تبیان، دستیار زندگی
نقل است که حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله هر وقت عازم جنگ می شد، میان هر دو نفر از اصحاب خود عقد برادری می بست تا یکی به میدان جنگ برود و دیگری در شهر بماند و زندگی خود و برادرش را که به جنگ رفته است، اداره کند. از جمله افرادی که در جنگ تبوک، پیامبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دارالشفای نبوت

 پیامبر اعظم

نقل است که حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله هر وقت عازم جنگ می شد، میان هر دو نفر از اصحاب خود عقد برادری می بست تا یکی به میدان جنگ برود و دیگری در شهر بماند و زندگی خود و برادرش را که به جنگ رفته است، اداره کند.

از جمله افرادی که در جنگ تبوک، پیامبر بین آنان عقد برادری بست، سعد بن عبدالرحمان و ثعلبه انصاری بودند. سعید در رکاب آن حضرت عازم میدان جنگ شد و ثعلبه در مدینه ماند تا زندگی خانواده خود و سعید را اداره کند.

ثعلبه هر روز نیازهای خانواده ی سعید را فراهم می کرد و به در خانه ی او می آمد و از پشت پرده، به زنش تحویل می داد و با او صحبت می کرد. از آن جا که شیطان سوگند خورده است که اولاد آدم را فریب دهد، روزی ثعلبه را وسوسه کرد و گفت: «ای ثعلبه! مدتی است که تو مخارج خانواده ی سعید را به عهده گرفته ای و از پشت پرده به زن او تحویل می دهی و با او سخن می گویی. آیا تا حال قیافه او را دیده ای؟ آیا می دانی در پس پرده کیست و چیست؟ امروز پرده را عقب بزن و نگاهی کن! »

آن روز ثعلبه وسایل خانه ی سعید را آماده کرد و به در خانه آمد. زن سعید پشت پرده آمد، ولی ناگهان ثعلبه پرده را عقب زد. چشمش به جمال زن افتاد و او را در نهایت حسن و جمال دید. بی طاقت شد و حاجت نامشروع خود را درخواست کرد و می خواست بر دامن زن سعید چنگ زند. در این هنگام زن سعید با کمال حیا و عفت و عصمت گفت: «ای ثعلبه! آیا روا باشد که برادر تو سعید در میدان جنگ مقابل دشمن و تیر و نیزه باشد و تو به ناموس او قصد خیانت داشته باشی! »

حرف آن زن چون تیری بر قلب ثعلبه نشست. فریادی زد و بدون آن که گناهی مرتکب شود، از خانه بیرون آمد و سر به بیابان نهاد. در کنار کوهی رفت، خود را به خاک انداخت و ناله و گریه آغاز کرد. شب و روز فریاد می زد و می گفت:« الهی انا انا و انت انت» خدایا تو معروفی به آمرزش گناهان و من موصوفم به گناه کاری. تو بخشنده ای و من مرتکب شونده ی خطاها» . این گونه به سر می برد تا هنگامی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از جنگ فارغ شد و به سوی مدینه برگشت. وقتی خبر بازگشت آن حضرت به مدینه رسید، همه ی کسانی که در مدینه مانده بودند به استقبال لشکر اسلام بیرون آمدند و هر کسی برادر رزمنده ی خود را در آغوش می گرفت و احوال سفر و حضر را از همدیگر می پرسیدند. اما سعید هر چه منتظر برادر خود ثعلبه ماند، از او خبری نشد. نگران شد که بر سر ثعلبه چه آمده است؟

هنگامی که به خانه آمد، اول از زن خود، سراغ ثعلبه را گرفت. زن قضیه را برای شوهر خود بیان کرد و گفت: «از آن روز تا حال ثعلبه در کوه های اطراف مدینه با گریه و ناله به سر می برد و با غم و اندوه قرین گشته است. » وقتی سعید قضیه را شنید، گریان شد و به جست و جوی او بیرون رفت. در بیابان ها می گشت تا این که او را در پشت سنگی پیدا کرد در حالی که نشسته بود و با ناله و فریاد می گفت: «وای از شرمساری و ندامت، فریاد از حرمت و رسوایی روز قیامت. » سعید پیش رفت او را بغل کرد، دلداری داد و گفت: «ای برادر! برخیز تا روی به دارالشفای نبوت آریم. شاید این درد را دوایی و این رنج را شفایی پدید آید. »

ثعلبه گفت: «ای سعید! اگر ناچار از آمدن به شهر هستم، دست های مرا ببند و طنابی در گردن من انداز و مانند بندگان فراری، کشان کشان پیش حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله ببر. »

سعید دست های او را بست، طنابی بر گردنش انداخت و او را می کشید تا به مدینه آورد. خبر آمدن ثعلبه به شهر منتشر شد. وقتی دختر او «حمصانه» خبر آمدن پدر را شنید، دوان دوان آمد. چون پدر را بدین حالت دید، گریان شد و گفت: «ای پدر! این چه حالت است که تو را در آن مشاهده می کنم. »

ثعلبه گفت: «ای نور دیده! این حالت گناه کاران در دنیا است تا حالت ایشان در آخرت چگونه باشد؟ »

پس گذار ایشان به خانه ی یکی از صحابه افتاد که از منزل بیرون آمده بود. چون از ماجرا آگاهی یافت، او را از پیش خود راند و گفت: «به خاطر اندیشه ی خیانتی که کرده ای، ترس آن است که عذابی آید و تو را گرفتار کند. از این جا دور شو تا عاقبت بد تو مرا فرانگیرد» . بر هر یک از صحابه که می گذشت، او را می ترساندند و از خود دور می کردند تا به خدمت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمدند. آن حضرت فرمود: «ای ثعلبه! مگر نمی دانستی که غیرت خداوند بر جنگجویان و مجاهدان از همه کس بیشتر است. اگر این خیانت قابل عفو و گذشت باشد، فقط به دست پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است. »

نیکوکاران کسانی هستند که هر گاه کار ناشایسته ای از ایشان سر زد یا به نفس خویش ستم کردند، خدا را به یاد می آورند و از گناه خود به درگاه خداوند توبه و استغفار می کنند (و می دانند) جز خدا هیچ کس نمی تواند گناه آنان را بیامرزد و آنان کسانی هستند که بر کار زشتشان اصرار نمی ورزند؛ زیرا به زشتی معصیت آگاهند

ثعلبه وقتی به در خانه ی پیامبر رسید، ایستاد و به آواز بلند فریاد کرد: «گناهکارم، گناهکارم. »

رحلت پیامبر

حضرت رسول صلی الله علیه و آله اجازه ی ورود داد. وقتی او را با این حالت مشاهده کرد، فرمود: «این چه حالت است؟ ! » ثعلبه داستان خود را بیان کرد. حضرت فرمود: «گناه بزرگی مرتکب شده ای. از پیش من برو تا ببینم از جانب خدا چه حکمی صادر می شود. » او باز سر به بیابان نهاد. دخترش سر راه را گرفت و گفت: «ای پدر! دلم به حالت می سوزد، می خواستم در کنارت باشم و در پناه تو به سر برم، اما چون حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را از پیش خود راند، دیگر محال است من به تو بپیوندم! » وقتی ثعلبه این کلمات را از دخترش شنید، بیشتر ناراحت شد و به سوی کوه های مدینه رو نهاد. خود را در خاک انداخت و گفت: « خدایا! همه ی مردم، مرا از پیش خود راندند و دست رد به سینه ی من زدند. ای مونس بی کسان! اگر تو دست مرا نگیری، چه کسی می گیرد؟ اگر تو عذر مرا نپذیری، چه کسی می پذیرد؟ چند روز بدین حالت بود تا آن که خداوند عذر او را پذیرفت. بعد از نماز عصر بود که جبرییل این آیه را برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آورد:

و الذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا أنفسهم ذکروا الله واستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون

نیکوکاران کسانی هستند که هر گاه کار ناشایسته ای از ایشان سر زد یا به نفس خویش ستم کردند، خدا را به یاد می آورند و از گناه خود به درگاه خداوند توبه و استغفار می کنند (و می دانند) جز خدا هیچ کس نمی تواند گناه آنان را بیامرزد و آنان کسانی هستند که بر کار زشتشان اصرار نمی ورزند؛ زیرا به زشتی معصیت آگاهند. 1

پس از آن جبرییل گفت: «یا رسول الله: خداوند سلام می رساند و می فرماید: چرا بندگان ما را می رانی و مأیوس می کنی؟ درخواست کن تا من گناهان ایشان را ببخشم و بیامرزم. » حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین و سلمان را طلبید و فرمود: «بروید ثعلبه را پیدا کنید و بگویید! خداوند تو را آمرزیده و او را بشارت دهید و به مدینه بیاورید. » حضرت علی علیه السلام و سلمان به جست و جوی او پرداختند و سراغ او را از چوپانی گرفتند. گفت: «هر شب شخصی به این وادی می آید و در زیر این درخت به مناجات و راز و نیاز می پردازد و گریه می کند. »

ایشان صبر کردند تا هنگام شام، ثعلبه آمد و در زیر آن درخت سجاده ی خود را انداخت و با خالق بی نیاز مشغول راز و نیاز شد. می گفت: «الهی! از همه ی درها محرومم و همه ی مردم مرا از خود راندند. اگر تو نیز برانی، به چه کس رو کنم و راه چاره ی خود را از کجا به دست آورم؟ » حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گریان شد و با سلمان پیش رفتند و گفتند: «البشاره! البشاره! ای ثعلبه! مژده باد که خداوند رحمان تو را آمرزید و رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را به طلب تو فرستاد و آیه را برای او خواندند. »

وقتی ثعلبه آیه و بشارت را شنید، با ایشان به سوی مدینه حرکت کرد. وقتی وارد مسجد شدند، حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغول نماز عشا بود و مردم به آن حضرت اقتدا کرده بودند. ایشان هم به آن حضرت اقتدا کردند و به نماز مشغول شدند. آن حضرت بعد از حمد، سوره ی مبارکه ی «تکاثر» را خواند.

چون آیه ی اول را تلاوت فرمود، بدن ثعلبه لرزید و نعره ای زد، وقتی پیامبر، آیه ی دوم سوره را قرائت کرد، خروشی عظیم سر داد و چون آیه ی «کلا سوف تعلمون» را از پیامبر شنید، بی هوش شد.

الهکم التکاثر حتی زرتم المقابر کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون

افزون طلبی و تفاخر، شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. تا آن جا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید) چنین نیست (که می پندارید، آری به زودی خواهید دانست که پس از مرگ چه سختی هایی در پیش دارید) ، باز هم یقینا خواهید دانست (که در قیامت با چه عذاب هایی مواجهید) و آن را خواهید چشید. 2

بعد از پایان نماز، حضرت فرمود: آب به صورت ثعلبه بپاشند و او را به هوش آورند، ولی آیات قرآن در روح و روان او تحولی عظیم به وجود آورده بود؛ آری، روح از بدنش خارج شده و به روضه ی اعلی علیین پرواز کرده بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و اصحاب گریان شدند. در این هنگام حمصانه دختر ثعلبه خبردار شد. پایین پای پدر ایستاد، مشغول گریه شد و گفت: «یا رسول الله صلی الله علیه و آله! مدتی بود که روی پدر را ندیده بودم و می گفتم: هر وقت شما از او راضی شدید، من هم او را ببینم. حال که شما و خدا از او راضی شدید، او را مرده یافتم. »

حضرت گریان شد و او را تسلی داد. وقتی ثعلبه را تشییع می کردند، حضرت در میان تشییع کنندگان با انگشتان پا راه می رفت یکی از اصحاب علت آن را پرسید. حضرت فرمود: «آن قدر ملایک برای نماز بر جنازه ی او آمده اند که جایی برای قدم گذاردن من نیست». 3

منبع: مجله ی نور هدایت

شکوری - گروه دین و اندیشه تبیان


پی نوشت ها:

1-در این داستان، شیطان تنها کاری که کرد فقط در ذهن ثعلبه ایجاد سؤال کرد که «آیا می دانی پشت پرده کیست؟ » این بهترین شاهد است که شیطان جز وسوسه کردن هیچ تسلطی بر انسان ندارد، و انسان مختار است که وسوسه ی شیطان را عملی کند یا نکند.

2- باید در مقابل کسی که قصد گناه دارد، بهترین روش را برای ارشاد و تنبه او برگزید، چنان چه زن سعید به جای داد و فریاد با یک جمله چنان تحولی در ثعلبه ایجاد کرد که به مقام توبه کنندگان واقعی رسید.

3- باید هنگام بازگشت رزمندگان اسلام از جبهه، از آنان تجلیل کرد؛ زیرا این امر آنان را برای فداکاری بیشتر در جنگ های دیگر تشویق می کند و سبب ترغیب مسلمانان دیگر برای ایثار و از خودگذشتگی می شود.