عقاید فمینیستی و ضدمذهبی افراطی بود، در سال 1929 در شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد.
او که در سال 2006، به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا رفت، عمدهی شهرت خود را به واسطهی مصاحبه با سیاستمداران بزرگ همعصر خود به دست آورد.
این روزنامهنگار ایتالیایی در طول فعالیت خود با اشخاصی مانند: محمدرضا پهلوی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، ایندیرا گاندی، معمر قذافی، هنری کیسینجر، آریل شارون مصاحبههای مفصلی انجام داد و حتی در سال 1358 با حضور در ایران با امام خمینی به گفتوگو پرداخت.
او این مصاحبههای مفصل را در قالب کتاب و با عنوان "مصاحبه با تاریخ" منتشر نمود که مورد توجه مردم کشورهای مختلف قرار گرفت.
فالاچی در اواخر عمر خود و هنگامی که از بیماری سرطان رنج میبرد با انتشار کتابی تحت عنوان "خشم و غرور" که در آن خواهان نابودی دین مبین اسلام مطرح است شده بود، خشم مسلمانان جهان را برانگیخت. فالاچی بعد از انتشار این کتاب، همواره تحت محافظت نیروهای پلیس قرار داشت.
فالاچی در اواخر عمر خود و هنگامی که از بیماری سرطان رنج میبرد با انتشار کتابی تحت عنوان "خشم و غرور" که در آن خواهان نابودی دین مبین اسلام مطرح است شده بود، خشم مسلمانان جهان را برانگیخت
یکی از کتابهایی که توسط اوریانا فالاچی منتشر شده و مورد استقبال قرار گرفت، کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" است که در آن وقایع حضور یکسالهی این روزنامهنگار کهنهکار در ویتنام و مکزیک روایت شده است. در این کتاب فالاچی ابتدا از حضور خود در ویتنام و درگیری نیروهای حکومتی دولت ویتنام(که تحت حمایت ارتش آمریکا نیز قرار داشتند)با نیروهای مخالف(موسوم به ویتکنگها)سخن گفته و جنایات صورتگرفته در این کشور را بازگو میکند.
فالاچی با قلم تند و تیز و زبان گزندهاش(که از خصوصیات بارز او بود)حوادث ایام جنگ ویتنام را بهگونهای بازگو میکند که خواننده میتواند در ذهن خود آنها را شبیهسازی کرده و رنجها و محنتهای مردم تحت ستم ویتنام را احساس کند.
نقطهی ضعف فالاچی در این کتاب این است که او جنگ را به طور کلی تخطئه میکند. از نگاه فالاچی جنگ در هر صورتی بد و مذموم است، حتی اگر عدهای به دلیل دفاع از وطن و مردم خود سلاح در دست بگیرند و مبارزه کنند. فالاچی اگر چه وقایع صورتگرفته در ویتنام و پس از آن، مکزیک را به خوبی نقل میکند اما در لابهلای صفحات کتاب، نیروهای مهاجم و نیروهای مدافع را به یک چوب میراند و آنها را مدافع کشتار و خونریزی مینامد.
نقطهی ضعف فالاچی در این کتاب این است که او جنگ را به طور کلی تخطئه میکند. از نگاه فالاچی جنگ در هر صورتی بد و مذموم است، حتی اگر عدهای به دلیل دفاع از وطن و مردم خود سلاح در دست بگیرند و مبارزه کنند
عقاید افراطی و یکجانبهی فالاچی را که در نظر نگیریم باید گفت، خواندن کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" فرصت مناسبی است که مخاطب به واسطهی آن میتواند یکی از مهمترین برهههای تاریخ معاصر را در پیش چشم خود ببیند و خصوصاً از وقایع و حوادث شکلگرفته در یکی از جنایتبارترین جنگهای دهههای اخیر(که به حضور ارتش آمریکا شعلهور شده و مردم بسیاری را از نعمت زیستن محروم کرد)آگاه شود.
فالاچی در بخشهای آغازین کتاب مینویسد: "فرمانده دستور داده بود که پناهگاههای ویتنام شمالی را با فانتوم بمباران کنند، ولی پناهگاهها خیلی نزدیک به محل نگهداری زخمیها بود. بمب درست به میان زخمیها افتاد و قتل عام وحشتناکی را باعث شد. این اشتباه سبب شد تا ما اولین بالگرد خبرنگاری را از دست بدهیم. هنگامی که بالگرد دوم رسید، خلبانش گفت که بالگرد نخست را «ویت کنگها» به تلافی ساقط کردهاند.
با شنیدن این خبر فقط لرزشی در خودم احساس کردم. میدانی؛ انسان زود به همه چیز عادت میکند. از این که قرار بود بمیرم و نمردم، دیگر تعجب نمیکنم. برایمان عادت شده و عادت کردهایم که در برابر خرابیها و بیرحمیها حتا مژه هم بر هم نزنیم. در عین حال زندگی شیرین است.
عقاید افراطی و یکجانبهی فالاچی را که در نظر نگیریم باید گفت، خواندن کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" فرصت مناسبی است که مخاطب به واسطهی آن میتواند یکی از مهمترین برهههای تاریخ معاصر را در پیش چشم خود ببیند
از «جورج»می پرسم: "در هنگام شلیک به چه چیز فکر میکنی؟"
ـ "فقط به کشتن و این که کشته نشوم. همیشه هنگام حمله ترس عجیبی همهی وجودم را فرا میگیرد. اولین بار که برای حمله می رفتیم، دوستم «باب» در کنارم بود. با هم به ویتنام آمده بودیم و همیشه مثل دو یار جدا نشدنی، با هم بودیم... وقتی موشکی به طرف ما پرتاب شد، آن را دیدم و بدون آن که چیزی به باب بگویم، با چتر نجات به زمین پریدم. او را خبر نکردم، میدانی! فقط به فکر نجات خودم بودم، دیدم که باب منفجر شد. او مرد...!"
فالاچی در بخش دیگری از کتاب(و از زبان یک سرباز)مینویسد: "یک ویتکنگ با تمام نیرو میدوید و همه به او شلیک میکردند. درست مثل این که در غرفهی تیراندازی پارک شهر به طرف سیبل هدف تیر میاندازند. ولی تیرها به او نمیخورد. بعد من یک تیر شلیک کردم و او افتاد. درست مثل این که به یک درخت شلیک کرده باشم . حتا جلو رفتم و به او دست زدم؛ هیچ احساسی نداشتم. احمقانه است،ولی واقعیت دارد..."
کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" پیش از این با ترجمهی لیلی گلستان و توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
گروه کتاب تبیان - امیر مقیمی