تبیان، دستیار زندگی
پس از رحلت پیامبر(ص) گروهى از دانشمندان یهود و نصارا براى تضعیف روحیه مسلمانان وارد مدینه شدند و از ابوبكر پرسیدند: در تورات چنین مى‏خوانیم كه جانشین پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

على علیه السلام و بحث آزاد با اهل كتاب


على علیه السلام و بحث آزاد با اهل كتاب

على علیه السلام و اسقف

على علیه السلام و دانشمندان یهود و نصارا

على علیه السلام و رأس الجالوت

پاسخ امام علیه السلام درباره خداشناسى

على علیه السلام و جمعى از یهودیان

على علیه السلام و یكى از نوادگان وصى موسى (ع)

ارشاد و هدایت گمراهان، وظیفه اصلى همه پیامبران و امامان معصوم (ع) و رهبران دینى است. آن بزرگواران از روش‏هاى مختلفى براى امر ارشاد استفاده مى‏كردند. یكى از آن روش‏ها بحث و مناظره و یا «جدال احسن» است. در سیره ائمه معصومین (ع) چنین مناظراتى دیده مى‏شود و حتى آنان بعضى از اصحاب خود را براى چنین كارى تربیت مى‏كردند.

امام على علیه السلام امیر و رهبر مقتدر جامعه اسلامى، قهرمان صحنه‏هاى جنگ، مردى كه پشت دلاوران سپاه كفر از هیبت و شجاعتش مى‏لرزد، هنگامى كه به بحث‏هاى علمى و دینى مى‏نشیند با تواضع و متانت، گمراهان و ناآگاهان را ارشاد مى‏كند. او نه تنها كسى را از سخن گفتن و بحث و مناظره كردن منع نمى‏كند بلكه تشویق هم مى‏نماید. او با مخالفان به گونه‏اى برخورد مى‏كرد كه آنان از طرح سؤالات دینى و علمى خود هیچ هراسى نداشتند.

امام على علیه السلام به حق دروازه علم پیامبر صلی الله علیه و آله و میراث دار آن رسول گرامى بود. وى با تسلط همه‏ جانبه بر كتاب خدا و سیره پیامبر(ص) در بحث‏هاى آزاد و مناظره‏هاى منطقى شركت مى‏جست و به سؤال‏ها پاسخ مى‏داد و پرسیدن را تشویق مى‏نمود، چنان كه مى‏فرمود:

«سَلُونى‏ قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى؛ قبل از این كه مرا از دست بدهید از من بپرسید.»(1)

حتى در میدان جنگ و در گرماگرم نبرد هم به سؤال‏هاى دینى وعلمى پاسخ مى‏گفت. بحث‏ها و گفت و گوهاى آن حضرت (ع) با اهل كتاب نیز از جمله مناظراتى است كه در تاریخ ثبت شده است. در این گونه بحث‏ها آنان كه عنادى نداشته‏اند با شنیدن پاسخ‏هاى منطقى از آن حضرت به اسلام گرویده‏اند. شیوه بحث امام (ع) با افراد به میزان معلومات و آگاهى آنان بستگى داشت، گاهى به دقیق‏ترین برهان تكیه مى‏كرد و احیاناً با شیوه و تمثیلى مطلب را روشن مى‏ساخت. از آن جا كه بحث ما در این مقال «على (ع) و اهل كتاب» است مناسب است به بعضى از مناظرات آن حضرت با اهل كتاب، اشاره كنیم و موارد دیگرى را در بحث «علم على (ع)» در كتاب «فضائل و مناقب على (ع)» كه یكى دیگر از مجلدات این مجموعه است خواهید دید:

على علیه السلام و اسقف

پس از درگذشت پیامبر(ص) گروهى از مسیحیان به سرپرستى یك اسقف وارد مدینه شدند و در حضور ابوبكر، سؤالاتى مطرح كردند. خلیفه آنان را به حضور على (ع) فرستاد. یكى از سؤالات آنان از امام این بود: «خدا كجاست؟»

امام (ع) آتشى افروخت و سپس پرسید: روى این آتش، كجاست؟

دانشمند مسیحى گفت: همه اطراف آن، روى آن محسوب مى‏شود و آتش، هرگز پشت و رو ندارد.

امام (ع) فرمود: اگر براى آتشى كه مصنوع خداست طرف خاصى نیست، خالق آن كه هرگز شبیه آن نیست، بالاتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر طرف رو كنى آن طرف، وجه و روى خداست و چیزى بر او مخفى و از او پنهان نیست.

على علیه السلام و دانشمندان یهود و نصارا

پس از رحلت پیامبر(ص) گروهى از دانشمندان یهود و نصارا براى تضعیف روحیه مسلمانان وارد مدینه شدند و از ابوبكر پرسیدند: در تورات چنین مى‏خوانیم كه جانشین پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند، اكنون كه شما خلیفه پیامبر خدا هستید پاسخ دهید كه خدا در كجاست، آیا در آسمان‏هاست یا در زمین؟

ابوبكر پاسخى داد كه آن گروه را قانع نساخت، او براى خدا مكانى در عرش قائل شد كه با انتقاد دانشمندان یهودى رو به ‏رو گردید و گفت: در این صورت باید زمین خالى از خدا باشد.

آنان سؤال خود را به نزد امام على (ع) مطرح كردند، امام با منطقى استوار فرمود:

«اِنّ اللَّهَ اَیَّنَ الْاَیْنَ فَلا اَیْنَ لَهُ، جَلَّ اَنْ یَحْوَیهُ مَكانٌ فَهُو فی كُلِّ مَكانٍ بغیرِ مُماسَةٍ وَلا مُجاوَرَةٍ یُحیط عِلْماً بما فیها وَلا یَخْلو شى‏ءٌ مِن تَدْبیرِه؛ مكان‏ها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است كه مكان‏ها بتواند او را فرا گیرند، او در همه جا هست، ولى هرگز با موجودى تماس و مجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه علمى دارد و چیزى از قلمرو تدبیر او بیرون نیست.»(3)

امام على علیه السلام در این پاسخ به روشن‏ترین برهان بر پیراستگى خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد و دانشمندان یهودى را آن چنان غرق تعجب كرد كه بى‏اختیار به حقانیت گفتار على(ع) و شایستگى او براى مقام خلافت، اعتراف كردند.

على علیه السلام و رأس الجالوت

در تاریخ آمده است كه رأس الجالوت (پیشواى یهودیان) مطالبى را به شرح زیر از ابوبكر پرسید و نظر قرآن را از او جویا شد:

-ریشه حیات و موجود زنده چیست؟

-جمادى كه به گونه‏اى سخن گفته كدام است؟

-چیزى كه پیوسته در حال كم و زیاد شدن است كدام چیست؟

ابوبكر نتوانست جواب گوید. چون خبر به امام على (ع) رسید در پاسخ سؤال‏هاى آنان فرمود:

«ریشه حیات از نظر قرآن، آب است. جمادى كه به سخن آمده، زمین و آسمان است كه اطاعت خود را از فرمان خدا، ابراز كردند. چیزى كه پیوسته در حال كم و زیاد شدن است شب و روز است.»(4)

پاسخ امام علیه السلام درباره خداشناسى

یكى از دانشمندان یهودى به حضور امیرمؤمنان على (ع) آمد و پرسید: اى امیرمؤمنان پروردگارت از چه وقت بوده است؟

امام (ع) فرمود: واى بر تو، سؤالى مانند «از چه وقت بوده» را در مورد چیزى گویند كه زمانى نبوده باشد، ولى چنین سؤالى درباره وجودى كه همیشه بوده غلط است، خدا بدون آن كه قبلى داشته باشد پیش از پیش است و بى آن كه نهایتى داشته باشد پایانِ پایان‏هاست.

دانشمند یهودى: آیا تو پیامبر هستى؟

امام (ع): « مادرت به عزایت بنشیند، همانا من بنده‏اى از بندگان رسول خدا محمد(ص) هستم.»(5)

على علیه السلام و جمعى از یهودیان

جمعى از یهودیان نزد روحانى بزرگ خود « رأس الجالوت» آمدند و از امیرمؤمنان على(ع) سخن به میان آوردند و گفتند:« این مرد، عالم و دانشمند است، ما را نزد او ببر تا از او سؤال كنیم.»

آنها همراه رأس الجالوت به قصد دیدار حضرت على (ع) حركت كردند به آنها گفته شد كه حضرت در خانه‏اش است. منتظر شدند تا آن حضرت از خانه بیرون آمد.

گروه یهودى كه در پیشاپیش آنها رأس الجالوت بود به حضور آن حضرت آمدند رأس الجالوت گفت: آمده‏ایم از شما سؤال كنیم.

امام (ع) فرمود: آنچه مى‏خواهى بپرس.

رأس الجالوت: خدا در چه زمانى بوده است؟

امام: خدا از ازل بوده است بى آن كه پدید آید و او از ازل بدون چگونگى بوده است و همیشه بدون كیفیت و كمیت بوده و هست، پیش از او چیزى نبوده و او پیش از پیش است و پایان و نهایت ندارد و پایان را به او راه نیست، او پایانِ هر پایان است.

رأس الجالوت به گروه یهودیان رو كرد و گفت: «اِمضوا بِنا فَهُو اَعلمُ مِمَّا یُقال فیه؛ بیایید از این جا برویم كه او (على) از آن چه درباره‏اش مى‏گویند دانشمندتر و آگاه‏تر است.»(6)

على علیه السلام و یكى از نوادگان وصى موسى (ع)

آغاز خلافت عمر بن خطاب بود، جوانى یهودى كه خوش سیما و خوش لباس بود و از نوادگان هارون وصى حضرت موسى(ع) به شمار مى‏آمد به حضور عمر آمد و گفت:« آیا تو داناترین این امت به كتابشان و به امر پیامبرشان هستى؟»

عمر، سرش را پایین انداخت.

یهودى: با تو هستم، آیا داناترین شخص این امت به كتاب و نبوت پیامبرشان تو هستى؟

عمر: براى چه این سؤال را مى‏كنى؟

یهودى: نزد تو آمده‏ام تا دین اصلى را بجویم، زیرا در دین خود به شك افتاده‏ام.

عمر: نزد این جوان برو.

یهودى: این جوان كیست؟

عمر: او على بن ابى طالب، پسر عموى رسول خدا (ص) و پدر حسن و حسین دو فرزند رسول خدا (ص) و شوهر فاطمه دختر رسول خداست.

یهودى به على (ع) رو كرد و گفت: تو این گونه هستى؟

على (ع): آرى.

یهودى: من مى‏خواهم از تو سه سؤال و سه سؤال و یك سؤال بپرسم.

امام على (ع) لبخندى صورى زد و فرمود: چرا هفت سؤال نگفتى؟

یهودى براى این كه نخست، سه سؤال مى‏كنم، اگر پاسخ دادى بقیه را مى‏پرسم وگرنه مى‏دانم كه در میان شما دانشمندى وجود ندارد.

على (ع): من از تو مى‏پرسم، تو را به حق آن خدایى كه مى‏پرستى اگر جواب سؤال‏هاى تو را دادم، دینت را رها مى‏كنى و به دین من مى‏گروى؟

یهودى: من به این جا نیامده‏ام مگر براى همین.

على (ع): اینك بپرس.

یهودى، سؤال‏هاى خود را به این شرح طرح كرد:

نخستین قطره خونى كه به زمین چكید چه خونى بود؟

نخستین چشمه‏اى كه در درون زمین جارى شد كدام چشمه بود؟

نخستین چیزى كه در روى زمین جنبید چه بود؟

على (ع) به هر سه سؤال او پاسخ داد.(7) آن گاه یهودى سه سؤال دیگر خود را چنین طرح كرد:

محمّد (ص) چند امام عادل (به عنوان جانشین و وصى) دارد؟

محمّد (ص) در كدام بهشت است؟

افرادى كه در بهشت، همنشین محمّد (ص) هستند چه كسانى هستند؟

امام على (ع) چنین پاسخ دادند:

«اى هارونى، محمد(ص) داراى دوازده امام عادل است كه هر كس آنها را ترك كند، زیانى به آنها نرسد و آنها از مخالفت مخالفان نمى‏هراسند و در امر دین از كوه‏هاى استوار روى زمین، محكم‏ترند.

و سكونت محمد (ص) در بهشت خودش مى‏باشد و همنشینان او در بهشت، همین دوازده امام عادل مى‏باشند.»

یهودى: راست گفتى، سوگند به خدایى كه جز او كسى شایسته پرستش نیست، من این مطالب را در كتاب‏هاى پدرم (جدم) هارون دیده‏ام كه با دست خود نوشته كه عمویم موسى (ع) آن را دیكته كرده است.

آن گاه یهودى پرسید: آن سؤال دیگرم كه یك سؤال است این است كه بگو جانشین محمد(ص) چند سال بعد از او زندگى مى‏كند؟

على: سى سال زندگى مى‏كند... سپس ضربتى به این جا (فرق سرش) مى‏رسد و این محاسنش از خون رنگین مى‏گردد.

در این هنگام یهودى فریادى كشید و كمربند مخصوصش را (كه شعار یهودیان است و به كمر مى‏بندند) برید و به كنار انداخت و گفت:« گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى یكتا و بى‏همتا نیست و گواهى مى‏دهم كه محمّد(ص) بنده و رسول اوست و تو وصى او مى‏باشى. سزاوار است كه تو برترى یابى و كسى بر تو برترى نگیرد و تو را بزرگ بشمرند.»

آن گاه حضرت على (ع) یهودى تازه مسلمان را به خانه خود برد و اصول و احكام دین اسلام را به او آموخت.(8)

پی نوشت ها:

1-ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 503؛ ابن عساكر، تاریخ دمشق، ترجمه امام على (ع)، ج 3، حدیث 1046 ؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 46 ؛ و مفید، الارشاد فصل 1، باب 2.

2-قضاء امیر المؤمنین (ط نجف، 1369) ص 96.

3-مفید الارشاد ، فصل 58 از باب 2.

4-بحار الانوار، ج 40، ص 224.

5-اصول كافى، ج 1، ص 90، باب الكون و المكان.

6-همان .

7-در حدیث جواب این سه سؤال نیامده است.

8-اصول كافى، ج 1، ص 529 - 530، باب ما جاء فى الاثنى عشر... .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.