تبیان، دستیار زندگی
در زمان های قدیم، مرد ساده لوح و دلپاکی در روستایی زندگی می کرد. او مثل کودکان، پاک و بی شیله پیله بود . با بدی ها و زشتی ها و دروغ و نیرنگ. بیگانه بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نابرده رنج

نابرده رنج

در زمان های قدیم، مرد ساده و دل پاکی در روستایی زندگی می کرد. او مثل کودکان، پاک و بی شیله پیله بود . با بدی ها و زشتی ها و دروغ و نیرنگ، بیگانه بود. او مردی فقیر و بی چیز بود که به نان بخور و نمیری می ساخت و شکر خداوند را به جای می آورد. درستکار و امانتدار بود. همیشه در زندگی امیدوار بود و می دانست که خداوند رزق و روزی همه موجودات را می دهد. برای همین هیچ گونه نگرانی از فقر و بی چیزی نداشت.

یک شب این مرد ساده  و دلپاک، خواب کودکانه ای دید. خوابی که هم خوشحالش کرد و هم باعث نگرانی اش شد. خوابی که او دیده بود، یک خواب عجیب و غریب بود و می دانست که در روستا هیچ کس نمی تواند خواب او را تعبیر کند. پس تصمیم گرفت که راه شهر را در پیش گیرد و معبر خوبی پیدا کند و تعبیر خوابش را از او بپرسد.

مرد دلپاک روستایی، یک روز صبح زود، شال و کلاه کرد و راه شهر را در پیش گرفت. رفت و رفت و رفت تا رسید به شهر. در کاروانسرایی اقامت کرد تا شب را در آنجا بگذراند. در آنجا از مردمی که در کاروانسرا بودند، سراغ کسی را که بتواند خواب های عجیب و غریب او را تعبیر کند، گرفت.

از قضای روزگار، مرد حقه باز و مردم آزاری آن شب در کاروانسرا بود که از آزار و اذیت دیگران لذت می برد. همیشه افراد ساده را فریب می داد و با آن ها شوخی می کرد تا دیگران را بخنداند. او تا حرف مرد روستایی را شنید، پرسید: «برادر، برای چه دنبال تعبیر کننده خواب می گردی؟»

مرد ساده دل گفت: «خوب روشن است. چون خوابی دیده ام که نگرانم کرده است. البته خواب چندان بدی هم نیست و حتی خواب خوبی هم هست. اما کمی عجیب و غریب است. برای همین هم، کمی نگرانم. می خواهم پیش یک تعبیر کننده خوب و صالح بروم و خوابم را برایش تعریف کنم و تعبیر درست آن را از زبان او بشنوم!»

مرد دغل باز که از سر به سر گذاشتن آدم های ساده دل، خوشش می آمد رو کرد به مرد روستایی و گفت: «خوب جایی آمده ای. معلوم است که شانس و اقبال به تو رو کرده است!»

مرد روستایی با تعجب پرسید: «منظورت چیست؟»

مرد حقه باز گفت: «چرا راه دور بروی و پولی هم به تعبیر کننده خواب بدهی؟! من خودم تعبیر کننده خوابم. در این شهر کسی بهتر از من نمی تواند خواب مردم را تعبیر کند. من استاد این کارم!»

مرد روستایی خوشحال شد و پرسید: «راست می گویی برادر؟»

مرد حقه باز گفت: «دروغم چیست؟ من حاضرم خوابت را مفت و مجانی تعبیر کنم و روانه ات کنم که برگردی به روستایت. حالا خواب عجیب و غریب خودت را برایم تعریف کن تا من تعبیر درست آن را مو به مو بگذارم کف دستت!»

مرد ساده دل روستایی که همه مردم را مثل خودش درستکار و خوب می دانست، حرف مرد دغل باز را باور کرد و گفت: «بسیار خوب، می گویم، همان طور که گفتم، خوابی که من دیده ام، کمی عجیب و غریب است!»

مرد حقه باز گفت: «همه خواب ها عجیب و غریبند. یعنی بیشتر خواب ها این گونه اند. حالا برو سر اصل مطلب، خوابت را تعریف کن و این قدر همه بی خودی حاشیه نرو!»

مرد ساده دل روستایی گفت: «در خواب دیدم که در دهی ویران شده و خرابه مانند، ویلان و سرگردان می گردم.»

مرد حقه باز پرسید: «نخست بگو بدانم. خوابت را چه زمانی از شب دیدی؟ نزدیکی های صبح؟ اول شب؟ یا نیمه شب؟»

مرد ساده دل روستایی گفت: «مگر چه فرقی می کند؟»

مرد حقه باز گفت: «خیلی فرق می کند. تعبیر خواب اول شب با آخر شب و وسط شب، زمین تا آسمان با هم فرق می کند!»

نابرده رنج

مرد حقه باز که از تعبیر خواب چیزی نمی دانست بدون آنکه خود بداند، حقیقتی را گفت.

مرد ساده دل روستایی..

گفت: «دیدم صبحدم، خود را به خواب

در دهی سرگشته، ویران و خراب

هر کجا از دور دیدم خانه ای

بود بی دیوار و در، ویرانه ای

چون نهادم در یکی ویرانه، پای

کرد پای من درون گنج، جای

مرد ساده دل ادامه داد: « آری، همان طور که در آن ویرانه می گشتم خانه ای ویرانه دیدم و وارد آن شدم که سقف و دیوارهایش تقریباً ریخته بود و ناگهان در وسط خانه پایم به درون گنجی فرو رفت. گنجی بزرگ. می خواستم از آن گنج چیزی بردارم که از خواب صبحگاهی بیدار شدم. حال به من بگو که تعبیر این خوابم چیست؟»

ادامه دارد...

هفت اورنگ جامی

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

تعبیر خواب مرد ساده دل

عربی که شترش گم شده بود

بیمار پیر

محکوم به مرگ

خرس و خیک

گوش های حاکم

حکیم دانا و مرد غمگین

حکایت حاجی و جن

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.