تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود. روستای کوچکی بود که پارکی بزرگ داشت. وسط پارک جنگل بزرگی بود که در وسط آن دریاچه ی تاریک و مه آلودی قرار داشت. در دریاچه اژدهای بدجنسی زندگی می کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دریاچه ی اژدها

دریاچه ی اژدها

یکی بود یکی نبود. روستای کوچکی بود که پارکی بزرگ داشت. وسط پارک جنگل بزرگی بود که در وسط آن دریاچه ی تاریک و مه آلودی قرار داشت. در دریاچه اژدهای بدجنسی زندگی می کرد.

این آقا اژدهای قصه ی ما تمام اژدهاهایی را که در این دریاچه زندگی می کردند و تمام بچه هایی را که نزدیک دریاچه بازی می کردند، خورده بود. به خاطر همین یک شکم گرد و قلمبه داشت. شکم آقا اژدها آن قدر بزرگ بود که وقتی راه می رفت شکمش به کف دریاچه می خورد و برای این که بهتر راه برود، شاخه ی درختان را می گرفت.

یک روز آقا اژدها خیلی گرسنه اش شده بود، اما چیزی برای خوردن پیدا نمی کرد، چون تمام اژدهاها و بچه هایی را که اطراف دریاچه بازی می کردند  دیگر آن طرف ها نمی آمدند، چون از آقا اژدهای شکمو خیلی می ترسیدند.

تا این که یک روز چند تا بچه که نزدیک دریاچه فوتبال بازی می کردند، ناگهان توپشان نزدیک دریاچه افتاد.

آقا اژدهای شکمو که چند روزی بود غذایی نخورده بود، وقتی توپ گرد کوچولو را دید با خودش فکر کرد"من می تونم اونو بخورم." به خاطر همین اژدهای شکمو شاخه ی درختان را گرفت و به سمت توپ گرد و کوچولو رفت و آن را خورد.

بچه هایی که توی شکم اژدها بودند، با دیدن توپ خیلی خوشحال شدند و شروع به توپ بازی کردند. یکی از اژدها کوچولوها به توپ لگد محکی زد و توپ را ترکاند. هوای داخل توپ خالی شد و خالی شد و شکم اژدها شکمو بزرگ و بزرگ تر شد تا ترکید.

دریاچه ی اژدها

همه ی اژدهاهای کوچولو از شکم اژدها بیرون آمدند و تمام بچه ها فرار کردند و به خانه هایشان رفتند.

شکم اژدها دیگر بزرگ نبود، دیگر شکمش یه کف دریاچه نمی خورد، حالا اژدها شکمو لاغر شده بود و می توانست به راحتی در دریاچه حرکت کند. حالا دیگر اژدها شکمو دوستان زیادی پیدا کرده بود. اژدهاهای زیادی در دریاچه بودند و با اژدها شکمو بازی می کردند. اژدها شکمو قول داد دیگر اژدهاها و بچه ها را اذیت نکند.

از آن زمان به بعد اژدها شکمو فقط میوه ی درختان نزدیک دریاچه را می خورد و اجازه می داد بچه ها روی دمش سوار شوند و با اون بازی کنند.

ترجمه و تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

درس آسمان

یه جفت كفش قرمز

چرا رفتی تو لاکت؟!

ملکه گل ها

وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد

سه بچه گربه بازیگوش

دم طاووس

گرگی که از دودکش آمد

خرس شب تاب

عروسی در باغچه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.