خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
علیرضا قزوه در استقبال از ماه محرم قصیدهای با نام «انگشتری سوّم خاتم» سروده است.
این شعر به شرح زیر است:
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های |
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های |
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان |
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های |
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند |
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های |
زنجیر زنان حرم نور بیایید |
ای سلسلهها ، سلسلهها، سلسلهها، های |
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید |
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های |
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب |
خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های |
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من |
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های |
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم |
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های |
***
از کوفه خبر میرسد از غربت مسلم |
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های |
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه |
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های |
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار |
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های |
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو میرفت |
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های |
با یاد جوانمردی عباس و غم تو |
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های |
خورشید نه این است که میچرخد هر روز |
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های |
میچرخد و میچرخد و میچرخد، گریان |
هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های |
خونین شده انگشتری سوّم خاتم |
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های |
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت |
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های |
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد |
از خفتنِ فریاد در آن حنجرهها، های |
بگذار که از اکبر داماد بگویم |
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های |
تنها چه کند با غم شان زینب کبری |
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های |
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س) |
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های |
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است |
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های |
این مویه کنان در پی راهی به مدینهست |
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های |
این پیرهن پاره، تن کیست؟ خدایا |
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های |
در آینه سر میکشد این سر، سر خونین |
در باد ورق میخورد آن زلف رها، های |
این حنجر داوودی سرهای بریده ست |
ترتیل شگفتیست ز سرهای جدا، های |
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم |
بادا که فروزان بشود شام شما،های... |
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه |
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های |
آتش شدهام آتش نوشان منا، هوی |
عنقا شدهام، سوخته جانان منا، های |
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر |
او حی غزا میزد و من «حی علی» های |
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است |
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های |
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید |
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های |
با فرق علی(ع) کوفهی دیروز، چها کرد؟ |
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های |
بر حنجره تشنه چرا تیر سه شعبه؟ |
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا؟ های |
این کودک معصوم چه میخواست؟ چه میگفت؟ |
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های |
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود |
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های |
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند |
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های |
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک |
از مقدم تو میرسد این سر به سما، های |
گفتند به شکرانهی دیدار شما شهر |
آذین شده با آینه و نور و صدا، های |
آیینهتان پر شده از زنگ و دورویی |
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های |
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار |
در کوفه ندیدیم بجز حرملهها، های |
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟ |
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های |
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزهست |
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های! |
در جان شما مرده دلان زمزمهای نیست |
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های |
ای قوم تماشاگر افسونگر بیروح! |
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های |
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که میرفت |
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های |
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش |
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های |
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران |
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های |
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان |
امروز سری هستم در طشت طلا، های |
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف |
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های |
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام |
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های |
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه |
جبریل فرود آمده از غار حرا، های |
این هیات بیسر شدگان قافله کیست؟ |
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های |
من قافله سالارم و ما قافلهی تو |
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های |
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم |
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های |
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟ |
آن روز در آن هرولهی هول و ولا، های |
منظومهی خونین جگران! کوفه چه دارد؟ |
از کوفه چه ماندهست بجز گریه به جا؟ های |
خون نامهی بیسرشدگان! کوفه نفهمید |
سطری ز سفرنامهی دلتنگ تو را، های |
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟ |
منظومه هفتاد و دو گیسوی رها! های |
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد |
تا از عرفات تو رسیدم به منا، های |
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم |
حیران تو ای آینه غیب نما، های |
در غربت این سینه برافروز چراغی |
در خلوت این دیده جمالی بنما، های |
آن شاعر شوریده که میگفت کجایید |
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های |
من حنجرهام نذر شهیدان خدایی ست |
من حنجرهام وقف تمام شهدا، های |
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم |
از خویش برون میزنی امشب به کجا؟ های |
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم |
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های |
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کشت |
آبی برسانید به این تشنه هلا، های |
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی |
تا پاسختان گویم یاران که چرا های ... |
***
هفتاد و دو دف هر صبح میکوبد در من |
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های |
این جاده همان جاده خون است بپویید |
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های |
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان |
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های |
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد |
در منقبت و مرثیت آل عبا، های... |
تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان