احضار امام (ع) از مدینه به سامراء
شیخ مفید در ارشاد گوید: انگیزه حركت ابوالحسن (ع) به مدینه آن بود كه عبد الله بن محمد در شهر مدینه به عنوان متصدى جنگ و امامت جماعت برگزیده شد. وى از آن حضرت نزد متوكل بدگویى مىكرد و اندیشه آزار و اذیت امام را در سر داشت.
مسعودى در اثبات الوصیة مىنویسد: "بریحه عباسى" امام جماعت حرمین نامهاى به متوكل نگاشت و در آن گفت: اگر به حرمین نیاز دارى، على بن محمد را از آنها بیرون ران كه او مردم را به خود مىخواند و عده بسیارى از او تبعیت كردهاند: "بریحه" نامههاى پیاپى در این باره به متوكل نوشت.
سبط بن جوزى در تذكرة الخواص آورده است: دانشمندان سیره نویس گویند: متوكل چون كینه على (ع) و فرزندانش را در دل داشت و از سویى به جایگاه على بن محمد در مدینه و گرایش مردمان به سوى او آگاهى داشت، آن حضرت را از مدینه به طرف بغداد حركت داد. او یحیى بن هرثمه را فراخواند و به وى گفت: به مدینه برو و در حال او تامل كن و وى را به سوى ما روانه نما. یحیى گوید: در پى دستور متوكل به مدینه عزیمت كردم چون به آن شهر وارد شدم؛ فریاد و غوغایى از مردم به پا خاست كه تا آن روز چنین شور و غوغایى نشنیده بودم. آنان بر جان على بن محمد نگران بودند چرا كه وى در حق آنان نكویى مىكرد و همواره ملازم مسجد بود و در دل گرایشى به دنیا نداشت. من نیز مردم را تسكین دادم و براى آنها قسم یاد كردم كه درباره على بن محمد به كار ناخوشایندى مامور نشدهام و هیچ نگرانى بر او نیست. سپس خانه آن حضرت را بازرسى كردم و در آن جز قرآن و كتابهاى دعا و كتابهاى علمى چیزى نیافتم. پس آن حضرت در دیدگانم بزرگ جلوه كرد و خود عهدهدار خدمتش شدم و امكانات زندگى او را نیكو گرداندم.
شیخ مفید گوید: چون ابو الحسن (ع) از سعایت عبد الله بن محمد در نزد متوكل آگاه شد، نامهاى به خلیفه نوشت و در آن از دروغ بافیهاى عبد الله بن محمد یاد كرد. متوكل دستور داد تا پاسخ نامه آن حضرت را بنویسند و او را به آمدن به سامرا دعوت كنند و دستور داد كه در گفتار و كردار به خوبى با آن حضرت رفتار كنند. در نسخهاى از آن نامه كه به دست من است چنین آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد! بدان كه امیر مومنان به ارزش تو داناست و خویشاوندى تو را مراعات مىكند و ایجاب كننده حق توست و تو و اهل بیت تو را در امورى ترجیح مىدهد تا خداوند حال تو و ایشان را نكو گرداند عزت تو و آنان را تثبیت كند و امن و آسایش براى تو و ایشان به ارمغان آرد و البته از این كار خشنودى پروردگارش را مىجوید و در پى اداى حقى است كه خداوند بر تو و خاندانت بر خلیفه واجب كرده است. امیر مومنان چنین صلاح دید كه عبد الله بن محمد را از مسئولیت تصدى جنگ و امامت جماعت در مدینه بركنار دارد. زیرا نسبت به حق تو نادان بود و قدر تو را كوچك مىشمرد. همچنین او بر تو ستم روا داشت و به تو چیزى نسبت داد كه امیر مومنان خوب مىداند كه تو از آن نسبت مبرایى و قصدت در ترك مخاصمه با او پاك است خلیفه مىداند كه تو راست مىگویى و خود را براى چنین كارى آماده نكرده بودى. امیر مؤمنان از این پس محمد بن فضل را بر تو مىگمارد و به او دستور داده كه تو را مورد اكرام و احترام قرار دهد و با اطاعت از دستورات تو، به تقرب در نزد خداوند و امیر مؤمنان برسد. امیر مؤمنان مشتاق توست و خوش مىدارد با تو دیدارى تازه كند و به تو بنگرد. اگر تو نیز مایل دیدار اویى و دوست دارى در كنار وى مقام گیرى به سوى او روانه شو و هر كه را كه خود دوست دارى از خاندان و خدم و حشم خویش برگزین و بىشتاب و با آسودگى هرگاه كه خواستى در حركت شو و هرگاه كه خواستى فرود آى و هر طور كه خواستى به راهت ادامه ده. و اگر دوست دارى یحیى بن هرثمه خدمتكار امیر مؤمنان و سربازانى كه با او همراهند در این سفر در ركاب تو باشند، اختیار و تصمیم با خود توست. و ما دستور دادهایم كه یحیى بن هرثمه مطیع فرمانهاى تو باشد. پس براى دیدار امیر مؤمنان استخاره كن. هیچ كس از برادران و فرزندان و خاندان و خواص امیر مؤمنان جایگاهى بالاتر و ستودهتر از تو در نزد وى ندارند و او نیز بر تو نگرانتر و مهربانتر و دلسوزتر است تا بر آنان و السلام علیك و رحمة الله و بركاته».
این نامه را ابراهیم بن عباس در ماه جمادى الآخر از سال 243 هجرى نگاشته است. چون این نامه به دست ابوالحسن (ع) رسید، آماده سفر شد و یحیى بن هرثمه نیز آن حضرت را همراهى كرد.
مسعودى گوید: "بریحه" نیز براى مشایعت امام (ع) آمد. چون به قسمتى از راه رسیدند "بریحه" به آن حضرت گفت: من خوب مىدانم كه تو آگاهى كه علت بردن تو از مدینه به بغداد به خاطر من است و سوگندهاى استوار و موكد یاد مىكنم كه اگر از من به امیر مؤمنان یا یكى از خواص او شكایت برى نخلستان تو را ویران مىكنم و دوستداران و هوا خواهانت را مىكشم و چشمههاى كشتزارت را خشك مىكنم و چنین و چنان مىكنم. پس ابوالحسن (ع) در پاسخ او فرمود: نزدیكترین شكایت من از تو، شب پیش در پیشگاه الهى بود. و من چنان نیستم كه شكایت تو پیش خدا برم و آنگاه از او به بندگانش متوجه شوم و از تو پیش آنان شكوه كنم. "بریحه" با شنیدن این سخن بر پاى امام هادى (ع) فروافتاد و زارى كرد و از آن حضرت طلب بخشش كرد. امام هم به او فرمود: من از تو درگذشتم. و از آنجا حركت كرد تا به بغداد رسید. مسعودى گوید: اسحاق بن ابراهیم و همه امیران به استقبال آن حضرت آمدند. سبط بن جوزى مىنویسد: "یحیى" گفت: چون به بغداد وارد شدم ابتدا به دیدار "اسحاق بن ابراهیم طاهرى"، والى بغداد، رفتم. "اسحاق" به من گفت: اى یحیى!این مرد زاده رسول خدا (ص) است و متوكل را هم تو خوب مىشناسى اگر وى را بر ضد على بن محمد بشورانى او را مىكشد و آنگاه رسول خدا (ص) در روز قیامت خصم تو خواهد بود. من در پاسخش گفتم: به خدا قسم از او جز كردار نیك و زیبا ندیدم. سپس به سوى سر من راى، رفتم و در آغاز با وصیف تركى ملاقات كرده او را از آمدن على بن محمد آگاه ساختم. وصیف به من گفت: به خدا سوگند اگر یك موى از سر آن امام كم شود آن را جز از تو نخواهم. من از سخن او در شگفتشدم كه چگونه سخن او با قول اسحاق یكى بود. چون نزد متوكل رفتم از من درباره على بن محمد پرسید: من نیز از خوش طینتى و سلامت طریقت و ورع و زهد وى به او گزارش دادم و گفتم كه خانهاش را در مدینه نیز بازرسى كردم و جز قرآن و كتابهاى علمى در آن نیافتم و مردم مدینه بر او نگران بودند. پس متوكل آن حضرت را مورد اكرام قرار داد و جایزهاى نیكو به وى عطا كرد.
مسعودى نوشته است: چون هادى (ع) به سُرمن راى، رفت همه اصحاب و یاران متوكل او را استقبال كردند. حتى متوكل نیز به نزد حضرت رفت و او را مورد اكرام و تعظیم قرار داد. سپس امام (ع) از آنجا به خانهاى كه برایش مهیا كرده بودند، رفت. شیخ مفید گوید: یحیى بن هرثمه در ركاب آن حضرت روان شد تا به سرمن راى رسید. چون بدانجا رسید، متوكل خود را از آن حضرت یك روز پنهان كرد. امام نیز در جایى معروف به خان صعالیك (گدایان) ماند و سپس متوكل دستور داد تا خانهاى به آن حضرت اختصاص دهند. آنگاه امام به آن خانه رفت. ابو الحسن (ع) در طول اقامتش در سر من راى، ظاهرا مورد اكرام قرار داشت اما متوكل همواره در اندیشه طرح حیلهاى براى از بین بردن آن امام بود ولى توفیق نمىیافت.
كتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 237 - نویسنده: سید محسن امین - ترجمه: على حجتى كرمانى