مشک بر دوش
مشك بر دوش سوی علقمه رفت
تا كه شقالقمر نشان بدهد
تا كه چشمش هزار معجزه را
بین خوف و خطر نشان بدهد
شیهه در شیهه اسب و گرد و سوار
آسمان مكث كرده تا چه كند؟
خیمه در خیمه گریه میشنود
آب را شعلهور نشان بدهد؟!
مشك لبتشنه گرم زمزمه شد
گریههای رقیه در گوشش
تا كه یك دشت لالهعباسی
غرق خون جگر نشان بدهد
قبضهی ذوالفقار در مشتش
خشم دریاست در سر انگشتش
كربلا قلعه قلعه خیبر شد
رفت مثل پدر نشان بدهد
با خودش فكر میكند كه فرات
عطش باغ را نمیفهمد
میرود معنی شكفتن را
فوق درك بشر نشان بدهد
همه خشم خونفشان علی
در صدایش وزیده، میخواهد
خطبه شقشیقهای دیگر
با رجزها مگر نشان بدهد
ساعتی بعد آفتاب گرفت
لحظه بعثتی شگفت آمد
سورهای قطعه قطعه در دستش
رفت شقالقمر نشان بدهد
محمدحسین انصارینژاد
گروه دین و اندیشه تبیان