تبیان، دستیار زندگی
سلام سردار! یادت هست! یادت هست آن زمان تو گوش آقا مهدی باکری چی گفته بودی؟ آره! گفتی «آقا مهدی شما هرجا بروید من آن جا کنار شما هستم ! »سردار راستی که حرف مرد یکیه ! می دانم که این روزهای آخر دلت دیگر تنگ شده بود. آسمان برا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

راستی که دلت تنگ شده بود...


سلام سردار! یادت هست! یادت هست آن زمان تو گوش آقا مهدی باکری چی گفته بودی؟ آره! گفتی «آقا مهدی شما هرجا بروید من آن جا کنار شما هستم ! »سردار راستی که حرف مرد یکیه !

می دانم که این روزهای آخر دلت دیگر تنگ شده بود. آسمان برایت کوچک شده بود. زمین دیگر برایت خیلی کوچک شده بود.

می دانم که خلوتت را با جشن حنابندان شب های عملیات پیوندی بود، یاد بچه هایی می افتادی که با قهقهه ی مستانه می چرخید و می چرخیدند.

صحنه خون بود و آتش. سرخ در سرخ. دستی آن سوی فلک دف می زد، دستی نورانی که شعشه اش شب را کور می کرد و در رگهای خاک شور می پاشید. سماع بود. سماع پروانگی در ضیافت آتش. یاد بچه هایی بودی که گلوله ها سرود خوانی شب های شهادتشان را با صفیری که تمامی نداشت کامل می کردند، بچه های شبهای عملیات، بچه های«حلالم کنید»های از ته دل و مستانگی های شهادت.

سکوت کرده بودی وسرت به کار گرم بود، اما مگر دلت ساکت می نشست؟ موج های سرکش می آمدند و می رفتند. ساکت بودی ولی صدای محمد ابراهیم همت، مهدی باکری و همه بچه های کفن پوش لشکر 8 نجف اشرف در خلوتت طوفان کرده بود. می گفتند: آخر تو را چه به این خاک؟ بال تو آسمانی است. بال تو رهاتر از آن است که در قفس های کوچک، درقفسه های اداری، در سقف های آیینه کاری بگنجد. بال بال بزن، بالاتر بالاتر. بیا اینجا،اینجا که طوفان های دلت در آرامش مطلق غرق شود.

رفته بودی پیش آقا، آرامشت پیش او پرده درید، بغضت ترکید، رها شدی که : دعا کنید برای شهادتم. گفتی دلم، دلم تنگ شده! آره دلت تنگ شده بود دل مهدی و حاج همت هم برایت تنگ شده بود. راستی که دل به دل راه دارد.

دیگر سخت بود، محال بود. طوفان ها دست از سرت بر نمی داشتند. یاد خط شکنی هایت افتادی، باید می رفتی،همین سالها هم اگر مانده بودی برای آن بود که دست های یخ زده بچه های بم را به گرمای محبت و گرمای مردم پیوند بزنی، بارهای بر زمین مانده را بلند کنی و آماده شوی تا جهان پس از تو کمتر دریغ بخورد؛ که البته محال است.

اسماعیل روحت را سالها بود به منا برده بودی، مست«قربان»بودی که این بار معجزه ای نیاید و شهادت دستت را بگیرد و رها در رها بالا روی و در ضیافت بچه ها، در سماع پروانگی هایشان، شمع جمع باشی. عید قربان امسال را جشن گرفته اید، می دانم: چه حنابندان دلبرانه ای. تو و همه خط شکن های لشکر 8 نجف اشرف، چه عید قربانی به پاست در ملکوت...