تبیان، دستیار زندگی
خاطره یک معلم از یک روز سخت کاری و برخورد خوب مدیر مدرسه با وی و...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من مدرسه را دوست دارم زیرا...

من مدرسه را دوست دارم زیرا...

نیمه شب است. همسرم بیمار است و در خواب ناله می کند. کودکم تب دارد. کلافه ام، زیر لب غرولند می کنم که چرا داروها اثر نمی کنند. از بی خوابی چشمانم می سوزد و سرم منگ شده است. چشم به عقربه های ساعت دوخته ام. ساعت دو، دو و چهل و پنج دقیقه، سه و نیم.

کودکم را پاشویه می کنم. قرص های همسرم را می آورم و کودک گرسنه ام را شیر می دهم. از بی خوابی دیوانه شده ام. ساعت چهاروربع است که قطره ی کودکم را می دهم. تازه خواب شیرینی چشمانم را گرم کرده است که ساعت زنگ می زند. وای!... نه!... فقط چند دقیقه ی دیگر می خوابم. ناگهان از خواب می پرم. دیرم شده است. از جا می جهم. چه مصیبتی! مانتوی مدرسه ام کثیف است. با کمی تردید مانتوی دیگری می پوشم. با خود می گویم: حتماً مدیر تذکر می دهد. وای از این ظاهربینی ها و تنگ نظری ها.

کودکم را به پدرش می سپارم و با عجله از خانه خارج می شوم. تقریباً می دوم، ولی فایده ندارد؛ سرویس رفته است. مدیر را مجسم می کنم که با ورود من، نگاه معنی داری به ساعت می اندازد. منتظر تاکسی می ایستم و لحظه به لحظه به ساعتم نگاه می کنم. چراغ قرمز، ترافیک، سوار و پیاده شدن مسافران و... سرانجام نفس نفس زنان با 25 دقیقه تأخیر به مدرسه وارد می شوم. تا مدیر را می بینم، دست و پا شکسته علت تأخیرم را بیان می کنم. با آرامش نگاهم می کند و لیوانی آب برایم می ریزد و به دستم می دهد. با لبخند می گوید: «ای کاش در خانه می ماندی و به بچه ات می رسیدی. من با معلمان دیگر هماهنگ می کردم و کلاست را کنترل می کردیم.»

متعجب از این برخورد متفاوت، تشکر می کنم و به طرف کلاس به راه می افتم. صدایم می کند و می گوید: «راستی تبریک می گویم. نتایج دانش آموزان کلاست در آزمون قبلی، بسیار عالی بود.»

می گویم: «کاری نکرده ام، وظیفه ام را انجام داده ام.»

نگاهی به مانتوام می اندازد و ادامه می دهد: «مبارکه، خیلی بهت میاد.»

بیماری همسر و فرزندم، بی خوابی و ترافیک همه و همه را از یاد می برم و با اشتیاق و دل گرمی و با قدم های محکم به طرف کلاس می روم. در آن جاست که احساس می کنم، چه قدر مدرسه ام را دوست دارم.

رشد مدیر مدرسه-نویسنده:رقیه متدیّن

مرکز یادگیری سایت تبیان- تنظیم:شکوفه باصری