تبیان، دستیار زندگی
به رخت‌خوا‌ب‌ها تکیه داده بود . دستش را روی زانوش که توی سینه‌اش کشیده بود ،‌ دراز کرده بود و دانه‌های تسبیحش تند تند روی هم می‌افتاد . منتظر ماشین بود ؛‌ دیر کرده بود . مهدی دور و برش می پلکید . همیشه با ابراهیم غریبی می‌کرد ،‌ ولی آن روز
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تو خیلی بی ‌عاطفه‌ای

به رخت‌خوا‌ب‌ها تکیه داده بود . دستش را روی زانوش که توی سینه‌اش کشیده بود ،‌ دراز کرده بود و دانه‌های تسبیحش تند تند روی هم می‌افتاد . منتظر ماشین بود ؛‌ دیر کرده بود .

مهدی دور و برش می پلکید . همیشه با ابراهیم غریبی می‌کرد ،‌ ولی آن روز بازیش گرفته بود . ابراهیم هم اصلاً‌ محل نمی‌گذاشت. همیشه وقتی می‌آمد مثل پروانه دور ما می‌چرخید،‌ ولی این‌ بار انگار آمده بود که برود . خودش می ‌گفت « روزی که من مسئله‌ی محبت شما را با خودم حل کنم،‌ آن روز،‌ روز رفتن من است.»

شهید همت

عصبانی شدم و گفتم «تو خیلی بی‌عاطفه‌ای. از دیشب تا حالا معلوم نیست چته.»

صورتش را برگردانده بود و تکان نمی‌خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود.

بندهای پوتینش را که یک هوا گشادتر از پاش بود ، ‌با حوصله بست . مهدی را روی دستش نشاند و همین‌ طور که از پله‌ها پایین می‌رفتیم گفت «بابایی! تو روز به روز داری تپل‌تر می‌شی . فکر نمی‌کنی مادرت چه ‌طور می‌خواد بزرگت کنه؟» و سفت بوسیدش.

چند دقیقه‌ای می ‌شد که رفته بود . ولی هنوز ماشین راه نیافتاده بود . دویدم طرف در که صدای ماشین سر جا میخ ‌کوبم کرد . نمی‌خواستم باور کنم . بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم «اون‌ قدر نماز می‌خونم و دعا می‌کنم که دوباره برگردی .»

مطالب مرتبط :

مزار شهید همت (عکس)

یادنامه سردار بزرگ خیبر شهید همت

"بی‏انصاف‏ها انگشتم را شکستند!"

نامه «شهید همت» به خانواده اش(عکس)

معجزه ی به دنیا آمدن شهید همت

کجایند مردان بی ادعا...

آلبوم تصاویر شهید همت

تصاویری از سعید قاسمی و شهید همت

 شهید حاج محمد ابراهیم همت

پوتین های یک رزمنده

دشمن در مقابل حاج همت‌ها تسلیم شد

آن بسیجی سر جدا «همت» بود

وصیتنامه ی شهید حاج محمد ابراهیم همت

خستگی نا پذیر

شکوفه های غرب

خاطره ای از همسر شهید حاج همت

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان