تبیان، دستیار زندگی
ابر کوچک هق هق گریه می کرد باد که از آن طرف ها می گذشت، صدای گریه ابر را شنید دست نوازش به سر ابر کوچک کشید و گفت «چیزی شده ؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درس آسمان

درس آسمان

ابر کوچک هق هق گریه می کرد باد که از آن طرف ها می گذشت، صدای گریه ابر را شنید دست نوازش به سر ابر کوچک کشید و گفت «چیزی شده ؟ چرا گریه می کنی ابر کوچک ؟» اما ابر کوچک به جای جواب دادن، بیشتر گریه کرد. باد با خودش گفت: « این ابرها همیشه این طوری اند. عجیب و غریب و  مدام در حال گریه» و هوی هویی کرد و رفت.

خورشید نورش را روی تن سپید ابر کوچک انداخت و گفت «ابر کوچولو، چرا گریه می کنی؟» ابر که تازه از نور خورشید گرم شده بود، یادش رفت جواب سوالش را بدهد. خورشید هم با خودش گفت: «شاید چون ابر کوچکی است، خجالت می کشد که حرف بزند. بهتر است کمی آن طرف تر بروم تا راحت باشد» و رفت.

پرنده ها، بالای سر ابر نشستند و برایش کمی ترانه خواندند دل ابر کوچک شاد شد، اما ناگهان یکی از پرنده ها گفت: «بچه ها، خیلی دیر شده باید به لانه برویم، زود باشید که دیر شده» و همگی بال زدند و رفتند.

ابر کوچک دوباره دلش گرفت و بغض کرد. ابر بزرگی آرام آرام به سمت او می آمد. ابر نگاهش که به کوچکی خودش و بزرگی ابر افتاد، قطره اشکی از چشمانش جدا شد. ابر بزرگ نزدیک او رسید، او را در آغوش گرفت و گفت: « سلام ابر کوچک، چرا این قدر ناراحتی؟ به من بگو، هر چه باشد ابرها زبان هم را بهتر می فهمند.»

ابر کوچک گفت: «تو هم زمانی اندازه من بودی؟»

ابر بزرگ مهربان گفت: «بله، درست هم قد تو بودم.»

درس آسمان

ابر کوچک گفت: « و یک روز مادرت بهت گفت باید باریدن را یاد بگیری؟»

ابر بزرگ خندید و گفت: «بله بله.» گفت: «حالا فهمیدم مادرت گفته باید باریدن یاد بگیری و تو فکری می کنی بلد نیستی؟» دستی به صورت نمناک ابر کوچک کشیده و ادامه داد. «اما همین اشک ها، تمرین بارش است.»

ابر کوچک با تعجب پرسید: راست می گویی؟»

ابر بزرگ گفت: « آن روز من هم مثل تو ناراحت بودم و ریز ریز گریه  می کردم. ابر بزرگی به من همین را گفت. گفت این جمله ها را از ابر بزرگ دیگری یاد گرفته.» و بعد مکثی کرد و ادامه داد: این قانون آسمان است. این که باریدن یاد بگیری، بدون این که کسی به تو آن را یاد بدهد. حالا برو خانه و به مادرت بگو امروز باریدن یاد گرفتی و منتظری تا درس های دیگر آسمانی بودن را یاد بگیری.»

ابر کوچک این بار از ته دل خندید.

                                                                                                                                      فرناز میرحسینی_دوچرخه

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

یه جفت كفش قرمز

چرا رفتی تو لاکت؟!

ملکه گل ها

وقتی موبایل آقا موشه زنگ خورد

سه بچه گربه بازیگوش

دم طاووس

گرگی که از دودکش آمد

خرس شب تاب

عروسی در باغچه

دردسر خانم عنکبوته

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.