تبیان، دستیار زندگی
مجید كوچولو خیلی دلش می‌خواست یه مداد قرمز مثل مداد همكلاسی‌اش داشته باشه. برای همین بعد از مدرسه وقتی رفت خونه از مامانش خواست كه براش یه مداد قرمز مثل مداد دوستش بخره‌، اما مامان بهش گفت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مداد قرمز

مداد قرمز

مجید كوچولو خیلی دلش می‌خواست یه مداد قرمز مثل مداد همكلاسی‌اش داشته باشه. برای همین بعد از مدرسه وقتی رفت خونه از مامانش خواست كه براش یه مداد قرمز مثل مداد دوستش بخره‌، اما مامان بهش گفت كه شما تازه مداد قرمز خریدی، باید صبر كنی اون كه تموم شد، یكی دیگه برات می‌خرم.

فردای اون روز مجید از دوستش پرسید كه مدادشو از كجا خریده؟ اونم بهش گفت كه از مغازه نزدیک مدرسه. وقتی تعطیل شدن یه راست رفت جلوی مغازه و از پشت شیشه نگاه كرد. خیلی چیزا اونجا بود. كتاب، دفتر، خودكار، پاک‌كن و... یه دونه مداد قرمز شبیه مداد همكلاسی‌اش. مجید رفت توی مغازه و از آقای مغازه‌دار پرسید: ببخشید، اون مداد قرمزه چنده؟ مغازه‌دار جوابشو داد و پسرک بازم گفت: اگه می‌شه اونو نفروشید، چون می‌خوام با مامانم بیام بخرمش. مغازه‌دار لبخند زد و گفت: باشه پسر جون، برو خیالت راحت.

اون روز بازم مجید به مامانش اصرار كرد كه براش مداد قرمز رو بخره اما جواب مامان همون حرف قبلی بود كه باید این مدادش تموم بشه.

روز بعد مجید تصمیم گرفت مدادشو زودتر تموم كنه! برای همین هی نوک مدادشو شكست وهی تراشید، این كارو اینقدر تكرار كرد تا مدادش كوچیک شد. فكر می‌كرد كار خوبی انجام داده و با خودش گفت حالا دیگه مامانم برام مداد می‌گیره!

موقع رفتن به خونه بدو، بدو رفت جلوی مغازه تا یه بار دیگه مدادقرمز رو ببینه! اماوقتی رسید از تعجب خشكش زد، مداد قرمز سر جاش نبود. خیلی ناراحت شد، چیزی نمونده بود گریه‌اش بگیره. وقتی رسید خونه به مامانش گفت: مامان دیدی چی شد؟ اینقدر مداد روبرام نخریدی كه اونو از تو مغازه بردن، حالا چی ‌كار كنیم؟

مداد قرمز

بعدش تموم ماجرا روبرای مامانش تعریف كرد. مامان دست مجید رو گرفت و آرومش كرد و گفت: كار خوبی نكردی، اما چون پشیمون شدی یه مداد قرمز، همون شكلی برات می‌خرم، همینجا باش الان برمی‌گردم. مامان رفت توی یه اتاق دیگه و برگشت و به مجید گفت: حالا چشماتو ببند تا یه چیزی نشونت بدم.

یه لحظه كه گذشت دوباره گفت: چشماتو باز كن و به من بگو اون مداد این شكلی بود؟ مجید چیزی رو كه می‌دید باورش نمی‌شد، مداد قرمز دست مامانش بود. از خوشحالی پرید بالا و داد زد: وای مامان جون! خیلی خوبی، ممنونم، خودشه.

رضا بداقی_چاردیواری

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

بازی خطرناک

یک تصمیم

ماجرای پسری كه همیشه تلویزیون می دید

کمک بزرگ سارا کوچولو

‎تصمیم مینا کوچولو برای زود خوابیدن

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.