حتی اگر سیب خورده باشم(حتما بخوانید)
تقدیم به تمام گناهکارانی که پشیمان شده و خواهان بازگشت دوباره به مهربانترین آغوش هستند
بنام آنکه منتظر بازگشت همه انسانهاست
خدا ، آدم ، حوا ، بهشت ، سیب یا گندم، شیطان ، وسوسه و .... و توبه
شاید اینها چکیده ای از زندگانی ام باشد
من آدمم
یا حوا
زیاد فرقی نمیکند
مهم این است که خدا مرا آفرید
و وقتی آفرید به خود آفرین گفت
زیرا پاکترین امانتش را در وجود من
در دل من
و در روح من قرار داده بود
و قرار بود من
خلیفه او باشم
نماینده او باشم در تمام کائنات
آخر او مرا اشرف مخلوقاتش معرفی کرده بود
و به فرشتگانش دستور داده بود که مرا سجده کنند
نه به خاطر من بلکه به خاطر اویی که در وجود من بود
و همه سجده کرده بودند جز یکی
آخر آن ابلیس رانده شده خود را برتر می دانست
خداوند مهربانم مرا آفرید ه بود و
از من پیمان گرفته بود
که جز او دیگر تسلیم کس دیگری نشوم
به من گفته بود که شیطان آتش حسادت در دلش شعله ور است
و هر آن امکان دارد زهرش را بریزد
و من که همان اول که مهربانی خدا را لمس کرده بودم
گفته بودم آری
مهربانم
من تا ابد تسلیم تو خواهم بود
چرا که آغوشی مهربانتر از آغوش تو برایم نیست
او بهشت را برایم خلق کرده بود
و تمام زیبایی ها را برای استفاده ام فراهم کرده بود
فقط یک شرط داشت
به درخت سیب نزدیک نشوم
درختی که سیبهایش قرمز و آبدار و فریبنده بود
و من با خودم عهد کرده بودم که به آن درخت نزدیک نشوم
ولی شیطان دست بردار نبود
او قسم خورده بود که مرا زمین بزند
و برای همین همه کار می کرد
و یک روز
کار خودش را کرد
و من که جز حرف خدا حرف کسی را باور نداشتم
با قسم دروغ او گول خوردم
تسلیم سیبهای قرمز شدم
و یک از آن سیبها را کندم و
و گازی جانانه از آن زدم
سیبی که مزه اش درست برعکس قیافه اش زشت بود
سیبی که اسمش شهوت بود
و شاید دروغ، ریا، غیبت، تهمت، زنا و ....
و شاید صدها هزاران گناه دیگر
و وقتی فهمیدم که چه بر سرم آمده است
شکستم
و دیگر دیر شده بود
آن سیب را خورده بودم
دیگر کاری از دستم بر نمی آمد
مات و مبهوت مانده بودم
نمی دانستم چه کنم
سرم را پایین انداختم و شروع کردم به زار زار گریستن
آخر امانت خدا را به سیبی فروخته بودم
دلم را با سیبی عوض کرده بودم
و از همه بدتر خدایم را به هوای نفسم
و زار زار میگریستم
و شیطان دست بردار نبود
در گوشم زمزمه می کرد و می گفت
دیگر تمام شد
دیگر راه برگشتی وجود ندارد
دچار خشم خدا شده ای
میگفت خدا آدمی را که سیب خورده باشد را دوست ندارد
خدا دیگر تو را نخواهد بخشید
تمام راههای برگشت را در نظرم بن بست جلوه می داد
حاضر بود هر کار کند
سد میشد در مقابل تمام راههای برگشت
که من بازنگردم
و من همچنان گریه می کردم
می ترسیدم
تنها شده بودم
من مانده بودم و سیب گازخورده در دستم و هزاران فکر رنگارنگ
ترس
نا امیدی
بخشوده نشدن
به این فکر می کردم که خودم را بکشم
با طناب
با تیغ
با دارو
با سم
و هزارجورسیب دیگر
اینها تمام راههایی بود که آن ابلیس رانده شده جلوی پایم می گذاشت
او کارش این بود
همه کار میکرد که بر نگردم
و مثل خودش رانده شوم
که ناگاه صدایی آمد:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
بگو اى بندگان من كه بر خویشتن زیادهروى روا داشتهاید از رحمتخدا نومید مشوید در حقیقتخدا همه گناهان را مىآمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است
سوره زمر – آیه 53
خودش بود
آن مهربانترین مهربانان
خودش بود
همانکه عهدش را شکسته بودم
همان که نا جوانمردانه خنجر را از پشت به او زده بودم
و تو ببین که چقدر بزرگوارانه آمده بود
خودش بود و برای نجاتم از دست شیطان آمده بود
خدایم بود
او که می دانست پشیمانم و درمانده
دری به رویم باز کرده بود
توبه نام داشت
صدایم می کرد
می گفت
باز آ باز آ هرآنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
اما شیطان هم بیکار نبود
همه کار میکرد که بر نگردم
و مثل خودش رانده شوم
و حال این من بودم که انتخاب کنم
تسلیم سیبهای شیطان باشم
یا تسلیم خدایم
اندیشیدم و دیدم
فقط و فقط شیطان است که دوست دارد برنگردم
و من
توبه کردم و برگشتم
تا نشان دهم که من خدایم را دوست دارم
حتی اگر سیب هم خورده باشم
و حال امیدم به بخشایش خداست
زیرا او گفته که اگر تا آخر با او باشم
سیب خوردنم را خواهد بخشید
و من به این امید زنده ام
باشگاه كاربران تبیان - ارسالی از setare62