دیالوگ های برگزیده قهوه تلخ
یکسوم از مجموعه «قهوه تلخ» به بازار ارائه شده است. طبیعتا این اثر هم مثل هر مجموعهی دیگر دارای موافقان و مخالفانی است. اما واقعا به نظر میرسد دیالوگهای این مجموعه، از نقاط قوت آن باشند. این یادداشت، مجموعهای است از دیالوگهای برتر «قهوه تلخ» تا امروز.• قسمت اول:
- صدای پشت تلفن (روابط عمومی صدا و سیما): خب بعد...
- نیما: بعد هیچی دیگه. اونجا شهر تصرف شده بوده. همون جا هم اسکندر به آریوبرزن پیشنهاد میکنه که فرمانروای ایران بشه. آریوبرزن قبول نمیکنه و میاد دوباره یهدونه سپاه دیگه تشکیل میده و برمیگرده که بجنگن با هم.
- روابط عمومی صدا و سیما: جومونگی بوده واسه خودش!
• قسمت دوم:
- فالگیر (به رویا): جدایی برات افتاده. ولی طولانی نیست.
- نیما: اینجا یه ازدواج خیلی فوری افتاده؛ من دارم میبینما!
• قسمت سوم:
- مرد جوان در کاخ: جناب داموسالملک، سال جدید را چگونه میبینید؟
- داموس: سنه، سنه به غایت مبارکی است. مالیات و خراج رعیت که مکفی برسد، تقدیر کواکب و ستارگان بر استحکام قدرت همایونی قرار خواهد گرفت.
- مرد جوان دوم: حضرتوالا؛ دیشب خوابی دیدم. عقابی تیزچنگال از پی من میدوید. در حین فرار از او در چاهی افتادم و از خواب برخاستم.
- داموس: تعبیر خواب تو این است که عقابی از پی تو خواهد آمد و تو فرار خواهی کرد. اما باید بسیار مراقب باشی. چرا که چاهی بر سر راه توست!
• قسمت چهارم:
- همبند نیما در زندان: جهانگیر شاه پسر گوسفندچرون والی دربار تهرون بود. وقتی دید اوضاع مملکت خر تو خره، والی تهرون رو میکشه و اعلام پادشاهی میکنه.
- نیما: به همین راحتی یعنی!
- زندانی: به همین راحتی که نه. با دوز و کلک و کشت و کشتار.
• قسمت پنجم:
- قرقی: پس تو جون جهان رو نجات دادی. برا چی؟
- نیما: جهان؟
- قرقی: جهان. جهانگیر شاه رو میگم. برا چی؟
- نیما: مثل اینکه خیلی با هم ندارین.
- قرقی: نخیر خیلی با هم داریم.
- نیما: دارین با هم؟!
- قرقی: اوهوم!
• قسمت ششم:
- نیما (در حال مالیدن شانه جهانگیر شاه؛ رو به داموسالملک): ببخشید. شما از روی این آهنا چهجوری فهمیدید بچه پسره؟
- داموس: جناب مستشارالملک! هنوز خیلی مانده شما از رمز و رموز کار من سر در بیاورید. فیالحال وظیفه خود را انجام بدهید. بمالید جانم، بمالید!
- جهانگیر شاه: راست میگوید. شما بمال!
• قسمت هفتم:
- صدراعظم: اگر دختر ارشد اعلیحضرت ازدواج کنند، داماد شاه همهکاره خواهند بود. البته تا زمانی که نوه پسری ایشان متولد شود.
- داموس: اتی جان، همین الساعه ستارگان را رصد کردم! تمام ستارگان و کواکب با این وصلت موافقاند!
• قسمت هشتم:
- نیما: یعنی چی؟ پول آش پشتپای قبله عالمتون رو هم اینا باید بدن؟
- دامبول: به بنده چه مربوطه؟ این یه حرکت خودجوش رعیتی است برای عرض ادب و احترام خدمت قبله عالم.
- نیما: بله خودش جوشیده! مشخصه!
- دامبول: البته ما یه کم شعلهاش رو زیاد کردیم تا زودتر هم بجوشه!
• قسمت نهم:
- لعبتالملوک: من کمی گیج شدهام. اگر کاترین مادر جدید من است، پس تزار پدر قدیم من است!
• قسمت دهم:
- نیما: نفت یه چیز به درد بخوریه. در واقع ثروت ملیه. منبع انرژیه.
- داموس: جناب مستشارالملک! ثروت که ملی نمیشود. ثروت متعلق
• قسمت یازدهم:
- ژوزفین: ترتیبی بدهید سر هر میز یک بره درسته باشد. یک وقت گدابازی درنیاورید ها.
- نیما (در حال یادداشت به سبک گارسونها): یک بره درسته سر هر میز.
- کاترین: تمام سفرای خارجی را دعوت کنید. میخواهیم همه بلاد بدانند که ما ملکه این دربار شدهایم. علیالخصوص آن سفیر موذی انگلیس.
- اوه! سفیر به تعداد کافی!
- کاترین: الماس کوه نور را بدهید جلا دهند؛ میخواهیم که اعلیحضرت آن را سر سفره به ما هدیه دهند.
- نیما (با شگفتی تمام): الماس کوه نور مگه اینجاست؟!
- ژوزفین: آری! اعلیحضرت در جریانند. شما فقط یادآوری کنید.
- نیما: الماس کوه نور یک عدد!
• قسمت دوازدهم:
- نیما: اوه قهوه! ... ببخشید مسموم که نیست؟
- اعتمادالملک: بله مسموم است!
- نیما: شوخی میکنید!
- اعتمادالملک: نخیر جدی گفتم، مسموم است.
- نیما: خب چه کاریه آخه؟ قهوه مسموم چرا می دید دست مردم؟
- اعتمادالملک: بچهها دستشون عادت کرده به سم ریختن. شما جدی نگیرید!
• قسمت سیزدهم:
- جهانگیر شاه: خب ما هم برایت حکم مأموریت آوردهایم.
- نیما: جدا؟ کجاست حکم؟
- جهانگیر شاه (به کاترین اشاره میکند): اینجاست دیگه؛ اینجا نشسته.
- نیما: آهان! ایشونن؟! ایشون (میخندد) حکمان یا ماموریتن؟
• قسمت چهاردهم:
- نیما: از زمانی که این کاترین خانم...
- جهانگیر شاه: سوگلی.
- نیما: ...بله همون خانم سوگلی تشریف آوردن، فکر نمیکنید شما یه مقداری نسبت به فخرالتاج خانم در واقع بیتوجه شدید؟
- جهانگیر شاه: نخیر فکر نمیکنیم.
- نیما: یعنی اصلاً به فخرالتاج خانم، به دختر بزرگتون و به زندگیتون فکر نمیکنید؟
- جهانگیر شاه: نخیر فکر نمیکنیم.
- نیما: یعنی فقط به خانم سوگلی فکر میکنید؟
- جهانگیر شاه: به او هم فکر نمیکنیم.
- نیما: ببخشید به چی فکر میکنید شما؟
- جهانگیر شاه: ما اصولا اصلاً فکر نمیکنیم! قبله عالم فقط بازی میکند، حال میکند، کیف میکند، عشق و صفا، دوباره بازی میکند، حال میکند، عشق و صفا... فکر نمیکند که! بخارانید!
• قسمت پانزدهم:
- نیما: ببخشید این چه مراسمیه؟
- برزو: با مویی؟ این مراسم رزم چاقوئه.
- نیما: نه میدونم. میخوان چی کار کنن یعنی؟
- برزو: ها! این مراسم نشاندهنده اینه که ما چه جنگاوریهایی کردیم؛ چه رزمآوریهایی کردیم؛ که این مراسم رو از هندیها بدزدیم؛ خودمون اجرا کنیم!
• قسمت شانزدهم:
- لعبتالملوک: مادر، با پدر صحبت کنید ما هم برویم به فرانس ببینیم دنیا دست کیست؟
- فخرالتاج: دنیا دست خودمان است دخترم. تو کافی است اراده کنی، خاک گوشه گوشه دنیا را توتیای چشمت میکنیم.
- لعبت: ما که همهاش اراده کردهایم.
- فخرالتاج: درست باید اراده کنی خبر مرگت!
- نازخاتون: خاله جان! اراده میخواهید فقط اراده فرانس. اراده میکنند اروپا را میگیرند، اراده میکنند اروپا را ول میدهند.
- لعبت: این اروپا کیست؟
• قسمت هفدهم:
- نازخاتون: من هم دیوان شعری سرودهام در فرانس که 500 صفحه دارد.
- لعبت: جدی میگویید؟ کو؟
- نازخاتون: دادهام برای چاپ.
- همدم: به چی دادهاید؟
- اخترالملوک: به چاپ همدم جان.
- همدم: آها! یعنی اونجا هم مثل اینجا بچاپ بچاپ است؟!
• قسمت هجدهم:
- فخرالتاج: حتماً شنیدهاید که همسر جدید قبله عالم...
- کبوتر: بله شنیدیم بارداره.
- فخرالتاج: و حتما شنیدهاید که نوزاد...
- کبوتر: بله شنیدهایم احتمالا پسره.
- فخرالتاج: قبله عالم خیلی...
- کبوتر: خوشحالان.
- فخرالتاج: و ما (مکث میکند)
- کبوتر: عصبانی؟
- فخرالتاج: نچ!
- کبوتر: بیچاره شدید.
- فخرالتاج: نه!
- کبوتر: میشه یه راهنمایی بکنید؟
- فخرالتاج: توش خاک داره.
- کبوتر (با کمی مکث): به خاک سیاه نشستید.
- فخرالتاج: آفرین!
- قرقی: دست بزنید!
- لعبتالملوک: مادر، با پدر صحبت کنید ما هم برویم به فرانس ببینیم دنیا دست کیست؟
- فخرالتاج: دنیا دست خودمان است دخترم. تو کافی است اراده کنی، خاک گوشه گوشه دنیا را توتیای چشمت میکنیم.
- لعبت: ما که همهاش اراده کردهایم.
- فخرالتاج: درست باید اراده کنی خبر مرگت!
- نازخاتون: خاله جان! اراده میخواهید فقط اراده فرانس. اراده میکنند اروپا را میگیرند، اراده میکنند اروپا را ول میدهند.
- لعبت: این اروپا کیست؟
• قسمت نوزدهم:
- نیما: دوست داری وقتی که میری خونه، همسرت با تو چهجوری رفتار کنه؟ رفتارش با تو چی باشه؟ چی میخوای؟ چه رفتاری میخوای؟
- بیخودیالملک: آها!
- نیما: الآن فهمیدی؟
- بیخودی:آری. دوست داریم همسرمان مهربان باشد. فداکار باشد. برای ما غذا بپزد، خونه را جارو کند، به ما برسد، ما را جمع و جور بکند، اگر یک روز بیمار شدیم ما را تیمار کند، ناز ما را بکشد و از این جور حرفها.
- خب مامان هستن؛ شما چرا میخواید ازدواج کنی با این حالت؟!
• قسمت بیستم:
- بلوتوس (به اقبال): به راستی اگر پدرم خدمتگزارانی چون شما میداشت، هرگز سقوط نمیکرد.
- نیما: بله احتمالا قبل از این که سقوط کنن، امثال اینها میکشتنشون!
• قسمت بیستویکم:
- لعبتالملوک: تا به حال عاشق بودهاید؟
- بابا شاه: عاشق؟ آری دخترم. تا دلت بخواهد عاشق بودهام.
- لعبت: راست میگویید؟ شنیده بودیم هنرمندان دلی دارند به وسعت دریا. خب بعد چه شد؟
- بابا شاه: هیچی دیگر بعد خوب شدیَم دیگه!
- لعبت: پس مریض و بیمار عشق بودید. چه تعبیر شاعرانهای. آنوقت این بیماری عشق چه عوارضی دارد؟
- بابا شاه: جانم برایت بگوید دختر جان، سرمان درد میگرفتیه.
- لعبت: آه. دقیقا.
- بابا شاه: تب میکردیَم.
- لعبت: تب سوزان عشق...
- بابا شاه: استخوانهایم زق زق میکردیه.
- لعبت: آری احسنت.
- بابا شاه: آب از دماغمان همینطور میریختیه.
- لعبت: واقعاً؟
- بابا شاه: تازه این که چیزی نیست. عطسه میکردیَم، سرفه میکردیَم. گاهی اوقاهیات هم که تگری میزدیَم.
- لعبت: آن وقت این بیماری عشق در تمامی مردم اینگونه است یا در هنرمندانی چون من و شما؟
- بابا شاه: نه در تمام آدمها اینگونه میباشد. بالاخص در هنرمندان. چخوفی، استانیسلاوسکی، اوژن یونسکوئیه، تئودوراکیس، رابرت دنیروئیو! همه اینطور بودهاند.
- لعبت: شما مطمئنید ما راجع به عشق حرف میزنیم؟
- بابا شاه: نه.
- لعبت: یک خرده فکر کنید.
- بابا شاه: فکر میکنیَم... فکر کردیَم.
- لعبت: خب؟
- بابا شاه: نه، من زکام بودم. دماغم گرفته بودیه! (میخندد!)
• قسمت بیستودوم:
- داموس: عرض کردم شما چی داشتید این ماه؟
- پیربابا (ابتر خان): من سه بار یادم رفته، چهار بار گم شدم، دو بار فراموش کردم، سه بار هم سکته ناقص کردم، یه بار هم مردم!
- بلدالملک: جناب ابتر خان به این چیزها که مقرری تعلق نمیگیرد. کار فیزیکی چه کردید؟
- پیربابا: چی؟
- بلدالملک: فیزیکی.
- پیربابا: آها. بابا شاه رو هر روز کلافه کردم. سه بار پخ کردم کاترین بچهاش بیفته. 450 بار هم سؤال داشتم که کیه؟! این رو اگه میشه حساب بکن بریم!
- بلدالملک: سکه بدهید برود. (داموس چند سکه به او میدهد)
• قسمت بیستوسوم:
- دامبول: قرار است تا در محکمه از شما دفاع کنم.
- نیما: ببخشید شما چیکارهاین که میخواید از ما دفاع کنید؟
- زندانی: مگه خبر ندارید؟ دامبول خان با حفظ سمت وکیل مسخیری دربار است.
- بلوتوس: وکیل مسخیری دیگر چه صیغهای است؟
- زندانی: مسخرگی میکند تا شاه خوشش بیاید و از گناه متهمان گذشت کند!
• قسمت بیستوچهارم:
- همدم: آدمیزاد یک گربه را یک هفته در خانهاش نگاه میدارد به او عادت میکند. چه برسد دایی اقبال که قد یه خرس بود!
• قسمت بیستوپنجم:
- بلوتوس: در این لحظه رؤیایی، در این هوای صاف بهاری، الآن چه احساسی داریم؟
- لعبتالملوک: شما را که نمیدانم، ولی من سردم است. از کجا سوز میآید؟!
• قسمت بیستوششم:
- جهانگیر شاه: شما هم خریت کردید از او پولی نگرفتید.
- بلدالملک: بله قبله عالم حقیقتا که خریت کردیم.
- جهانگیر شاه: خب ما چه؟ چی کار بکنیم این وسط؟
- اقبال خان: شما مثل ما خریت نمیکنید. بالاخره باید یک فرقی بین خریت ما و خریت شما باشد!
• قسمت بیستو هفتم:
- کاترین: قبله عالم! دیگر وقت ازدواج توپولف است؛ و کلید حل این مشکل در دستان پر مهر و محبت شماست.
- جهانگیر شاه: نمیفهمم چه میگویی. او میخواهد ازدواج بکند.
- کاترین: بله.
- جهانگیر شاه: ما را هم دوست دارد.
- کاترین: بله
- جهانگیر شاه: کلید این قضیه هم در دست ماست
- کاترین: بله
- جهانگیر شاه: یعنی چی؟ میخواهد ما را بگیرد؟!
• قسمت بیستوهشتم:
- توپولف: البته خب شما مشکل جانشینی هم داشتید قبله عالم. اگر همسران شما پسر به دنیا میآوردند، هیچوقت مجبور نبودید تند و تند ازدواج کنید.
- جهانگیر شاه: نه بابا اینا که الکیه. چه سادهای تو. اصلا چه فرقی میکنه بعد از من کدوم گوسالهای جانشین بشه؟ من پسرو بهونه میکردم که تند و تند زن بگیرم. اینا هم که همه دخترزا شدن. ما هم هی زن گرفتیم، هی زن گرفتیم، هی زن گرفتیم...!
• قسمت بیستونهم:
- شکوه که حتما باشکوه برگزار میشه. فقط تعداد مهمانهاتون چقدر هستند؟
- همان سیهزارتایی که قرار گذاشتیم.
- قشون جمع میکنید که برید شیراز رو تصرف کنید یا اینا تعداد مهمونها هست؟!
• قسمت سیام:
- شاه بابا: این دو گل شکفتیه، این بلوتوس میباشیَد و این لعبت بانو میباشدیه، در سبک رماتیسم و این هم راشیتیسم میباشدیه!
منبع: کافه سینما گروه سینما و تلویزیون تبیان