خداوندا چه كنم؟
امروز هم زن و فرزندانم گرسنهاند! از صبح كه از خانه خارج شدهام همین طور بلاتكلیف به دور خود میگردم. كوچههای مدینه گویا تمامی ندارند. فكر میكنم امروز این بار دومی است كه از این كوچه گذشتهام!
چرا چنین شد؟ آه! جواب فرزندانم را چه بدهم؟ دختر كوچكم دیگر توانی برایش باقی نمانده. چقدر ضعیف و لاغر شده است.
امروز سومین روزی است كه ناامید به خانه بر میگردم. خواستم به نزد امام جواد(ع) بروم اما میگویند ایشان را از در دیگری عبور میدهند. رمقی برایم باقی نمانده، دو روز است كه من و همسرم چیزی نخوردهایم، بچههای كوچكم با خرده نانهایی كه در خانه بود سر میكنند. خدایا به خاطر آنها گشایش كن. من انسان آبروداری هستم چگونه از كسی بخواهم پولی به من بدهد؟ نه من این كار را نمیكنم، پس جواب بچههایم را چه بدهم؟
اینگونه نمیشود. امروز به در خانه امام جواد(ع) میروم. شاید فرجی شد. بهتر است كمی تندتر راه بروم. گویی نور امیدی به دلم تابیده. آقا تاكنون مسكینی را از خود نراندهاند. امیدوارم بتوانم ایشان را ببینم چیزی به خانه امام(ع) نمانده. این كیست كه به طرف من میآید؟ هان او هم یكی از مستمندان مدینه است. او بارها مورد عنایت امام قرار گرفته. چه شده سعد؟ امام را دیدی؟ مشكلت را مرتفع ساختی؟ ـ آری همه میگفتند حضرت رضا(ع) به فرزندش امام محمدتقی جوادالائمه(ع) نامهای نوشتهاند و در آن سفارش ما مستمندان مدینه را نمودهاند. ـ چه سفارشی؟ امام رضا(ع) نوشتهاند: ای ابا جعفر شنیدم غلامان هنگام سواری تو را از در كوچك خانهات بیرون میآورند. آنها نمیخواهند خیری از تو به كسی برسد، به حق من بر تو! از تو میخواهم كه ورود و خروج خود را همیشه از در بزرگ قرار دهی و به طور دائم، طلا و نقره همراه تو باشد تا به سائلین بدهی. من میخواهم خداوند تو را به واسطه انفاق و بخشندگی بلند كند، بذل و بخشش كن و از انفاق مترس، خداوندی كه عرش را آفریده، كار را به تو تنگ نمیكند. «فانفق و لا تخش من ذی العرش اقتاراً»
به سرعت قدمهایم میافزایم. من هم میروم تا حاجتم را از امامم بخواهم، چرا كه تنها این خاندان دست رد بر سینه كسی نخواهند زد.
منبع: برگرفته از كتاب زندگانی امام هشتم، نوشته علی اصغر عطائی خراسانی
تنظیم برای تبیان: سمانه دولت آبادی