تبیان، دستیار زندگی
کسانی که با متن ها سروکار دارند، حتما هر از گاه با مطالب و موضوع هایی جالب توجه برخورد کرده‌اند که چه‌بسا در گشودن مشکلات متن های دیگر کارآمد باشند. برخی از این موردها در کتاب‌هایی دیده می‌شوند که اصلا ربطی به موضوع ندارند و از این نظر بسیار بعید است که..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پاره‌ها و نکته ها در ادب فارسی

پاره ها و نکته ها در ادب فارسی

کسانی که با متن ها سروکار دارند، حتما هر از گاه با مطالب و موضوع هایی جالب توجه برخورد کرده‌اند که چه‌بسا در گشودن مشکلات متن های دیگر کارآمد باشند. برخی از این موردها در کتاب‌هایی دیده می‌شوند که اصلا ربطی به موضوع ندارند و از این نظر بسیار بعید است که کسی این موضوع ها را در چنان منابعی جست و جو کند، در حالی که این نکته ها ممکن است بسیار ارزشمند باشند.

برخی از این موردها آن اندازه کوتاه‌اند و شمار شواهدی که در تأیید آن ها یافت می‌شود آن اندازه اندک است که نمی‌توان آن ها را در مقاله‌ای مستقل ارایه کرد. این نوشتار به انتشار این موردها اختصاص یافته است و قطعا این موردهای ذکر شده تمام موارد نیست.

آبگینه و شیشه

از دو شاهدی که در بیان‌الصناعات (چاپ‌شده در فرهنگ ایران‌زمین، ج 5، برگ 311) حبیش تفلیسی آمده مشخص است که وی میان شیشه و آبگینه (شیشه ی آبگینه) تفاوت قایل بوده است. باید توجه داشت که شیشه دارای انواع گوناگون بوده و از شواهد باستان شناختی مشخص است که بسیاری از ظرف های شیشه‌ای به صورت مات یا رنگی ساخته می‌شده و فقط انواع مرغوب آن (یعنی شیشه ی آبگینه) دارای شفافیت بوده است: «... پس از آن در شیشه ی آبگینه وی را در‌ریزد و آب صافی از وی بریزد.» در همان متن (برگ 310) آمده است: «....پس جمله را در شیشه ی آبگینه کند و سرش به کلس بگیرد...»

البته شاهدی در تاج‌التراجم (ج 3، برگ 1212) داریم که نشان می‌دهد نویسنده، واژه ی «آبگینه» را برای شیشه به کار می‌برده است، ولی او هم به نوع سفید (یعنی شفاف) آن اشاره دارد: «... سلیمان ــ علیه‌السلام ــ که وی خواست که یقین بداند که [زنبور، عسل را] از کجا همی سازد، فرمود تا وی را کندویی ساختند از آبگینه ی سفید تا مگر وی بر آن مطلع گردد...»

بابُر یا بابِر؟

این نام در برخی از منابع فارسی (از جمله لغت نامه ی دهخدا و دانش نامه ی جهان اسلام) به کسر بای دوم ضبط شده، ولی بر پایه ی بیتی که در سلوک‌الملوک (برگ 59) آمده، مشخص است که درست آن به ضم بای دوم است.

«غزل مشتمل بر خلاصه ی حکایت جنگ عبیدخانی با بابرمیرزا است:

ساقـــی بیار جامی، از خــون دیده‌ها پر / تا با تو بازگویـــم، جنگ عبیــــد و بابــر

با یکدگـر مصافـی، دادنـد بر لب گــول1 / هر دو جوان و پر زور، هر دو یل و بهادر...

شاهد دیگری که در تأیید این تلفظ داریم، بیتی مفرد است که در صفحات پایانی رساله ی فی‌الانشاء المصنوعه از سیبک نیشابوری (فتاحی/ تفاحی) آمده و ما آن را از کلیات فتاحی نسخه ی 162 دارالکتب قاهره، مورخ 879 ق (برگ 75) نقل می‌کنیم:

ولی‌العهد سلطان بایسنغر  / ابوالقاسم بهادرشاه بابر

روی شستن گربه/ مگس

این مضمون را گویا نخستین بار سنایی در شعرهایش به کار برده است. در تاریخ‌الوزراء نجم‌الدین ابوالرجاء قمی (برگ 3) آمده است: «این جماعت اگرچه بر تخته ی صنعت صفر بودند، چون گربه روی می‌‌شستند.»

در حدیقه یا لحقیقه ی (برگ های 380 ـ 381) آمده است:

در طمع زین سگان مزبله‌پوی / ای کم از گربه دست‌و‌روی بشوی

گربه هم روی‌شوی و هم دزدست  / لاجرم زان سرای بی‌مزدست

نیز در حدیقه یالحقیقه ی (یرگ 651) درباره ی روی‌شویی مگس آمده است:

چون مگس روی بهر نان شویند / در چو گربه برای خوان جویند

هال

دروازه ی چوگان است. تصویر این دروازه‌ها را در بسیاری از مینیاتورهای کهن و به‌ویژه دستنویس‌های منظومه ی گوی و چوگان عارفی هراتی می‌بینیم. شکل آن به صورت دو ستون عمودی است که با فاصله در کنار یکدیگر قرار داشته و در زمین هر کدام از دو حریف، یک «هال» تعبیه می‌شده است. در انس‌التائبین (برگ 164) آمده است:

«.... و اگر میراث رسولان این بود که شما قومی برداشتید، شما در دو جهان نجات یافتید و گوی به هال بردید و جواب قیامت بازدادید.»

در دیوان مسعود سعد سلمان آمده است:

همی تا هال یابد گوی مرکز / همی تا دور دارد چرخ محور

(دیوان، ج 1، برگ 337)

عدو ز بار غم ارچه خمیده چوگانست / همی چو گوی نیابد ز زخم سهم تو هال

(دیوان، ج 1، برگ 429)

نایستاده به میدان هنوز خصم تو راست / تو گوی ملک به یک زخم سخت کردی هال

(دیوان، ج 1، برگ 436)

به صورت هال‌گاه یا هاله‌گاه نیز ضبط شده است. در انس‌التائبین (برگ 7) آمده است: «اگر از آن جا درست برآید ــ چنان که می‌باید ــ گوی به هال‌گاه برد و کار او برآمد.»

در دیوان مسعود سعد سلمان (برگ  89، چاپ رشید یاسمی) آمده است:

چو هاله گاه شهنشاه اوج گردون بود / گذار گوی ز چوگان بر اوج کیوان کرد

هوادار

به معنی پیرو هوای نفس که ترکیبی فارسی و عربی بوده و از فرهنگ‌ها (از جمله لغت نامه ی دهخدا) فوت شده است. در معراج نامه (دستنویس 3441 کتاب خانه ی ایاصوفیا، برگ 3 ) آمده است: «و هرکه به معراج دوم منکر شود ــ که نبود یا به خواب بود نه به بیداری؛ یا گوید به دل بود نه به جان یا گوید به جان بود نه به دل و تن ــ آن کس هوادار بود و خبر مشهور را منکر شده باشد.»

نمونه ی دیگر از همان متن (برگ 7): «و اگر هواداری بگوید که سینه ی رسول را بشکافتند، افگار نشد [گوئیم] گوش تو را سوراخ کردند، افگار نشد.»

عین همین ترکیب را ــ با معنای منفی ــ در چندین جای از کتاب ترجمه ی السوادالاعظم نیز می‌بینیم. برای نمونه در صفحه ی 90 این متن آمده است: «و اما بدان که از پس عثمان، خلافت مر علی را بود ــ رضی‌الله عنه ــ و آن را خلیفتی حق بینی و آن را دوست داری و در وی طعن نکنی و در وی جز به نیکویی سخن نگویی تا مبتدع و هوادار نباشی.»

نیز در عنوان باب هشتم از کتاب انس‌التائبین (برگ 57) آمده است: «الباب الثامن: می‌پرسند که هوا چیست و هوا‌دار کیست؟»

«اینجا» و «آنجا» یا «انجا» و «اُنجا»؟

احتمالا بیش تر کسانی که با ادب فارسی سروکار دارند کتاب دستور دبیری _ متن‌ فارسی سده ی ششم در فنون ترسل اثر میهنی ــ را خوانده اند و در این صورت قطعا با این عبارت در آن جا (دستور دبیری، برگ 9) برخورد کرده‌اند:

«"که" و "چه" اگر برای استفهام به کار دارند، به "ها" باید نبشتن و اگر استفهام را نباشد ولکن برای صله در میانِ سخن آید، به "یا" باید نبشتن چنانک گویی: "معلوم شد کی ان متعدّی که بود" ...»

با این آگاهی که این دو مورد، از نظر دستوری، با یکدیگر اختلاف دارند، اگر در نسخه‌ای واحد، هم با «که» مواجه شویم و هم با «کی»، آیا می‌توانیم داوری کنیم که رسم‌الخط واحدی در نسخه رعایت نشده است؟ و آیا مجاز هستیم که همه ی موردها را به صورت یکسان ضبط کنیم؟ یا وقتی «انک» و «ان کی» ــ هر دوــ را به «آن که» تبدیل می‌کنیم، نباید از خود بپرسیم که آیا تفاوتی میان این دو ضبط وجود دارد یا خیر؟

به هر حال موردهای متعددی هست که به گمان نگارنده نیاز به مطالعه ی بیش تر درباره ی آن ها وجود دارد. یکی از این موردها، احتمال در صحت تلفظ «انجا» (به یای مجهول) به جای «اینجا» و دیگری، احتمال تلفظ «اُنجا» به‌جای «آنجا» در برخی متن ها و انعکاس این تلفظ در دستنویس‌های این متن ها است.

مورد اول مربوط به دستنویس سمک عیار است. تقریبا در همه ی متن، کاتب موردهایی چون «اینجا»، «اینجایگاه»، «اینجایگه» را به صورت «انجا»، «انجایگاه» و «انجایگه» ضبط کرده است. برخی از این موردها را با اشاره به شماره ی برگ دستنویس در زیر می‌بینیم:

6- خواست کی بازگردد؛ راه پیدا نبود. گفت: اکنون انجایگاه می‌باید بودن تا روز روشن شود.

7-  پهلوانان الیان و الیار با فرّخ‌روز گفتند: تو انجایگـه می‌باش تا ما به طلبِ شاه‌زاده رویم.

32- مهرانِ وزیر گفت: ای شاه‌زادَگان کی انجا حاضر‌اید و همه بند و زندانِ دایه کشیده‌اید.

33- اگرچه این کار خورشیدشاه کرد، قومی انجایگـَه حاضراَند و به خشنودی ایشان این کار توان کرد.

38- با خود گفت: جایگاه یافتم کی انجا مالِ فراوان به دست آید.

37- گفت: ای سمک! خود را به خیره بر باد نتوان دادن کی بی‌شک ازنجا نخواهیم رست.

زنده‌یاد دکتر خانلری همه ی موردها را ــ بدون اشاره به اصل ــ به شکل امروزین آن بدل کرده‌اند. ولی آیا امکان دارد که کاتب، حرفِ «یا» را در ده‌ها مورد، به صورت اتفاقی یا از روی کم‌دقتی ننوشته باشد؟ یا در نمونه ی اخیر ــ ازنجا ــ آیا حذف الف و یا اتفاقی است؟

مورد دیگر مربوط به دستنویس حدودالعالم است. در آن جا با دو شاهد ذیل برخورد می‌کنیم که کاتب، عبارت «از آنجا» را به صورت «ازنجا» ضبط کرده است:

2- و پیدا کردیم همه ی رودها کی اندر جهانست ــ بزرگ ــ‌ ازنجا [نسخه: «ارنحا»] کی پیدا شود تا انجا کی اندر دریا افتد.

3- دهم: دریای تَوزکوک اندر خلّخ درازاءِ او ده فرسنگ است اندر پهناءِ هشت فرسنگ و اندرو نمک بندد. هفت قبیلتِ خلّخیان را نمک ازُنجاست [نسخه: «ازنحاست»] .

یوز و شکار (یوز را سوارِ اسب می‌کردند)

استاد مختص علی بن احمد نسوی در کتاب ارزشمند بازنامه (برگ 167) بخشی را به یوز و چه گونگی شکار با آن اختصاص داده است و توضیحاتی دارد درباره ی این که چه گونه یوز را عادت دهند تا بر پشت اسب بنشیند. بخشی از آن متن را در این جا می‌آوریم: «... آنگاه "دم‌داری" باید که چون یوز را بر اسب گیرند، بُنِ دُمِ یوز استوار همی‌ دارد‌... آنگاه به وقتِ گوشت‌خوردن هر روز از اسب فرو افکنندش و با مرس رها کنند و اسب به تقریب آهسته‌تر و تیزتر همی دارد...»

در قابوس‌نامه (برگ 95) آمده است: «اگر نخجیرِ یوز کنی، البته یوزْ بر کـَفَلِ اسبِ خویش منشان که هم زشت بُوَد تو را کارِ یوزْداران کردن...»

در تاریخ‌الوزراء نجم‌الدین ابوالرجاء قمی (برگ 35) آمده است: «یوز سوار آید و شیر پیاده. پیل را چهار پای باشد و پشه را شش پای.»

در نگاره‌ای از کمال‌الدین بهزاد مندرج در یکی از دستنویس‌های ظفرنامه ی تیموری متعلق به کتاب خانه ی کاخ گلستان، تصویری از یک یوز را سوار بر اسب می‌بینیم که نمونه‌ای عینی از چه گونگی شکار با این حیوان است.

هولاگو یا هولاکو؟

با توجه به عربی شدن این نام به «هولاجو» مشخص است که تلفظ اصلی آن ــ دست کم در میان برخی از تاریخ‌دانان عرب ــ «هولاگو» بوده است و نه «هولاکو».

نرگس و انوشیروان

در ترجمه ی تحسین و تقبیح ثعالبی (برگ 183) آمده است: «نوشروان نرگس را بزرگ داشتی و تشبیه او به چشم کردی و گفتی: من شرم دارم که مجامعت کنم در خانه‌ای که نرگس بُوَد.»

در مرزبان‌نامه (ج 1، برگ 468) آمده است:

«... انوشیروان را به وقت آنکه مشاهده ی صاحب‌جمالی از منظوران فراش عشرت جاذبه ی رغبتش صادق شد، نگاه کرد در آن خانه نرگس‌دانی در میان سفال‌های ریاحین نهاده دید؛ پرده ی حیا در روی مروّت مردانه کشید و گفت: إنّی لأستحیی أن اباضع فی بیتٍ فیه النّرجسُ لِـأنَّـهَا تُـشْـبِـهُ الْـعُـیـونَ النَّاظِرَه ی؛ با خود گفت: چون او با همه ی عذر مردی از حضورِ نرگس ــ که نابینای مادرزاد بود ــ شرم داشت...»

در جواهرالاسمار (برگ 273) ــ بدون اشاره به انوشیروان ــ آمده است: «نازچهر گفت: إنَّـهَا تَـشـبــه الْـعُـیـونَ النَّاظِرَه ی و أنا أستحیی مِنْ عَـیـنِـهَا؛ چه، این گل را با چشمِ مردم تشبیهی تمام است و نمی‌شاید که بجز چشمِ رای، دیده ی دیگری محرمِ جمالِ من شود.»

ارتباطی کوتاه میان خردنامه و منظومه ی راحه یالانسان

در متنی بی‌نام که دستنویسی کهن از آن به دست است و از سوی زنده‌یاد مجتبی مینوی خردنامه نامیده شده است (خردنامه، به کوشش منصور ثروت، امیرکبیر، 1367ش، برگ 62) این عبارت آمده است: «... بر درِ قصرِ نوشروانِ عادل هر روز سه بار منادی کردندی؛ نخست گفتندی: خویشتن‌شناسان را از ما درود دهید و ارزانیان را از گنجِ ما خشنود کنید و سخن‌پرسان را پایگاه بیافزایید.»

عین همین مضمون ها ــ به همراه واژه ی «ارزانیان» با همان کاربرد معنایی ــ در منظومه ی «پندنامه ی انوشیروان» (= راحه یالانسان؛ مندرج در کتاب شرح احوال و اشعار شاعران بی‌دیوان، برگ 506) از ابومحمد بدیع‌بن محمد بن محمود بلخی (تخلص: بدایعی) به کار رفته است:

کسی کو تنِ خویشتن را شناخت  / به میـدانِ کام، اسبِ اقبال تاخت

کســی کـو شناسنده ی خـویشتـن / نباشــد، بُوَد دیـو یا اهرمــن...

هر آن کو به ارزانیان چیز خویش  / دهـد، سودش از مایه دارند بیش

به ارزانیان گر دهـی جان رواست  / برین گفته بر مردمـان برگـواست

چنیــن گفت در دفتــرِ سنـدباد /  شاهـــی ز پیشینیان کـرد یاد

که مـن بستدم گنــج از مـردمان / به ارزانیــان دادم از بهـــرِ جان


علی صفری آق‌قلعه

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان